دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۱۵ آبان‌ماه ۱۳۸۴

رانده شده - قسمت اول

۱- هشت روز گذشته است، اما هر چه مي‌کوشم، انگار که دست و دلم به نوشتن آن چه گذشت نمي‌رود. اصلاْ در بهت و حيرت نيستم. چه، مي‌دانم چه شد و چرا و آن شناختي هم که از آدم‌ها داشتم، براي تحليل و پي بردن به چرايي رفتارشان کافي بود. تقريباْ همه، کاري را انجام دادند که از ايشان انتظار مي‌رفت. اما شرم نمي‌گذارد که بازگويش کنم. شرم، حجب و احترامي که شکسته شد.

۲- مادرش نبودم، پدرش نيز؛ اين کودک هفت ساله، در تمام اين سال‌ها دايه داشته است. دايِِگاني که بعضي ديرتر و بعضي زودتر، به هر حال جبر تاريخ و پايان زمان، ناگزير، رفتن و سپردن را به ايشان تحميل مي‌کرد. من نيز دايه‌اش بودم. اما در طول تمام اين سه سال گذشته، اگر بيش از يک مادر برايش مايه نگذاشته بودم، کمتر از او نيز کمر همت بهر خدمتش نبسته بودم.
قبلي‌ها که رفتند، ناگهان من ماندم و آن کودک. شايد در طول اين سال‌ها رشد نکرد، اما از بيماري و کوچک شدنش نيز جلوگيري کردم. بايد زنده مي‌ماند تا ديگراني از راه برسند و دايه‌اش شوند. دايه‌هايي که مادرانه دوستش بدارند و برايش کار کنند.
اما هر چه هست، نامادري بود. نامادري‌هايي که يک دستش را به من دادند و دست ديگر اين کودک نحيف را گرفتند و فرياد زدند: «بکش تا برنده باشي» و من آن قدر دوستش داشتم که حاضر نشدم براي خودخواهي‌ام، کودک را فدا کنم و رهايش کردم. باشد که گلادياتورهاي پيروز اين ميدان، از پيروزي‌شان سرمست باشند و لبانشان با لبخند تبختر آذين گردد.

۳- در اين مدت، بيش از هر موقع و هر چيز گريستم. مني که گريه ۵ دقيقه‌اي‌ام هم به يادم نمي‌آيد، دو ساعت راه مي‌رفتم و مي‌گريستم و اشک پيراهنم را نيز خيس کرده بود. هيچ کس شايد نمي‌دانست که درد جدا شدن از فرزند دُردانه چيست

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

خدا به خير کنه! درد جدا شدن از فرزند؟! تو هنوز درگيري؟!!!

[ اكسير ] | [یکشنبه، ۱۵ آبان‌ماه ۱۳۸۴، ۸:۰۱ بعدازظهر ]