دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۱ خرداد‌ماه ۱۳۸۳

منِ کوچک شده

اهميت ندارد. مدت‌هاست اهميت ندارد. مدت‌هاست که ديگر خيلی چيزها اهميت ندارد. گناه، خطا، اشتباه ... رفتار بد، پندار بد، گفتار بد؛ ديگر چه اهميتی دارد؟ ديگر چه اهميتی دارد که فلان کار خوب است يا نه. ديگر چه اهميتی دارد که اين جور زندگی خوب است يا نه. واقعا مگر چه ارزشی دارد؟
می‌داني؟ مدتی است (نمی‌دانم و نمی‌توانم بگويم دقيقاً چند وقت) احساس می‌کنم خيلی چيزها، خيلی قوانين، خيلی از معيارهای اخلاقی، ديگر اهميت چندانی برايم ندارند. ساده شده است. شکستن حريم‌ها ساده شده است. حرمت‌ها را ديگر بی‌حرمتی سخت نيست. ديگر شخصيتم برای خودم آن قدر مهم نيست که بخواهم بنشينم و فکر کنم که حالا آيا اگر اين کار را انجام دهم، بد است يا خوب. ديگر اصولی که برای خودم در حيطه شخصی داشته‌ام، از قلم می‌افتد، فراموش می‌شود، زير پا گذاشته می‌شود و من همچنان نفس می‌کشم، راه می‌روم، حرف می‌زنم، غذا می‌خورم و می‌خندم. هر چند ته دلم اندکی می‌لرزد. اما اين لرزش، کمترين شباهتی به زلزله ديروزها ندارد. زمانی بود که آن قدر برايم مهم بود که به خاطر «خودم» هم که شده، پايم نلغزد. نه اين که يکی از اين مقدس‌نماهای متعصب باشم. نه، بلکه به اصول انسانی خودم شديداً معتقد و ملتزم بودم. دروغ، تهمت، نگاه غيرانسانی، قضاوت ... برايم غيرقابل تحمل بود. برای خودم ارزش قائل بودم و هنگامی که خودم را زير پا می‌گذاشتم، احساس ضعف می‌کردم. حس می‌کردم باری بر دوشم سنگينی می‌کند. سياهی را درون وجودم لمس می‌کردم و تلاش می‌کردم از او فرار کنم. عذاب وجدان، افسردگی، رخوت ... اين‌ها شعار نيستند. باور کن که روزگاری چنين بودم. روزگاری نه چندان دور، نزديک‌تر از آن چه فکرش را می‌کني

اما روزهاست اين «من» کوچک شده است. اين «من» بی‌اهميت شده است. آن قدر تحقير شده است، آن قدر بی‌تفاوت از کنارش گذشته‌اند، آن قدر تشنه مانده و سيراب نشده که کوچک شده است. چروکيده شده است. ديگر هر آن اراده کنی، می‌توانی به دورش بيندازی. می‌توان از شرش خلاص شد. نه مقاومتی می‌کند، نه التماسی، نه حتی نگاه ملالت‌باری. کافی است اراده کرد. اين اراده از آن تو باشد يا از آن من، به هر روی کافی است. تنها اندکی اراده برای در هم شکستن، خرد کردن، له کردن، به آتش کشيدن و نابودسازی آن کافی است. ديگر آن قدر بزرگ نيست که بتوان برايش پا روی لذتی، غريزه‌ای يا که تفننی بگذاری. اگر از کشتن لذت می‌بری، اگر خويی کشنده داری، اگر قتل برايت تفنن است، چرا دست روی دست بگذاري؟ از چه می‌ترسي؟ از چه بيزاري؟ کدام درد افزون خواهد شد؟ شايد حتی خيری در آن باشد. تو زندگی‌ات شيرين شده، شايد زندگی او هم شيرين شود. باور کن کوچک است. کوچکتر از آنچه فکرش را بکنی. کوچکتر از آدم، انسان يا که حتی حيوان! کسی که حاضر نيست به خاطر خودش هم کاری بکند، کسی که ديگری در زندگی‌اش معنا ندارد و او در زندگی ديگران، کسی که نه ابر برای خاطر او لحظه‌ای از باريدن دست برمی‌دارد و نه خورشيد برايش لحظه‌ای پشت ابر پنهان می‌شود و حتی مگس هم راهش را به خاطر سد او کج نمی‌کند، ديگر چه چيز دارد؟ چه چيز هست که نشان دهد که او هنوز وجود دارد يا که زنده است؟ واقعا چه چيز؟
می‌داني؟ من خودم، خودم را کوچک کرده‌ام. من خودم خودم را خوار و خفيف کرده‌ام. من خودم بزرگی را نياموخته‌ام. من خودم گذاشته‌ام که تحقير و تصغير شوم، در قيد و بند بمانم و برايم کوچکی اهميت نداشته است. اما لحظه‌ای درنگ کن. ببين آيا شرايطی بوده تا من بزرگ شوم، بزرگ بمانم، بزرگی بياموزم، اهميت بيابم!؟ آيا نبايد در برابر هزار و يک خودداری من، کس ديگری هم خوددار می‌بوده؟ ببين آيا جامعه به من نياموخته که تا جايی که می‌توانی کوچک شو، من نمی‌خواسته‌ام و در ميان اين مخمصه و درگيری، من در برابر غول روزمرگی و زور همسان‌سازی، دوام نياورده‌ام و به کرنش افتاده‌ام. هر چند اين‌ها اهميتی ندارد. فقط من مسئول و مسبّب آن چه هستم که بر سرم آمده است و اين من هستم که موجب شده‌ام که اين چنين کوچک، پوچ و بی‌ارزش شوم. آری، به مانند هميشه، تنها من مقصرم و بس

نمی‌دونم تا حالا آهنگ Aerials گروه System of a Down رو شنيدين يا که نه. اما من با اين تکه‌اش زندگی می‌کنم:

Aerials, in the sky
When you lose small mind
You free your life.

Aerials تقريبا به معنی شناور يا غوطه‌وره

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:


سلام دوسته عزيزم خوبي؟وبلاگت خيلي باهاله..ميشه تبادل لينک کنيم؟بهم يه سر بزن لتفا...مرسي من ميرم از مطالبت
استفاده کنم..فعلا يا حق..منتظرت هستم دوسته عزيزم..خدا نگهدار

[ احسان ] | [شنبه، ۲ خرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۴۳ صبح ]


سلام . عالـــــــــــــــــي بود . متن جديدم رو بخون . خيلي با حاله .

[ 5ereh ] | [شنبه، ۲ خرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۹:۱۳ صبح ]


سلام!‌ آقا اگه عضو orkut هستي مرامي براي من يک دعوتنامه بزن. انشالله که خدا عوضت بده

[ ali shojaee ] | [جمعه، ۸ خرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۱۱:۳۹ صبح ]