دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۷ مهر‌ماه ۱۳۸۱

جوان کيست؟ چيست؟ چگونه است؟

من گروه اوهام را نمی شناختم، تا آنجا که چلچراغ انها را معرفی کرد و گفت که به خارج از ايران مهاجرت کرده اند. زيرا در ايران سالها ماندند و مجوزی به آنها داده نشد تا بتوانند آلبومشان را منتشر کنند. به همين جهت آنان ترک وطن کردند و راه مهاجرت برگزيدند. ايرادی که بر آنان گرفته شده بود، اين بود که مسوولين اداره موسيقی وزارت ارشاد معتقد بودند که نمی توان و نبايد شعر حافظ را بر روی موسيقی راک خواند!!! در هر حال يک عده جوانی که فقط می خواستند موسيقی خود را به مردم عرضه کرده و از اين راه ارتزاق کنند، به دليل بعضی جزم انديشيها جلای وطن کردند و رفتند. من اصولا از موسيقی سررشته ای ندارم و تنها دليلم بربلای گوش کردن به يک موسيقی اين است که از آن خوشم آمده باشد، حالا به هر دليلي! ولی هنگامی که بگويند که به اين موسيقی اجازه نداده اند و ممنوع است ناخودآگاه تحريک می شوم تا آن را گوش کنم و بيازمايم. هر چند الحق والانصاف کار نو و زيبايی را ارايه داده اند. هنگامی که دوستان خودم که موسيقی دوست و طرفدار «موسيقی سنتي» هستند از اين آهنگها بدشان می آيد، اصلا لج می کنم و تند و تند صدای اسپيکر را زياد می کنم وهی گوش می کنم.
اين نمونه ای از يک رفتار جوانانه و جوانی کردن است.جوان موجود عجيب و غريبی است که که تنها منتظر است تا به او بگويند که «اين کار را نکن» تا حتی برخلاف تصورات قبلی خود و فکر قبلی خود حتی شده برای يک بار درصدد امتحان کردن آن کار بر بيايد. وقتی به اين کارش می گويند سرکشی، عصيان، بی چشم و رويی و... او از شادی در پوست خود نمی گنجد. هميشه جلوی دوستانش پز اين گوش نکردن به حرف را (به ويژه حرف بزرگترها را) می دهد. او اين کار را شايد در بسياری موارد اين را برای دو منظور انجام می دهد (و شايد دو روی يک سکه) يکی به اين دليل که ثابت کند که از ديگران متفاوت است و ديگری جلب توجه و همچنين اثبات اينکه می توانم
او می خواهد از ديگران متفاوت باشد.به دنبال هويت خويش است و پس ازيافتن آن، خود را متفاوت از ديگران می بيند، زيرا او در دنيايی متفاوت سير می کند و به شيوه ای متفاوت زندگی می کند. جوان پر از تفاوت است. او به گروهها گرايش می يابد تا جلب توجه کند و متفاوت بنمايد. ژل می زند و... تا باز هم جلب توجه کند. در زندگی او حد و مرز نمی شناسد و..
اگر او را محدود کنی، اگر با امر و نهی درصدد مهار او برآيی و اگر به او اجازه و امکان شورش مسالمت آميز بر ضد اين دنيای تکراری را ندهی، او شورشی می کند خونبار! و آنگاه متضرر اصلی او و اطرافيانش و متوليان جامعه نيستند، بلکه تمام جامعه است.
رپ جنبشی بود که اهالی آمريکای لاتين که ساکن آمريکا بودند، به راه انداختند تا بگويند ما دارای هويت خاص خود، طرز لباس پوشيدن و سرو وضع ظاهری خاص خود، موسيقی خاص خود و همه چيز خاص خود هستيم. رپيسم، هيپيسم، هوی متاليسم و ساير جنبشهای اجتماعی که در طول سالهای پس از جنگ جهانی به راه افتادند همه ناشی از روحيه تفاوت خواه جوانان و تاکيد آنان بر تفاوت از گذشتگان بوده و هست. به بيان ساده تر مدرنيسم نتيجه بلافصل شورش و عصيان و جوانی کردن است. هر چند اين را بايد در نظر گرفت که:
«هر سنتی، در گذشته خود مدرنيسمی بوده و هر مدرنيسم در آينده به يک سنت بدل خواهد گشت»
حال آنان که با اين مظاهر جديد و قيافه های آن شکلی جوانان را زشت می انگارند يک نگاهی به گذشته خود بکنند و ببينند که اگر بچه خودشان آنها را امروز ببيند چقدر جوات به حساب می آيند!!! هر چه جلوی تفاوتها را بگيريم، هر چه جلوی عصيانها را بگيريم، او سرکش تر خواهد شد. آنان که در ايران کنونی ما، جوانان را سرکش و نابهنجار می دانند، اين موضوع را به حساب نياورده اند که اکنون زمان انقلاب نيست که تمام انرزی جوانان ما در آنجا تخليه شود. با اين روشهايی که اکنون طی می کنيم داريم نسلی تربيت می کنيم که دو راه در پيش رو دارد:
1-عصيان اساسی و انقلاب
2-جوانی نکردن و گذشتن از خير آن
نمونه نسل دوم را دارم به وضوح در نسل جديد دانشجويان می بينم. نسلی سر به زير و فقط به دنبال درس که تنها فرق آن با بزرگترها اين است که دنبال پسربازی و دختربازی نيز هست. اين وضعيت به نظر من نمی تواند چندان دوامی داشته باشد. زيرا اگر جامعه از درون و به خودی خود نو نشود، تغيير نيابد و ساکن بماند، يا از برون تغيير خواهد يافت، يا از
هم خواهد پاشيد. فروپاشی اجتماعی يک شوخی صرف نيست، يک واقعيت محض است. اين دانشجويانی که من می بينم تنها در آينده عرضه کشيدن نقشه و نشستن پشت ميز و در کمال تاسف لاس زدن را دارند. اين نسل نسل توليدکننده ای نمی تواند باشد. جوانی کردن قسمتی از پروسه شکل گيری يک انسان است. همانگونه که هر خودرويی در آغاز حرکت مختصرا تکانی می خورد و سپس نرم به حرکت در می آيد، هر کسی نيز بايد بتواند در زندگی اين امکان را بيابد که در مرحله ای پای خود را به آن سوی خطوط قرمز و آن سوی عرف بگذارد. رهايش کنيد مانند يک سرماخوردگی ساده خوب می شود.
من حالم چندان خوب نيست. خيلی بد نوشتم! ببخشيد!
تا بعد...
ياحق

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک