دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۶ مهر‌ماه ۱۳۸۳

خواب و خواب‌نما

۱- اينجا پارک لاله، خيابان کارگر تقاطع فاطمی است. ظرف مدت تنها چند دقيقه، همه چيز به هم ريخت. من ضلع غربی خيابان هستن و آن سمت، روبروی پارک به شدت شلوغ شده است و می‌توانيد همهمه جمعيت شلوغ‌باز را با تصوير کلی نيروی ضد شورش ببينيد. (معترض صفت برای اينان نيست) برای خريد کفش برای برادرم آمده‌ايم. کفش ملی که چيز به درد بخوری نداشت؛ غرفه کفش فروشگاه سپه هم که تعطيل شده بود. از در بالايی وارد بازارچه شديم، کلوچه خريديم و از در پايين خارج شديم تا وارد فروشگاه اتکا بشويم. خبری نيست که نيست. يک بعد از ظهر کاملاً معمولی. اتکا هم غرفه کفشش را تعطيل کرده است. بيرون که می‌آييم يک دفعه می‌بينيم همه جا شلوغ شده است و پليس ضد شورش و ... صحنه‌ها برای من جديد نيست. سال‌هاست از اين جور چيزها ديده‌ام و تجربه کرده‌ام. خوشبختانه الان فقط يک رهگذرم.

* آقا چی شده؟ واسه چی شلوغ شده؟
- هيچي! گفتن شلوغ کنيد، اين‌ها هم گوش کردن

دليلش می‌تواند به همين سادگی باشد

۲- برادرم می‌گويد که از يکی از مدل‌های کفش ملی بدش نيامده است و می‌خواهد دوباره نگاهی بيندازد. بايد دويست متر برگرديم. مثل هميشه تجمعات، اعتراض‌ها، تظاهرات و شلوغ‌بازی‌ها، ده نفر معترض و تظاهرکننده‌اند. هزار و هفتصد نفر تماشاچي! طبيعی است که تعداد معترضان از چند ده نفر تا چند صد نفر (در گزارش بی.بی.سي) تا حتی هفت هزار نفر! (مثلاً در اين نوشته، بدون ذکر منبع) هم اعلام کنند. بستگی به ميزان طرفداری دارد. همه مغازه‌ها بسته‌اند و اين يکی هم دارد می‌بندد. دو دختر می‌خواهند وارد شوند که صاحب مغازه در را می‌بندد. يکی‌شان کفشی به پا ندارد. داد و فريادشان بلند می‌شود که «می‌خوام کفش بخرم. يک جفت دمپايی می‌خوام پام کنم» مرد گوش نمی‌کند و در را می‌بندد. تنها چند قدم آن طرف‌تر دختری غرغر می‌کند: «بايد شيشه اين مغازه رو شکست. آب هم نمی‌ده!» به برادرم می‌گويم: «اين جور مواقع دخترها فقط در حد حرف مطرح هستن. هميشه شعار می‌دن و کلی می‌گن اين کار رو بکنيم، اون کار رو بکنيم. اما عملی در کار نيست. چون وقت عمل که می‌شه يادآوری می‌کنن که دخترن!»

۳- خانه که می‌رسم، به مدد اينترنت متوجه می‌شوم که «دکتر اهورا پيروز خالق يزدي» اين کارها را امر فرموده‌اند. (اين اسم بدجوری مستعار و تابلو نيست!؟) و توانسته‌اند به لطف برنامه‌ها و وعده‌هايشان، چند صد نفری را به خيابان بکشانند. بقيه هم حتماً کار داشته‌اند. ۱۰ مهر که آقا!!! تشريف آوردند و مملکت را از زير يوغ! درآوردند، بقيه هم به ميدان می‌آيند. حرف‌های چنين آدمی (که ستاره شهير غرب و رقيب حسنی است) برای من خنده‌دار است. طنز تلخی است که حتی ده نفر باور کنند يا اهميت دهند. حتی يک نفر هم! خنده‌دار از انرژی درمانی و يوگا درمانی و ... يعنی واقعاً جز اين بابا، آدم ديگری هم بدون مغز می‌تواند زندگی کند!؟

۴- بيچاره ملت بی‌قهرمان و بيچاره‌تر ملت نيازمند قهرمان!
می‌دانيد چرا دنبال قهرمان می‌گرديم؟ از تنبلي! چون قهرمان جور همه ناتوانی‌های ما را می‌کشد و معجزه می‌کند. اما چنين معجزه‌اي!؟ يعنی مملکت جمعه آزاد می‌شود؟ شنبه چه طور؟
ديگر تکراری شده است گفتن اين نکته که «کسی را که خواب است، می‌توان بيدار کرد. اما کسی را که خود را به خواب زده، نه» واقعاً بايد خود را به خواب زده باشيم که حرف‌هايی اين چنين و امثال اين بشر را باور کنيم. قرار نيست بعد از به حکومت رسيدن ايشان، پول نفت را بياورند در خانه!؟

۵- چند تا لينک:
گزارش تجمع در خبرنامه گويا (دوباره آدرسش را عوض کرده‌اند)
«بعله آقايان ، بععله» نوشته بابای عرفان در شادی شاعرانه در مورد مرگ فرهيختگان و ظهور فريب‌کاران
گزارش مثبت گزارشگران بدون مرز درباره تجمع (البته ادبياتش وبلاگی است)
«ما همه سرباز تو ايم اهورا، تو ليست پرواز توايم اهورا» شاهکار ديگری از سيد ابرام نبوي
تحليل صادق صبا از پديده دکتر اهورا و نياز به منجی، بی.بی.سی فارسي

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

وبلاگ خيلي خوب و خواندني داري.تبريک ميگم.اين اهنگ گروه سيستم اف ا داون هم حسابي به لذت خواندنم اضافه کرد.اين کارهاي هخا جون منو به خنده ميندازه.البته فکر ميکنم ما ايرانيها هنوز به يک ناجي نياز داريم و اينکه دوره قهرمان پروري و نخبه گرايي گذشته اينجا معنا نداره ولي اون نخبه ها از قماش هخا نيستن....؟نه ؟!

[ reza ] | [جمعه، ۱۰ مهر‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۴۶ صبح ]