جمعه ۱۷ شهریورماه ۱۳۸۵
ناكارآمدي آموزش با الگوي نظامي
۱- همان گونه كه پيشتر شرح داده شد، الگوي نظام آموزش و پرورش ما، الگوي ارتشي و نظامي است. اما معتقدم كه اين مدل، الگويي كاملاً ناكارآمد براي اين هدف است. چرا كه هدف آموزش و پرورش، آمادهسازي و ارتقاي تواناييهاي «فرد» براي ورود به جامعه است؛ اما هدف مدرسه نظامي، تربيت «گروه» براي ورود به جنگ
۲- شايد يكي از اصليترين ايرادات وارده بر اين الگو، شرايط متفاوت ورودي و خروجي است. فرد هنگامي وارد محيط نظامي ميشود كه شخصيت، هويت و فرديتش شكل گرفته است. حال در مدرسه نظامي، اين شخصيت و هويت فردي را از او سلب ميكنند و هويت جمعي گروه و دسته را جايگزين آن ميكنند. چرا كه بدون چنين تغيير هويت و ارزشهايي، سرباز نميتواند به وظايفش در برابر گروه و كشورش، عمل كند.
۳- اما هنگامي كه دانشآموز وارد مدرسه ميشود، كودكي است كه فرديت و هويت مشخصي ندارد. اما بر اساس الگوي نظامي، مدرسه، همين هويت و فرديت ناداشته را از او سلب ميكند و هويتي جمعي به نام كلاس و پايه و مدرسه را جايگزينش ميكند. اما بر همين عمل، دو ايراد واضح وجود دارد. اول اين كه اصولاً فرديتي شكل نگرفته كه سركوبش كنيم و دوم اين كه هويت جمعي مورد اشاره، هويتي مجازي، پوچ و سست است كه با پايان سال تحصيلي يا سالهاي تحصيل، ميشكند و از بين ميرود.
۴- به طور واضح، در اينجا ايراد اساسيتري نيز وارد است. اصولاً اين وظيفه نظام آموزش و پرورش است كه به فرد كمك كند تا شخصيت و هويت پيدا كند. البته نه به اين معنا كه اين هويت را در كودك شكل دهد كه اين تلاش در راه ايجاد هويتي يكسان و اجباري، قطعاً به شكست خواهد انجاميد. (نمونه: تلاش براي ايجاد هويت ملي در سالهاي پيش از انقلاب و تلاش براي شكلدهي هويت ديني پس از انقلاب) بلكه بايد ابزارها و امكانات مورد نياز براي هويتيابي را در اختيار وي قرار داد. به اين معنا كه بايد پيش از هر چيز به او، تفكر انتقادي، استقلال رأي و شجاعت انتخاب و تصميمگيري را بياموزيم. اما چه ميكنيم؟ ميگوييم كه تقليد در اصول دين حرام است، اما ۱۱ سال در كتابهاي ديني، ميكوشيم كه توحيد، نبوت و معاد را اثبات كنيم. آيا اين دو مسير، ۱۸۰ درجه با يكديگر زاويه ندارند؟
۵- يكي ديگر از جلوههاي اين انتخاب نادرست الگو، نظم است. الگوي نظامي، نظم گروهي را ميطلبد و سعي در پيادهسازي آن دارد. در نتيجه اجراي چنين روشهايي، فرد وظيفهشناس بار ميآيد. اما كدام يك را بيشتر نياز داريم، وظيفهشناسي يا مسئوليتپذيري؟
بگذاريد اندكي تفاوت اين دو واژه را توضيح دهم. وظيفهشناسي، انجام تكاليف به خاطر ترس از عواقب انجام ندادن آن است. اما مسئوليتپذيري، انجام تكاليف براي ياد گرفتن است. كارمند اگر صبح، به موقع سر كارش حاضر نشود، غيبت ميخورد؛ اما بقال، اگر صبح، سر وقت مغازهاش را باز نكند، كسي بازخواستش نخواهد كرد. به بيان ديگر، مسئوليتپذيري، «نظم ِ دروني شده» است. اين نظم و انضباط شخصي و نه تحميلي، همان خصوصيت مهمي است كه ما ايرانيان از داشتن آن، بيبهرهايم.
۶- ديگر نقيصه آشكار نظام فعلي آموزش و پرورش، در نظر نگرفتن مخاطب است. به اين معنا كه در اين سيستم، كمترين توجهي به سن (و شايد جنس) مخاطبانش نشده است. اصلاً كسي به ياد اين نبوده كه با كودكاني ۶ ساله يا نوجواناني ۱۶ ساله سر و كار دارد كه شايد قويترين بخش ذهنشان، احساسات و عواطفشان است. آيا واقعاً نبايد محيط و فضاي آموزش متناسب با سن دانشآموز باشد؟ مدارس ما چقدر با دانشگاهي كه افراد بالغ در آن به تحصيل مشغولند، تفاوت دارند؟ تقريباً هيچ! اثري از سن، عواطف و احساسات لطيف و كودكانه در مدراس ما ديده نميشوند. خشك و رسمي، به سان يك پادگان. علاوه بر آن، تلاش ميشود كه همان اندك احساسات را هم كتمان كرد يا از بين برد. آيا چنين نگاهي قابل تأييد است؟
۷ اين گونه عقيده دارم كه يكي ديگر از عوامل ناكارآمدي نظام آموزش و پرورش ما، تفاوتگريزي، يكسانبيني و يكسانپروري اوست. اين خاصيت، بيش از آن كه برگرفته از الگوي مركزمحور، استبدادزده، قهرمنانباور و دولتپرست ما ايرانيان باشد، ناشي از گفتمانهاي به ظاهر عدالتطلبانه ايدئولوژيك و سوسياليستي است كه با كجفهمي، به بيراهه مساوات رفتهاند. اين درك و ديد اشتباه، موجب شده كه امروز، در وضعيتي قرار داشته باشيم كه فرسنگها با عدالت فاصله دارد.
بحث تفاوتگريزي را در يادداشت بعدي، پي خواهم گرفت.