سه شنبه ۲۸ مردادماه ۱۳۸۲
بچه تنبل يا بچه متفاوت!؟
من: اين بچه خيلی تنبله. حتی زده رو دست من
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: من دبستان، راهنمايی، دبيرستان، درس نمیخوندم. سر کلاس نصفه و نيمه گوش میکردم. خود به خود قبول میشدم. تاريخ و جغرافيم میشد ۱۶-۱۵، اونم به خاطر اينکه واقعا از اين دو تا درس متنفر بودم. بقيه نمرههام زير ۱۷ نمیشد. همهاش ۲۰-۱۹-۱۸ حالا اگ
ه ايشون ول بشن به امون خدا، تند تند تجديد میشن و رفوضه. يه وری هم تشريف میبرن تو کوزه!
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: بابا من که داداشش هستم و کلی تنبل، از راهنمايی تيزهوشان قبول شدم، بدون هيچ آمادگی قبلیای، هيچی. مامانش هم به همچنين و برعکس من شاگرد اول بوده و اينا! تا اون جايی هم که میدونم باباش هم از تمام دور و بریهاش وضع درسی بهتری داشته. حالا آقا حتی مرحله اول تيزهوشان هم قبول نشده، شاگرد اولی و دومی هم ازشون به خاطر نداريم.
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: آخه من به کی بگم!؟ تو دبستان هيچ وقت از شاگرد سوم پايينتر نيومدم و هر سال، حداقل دو ثلث معدلم ۲۰ بود. (ثلث اول معلما هنوز نمیشناختنم، هنر میشدم ۱۸) ايشون از سال اول دبستان به بعد داغ يک معدل ۲۰ رو گذاشت به دل ما (اون معدلهای ۲۰ سال اولش هم فکر نکنم ربطی به اينکه همون معلم سال اول من، معلمش بوده، داشته باشه! اصلا و ابدا)
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: بابا! اين از اول دبستان ديکتهاش افتضاح بود. در صورتی که من هيچوقت برای ديکته ديگه نمیخوندم. هنوز هم که هنوزه متنهام ويرايش املايی به هيچوجه نمیخوان. اصلا ديکته تو ذاتمه.
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: ديکتهاش هيچی، خودش بين درسهاش، مثلا علوم رو دوست داره. اما تو علوم هم وضعش خرابه.
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: آخه از انشايش چی بگم؟ واقعا آبروريزی نيست که اول راهنمايی آقا انشا بشه ۱۲ !؟
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: آقا من از اول دوم دبستان که بودم، همه کاری واسه خونه میکردم. خونهمون مهرشهر کرج بود و دبستانم تهران، میرفتم نون میگرفتم واسه خونه بدون هيچ حرف و منتي! حالا بايد سه ساعت ناز آقا رو بکشی تا بره از نانوايی چهار قدم بالاتر نون بگيره (اون هم به دليل اينکه خودم نمیتونم راه برم)
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: صبح تا شب نشسته داره کارتون نگاه میکنه، هيچ چيز ديگه هم براش مهم نيست. من ديگه داره حالم به هم میخوره (خوبه همه سال رو اينجا نيستم) من اول دبستان که بودم ساعت يک ربع به شش میرسيديم خونه و هميشه ۵-۴ دقيقه آخر برنامهکودک کانال دو رو میديدم. اونم از يه تلويزيون سياه سفيد عهد دقيانوس! حالا اين محوه و نمیتونه يه دقيقه دل بکنه.
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
من: اينم هيچي! اصلا يه چيزی که میخوره، حاضر نيست سفره يا يه روزنامه بندازه که نريزه زمين. از اون جالبتر اينکه حاضر نيست ظرفش رو جمع کنه! آخه بابا من کی اينجوری بودم؟
اون: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن
اون: خب ببينم، غرغرهات تموم شد!؟ بگو ببينم تو چرا يه ذره به سر و وضعت نمیرسي؟ چرا سر و صورتت رو مرتب نمیکني؟ بقيه رو نگاه کن! کی آخه مثل تو قيافهاش و سر و وضعش ژولیپولی باشه؟
من: خيلی دنيای مزخرفی بود اگه همه آدمها عين هم بودن