دوشنبه ۴ دیماه ۱۳۸۵
بازی يلدا، نسخه Beta
۱- سوسک!
از سوسک!
از سوسک میترسم!
از سوسک، چه زنده و چه مرده، میترسم!
از سوسک، چه زنده و چه مرده، مثل سگ میترسم!
به خصوص از اين سوسکهای گنده حموم، که وقتی پيدا میشن، دو تا پا که دارم، دو تا ديگه هم قرض میکنم و میزنم به چاک! باور کنيد، حتی اگه مرده باشن!
مامانم به خاطر همين شجاعت فراوان، در موقع پيدا شدن سوسکها، بهم میگه «پسر شجاع»
۲- بنده، شخصاً و از صميم قلب معتقدم که قالب (تمپليت) وبلاگم، توپترين، خفنترين و زيباترين قالب موجود در کل دنيای وب محسوب میشه و از لحاظ ساختار و کدنويسی هم کاملاً منحصر به فرده و هيچ سايت ديگهای وجود نداره که از چنين ساختار عجيب و غريبی استفاده کنه.
در نتيجه اين که گوشهای من، در برابر تمامی نظرات، پيشنهادها و انتقادات شما در مورد قالب وبلاگم، نقش در و دروازه را ايفا میکنند و آرزوی تغيير کلی اين قالب را احتمالاً به گور خواهيد برد!
۳- ترجيح میدم که يک دست لباس داشته باشم که هميشه بتونم همون رو بپوشم. اصلاً از فکر کردن به اين که چی بپوشم، متنفرم. اين جوريه که امسال هم دقيقاً دارم همون لباسی رو میپوشم که پارسال، پيارسال و سه سال پيش میپوشيدم. اصلاً از اين که در کمد رو باز کنم و دو دست لباس باشه که بخوام تصميم بگيرم کدومشون رو بپوشم، بيزارم. يک دست بسه.
به همين خاطر، آرزوم اينه که لباسی اختراع بشه که کثيف نشه و در چهار فصل سال و تو دانشگاه، مهمونی، عروسی، عزا و هر موقعيت ديگهای قابل پوشيدن باشه (البته اين پوليور سبزه که پاييز و زمستون میپوشم، همين خاصيت آخر رو داره. ولی چهارفصل نيست)
از انتخاب اين که کدوم لباسم رو بپوشم، سختتر، خريد کردنه. از خريد کردن رسماً فراریام! اصلاً هر وقت میرم خريد کفش و لباس و از اين جور چيزها، احساس میکنم سرم کلاه رفته و بهم انداختن. از اون بدتر اين که، هفت هزار جور چيز مختلف گذاشتن، میگن انتخاب کن. من چه میدونم بابا! خودتون انتخاب کنين! وقتی هم که چيزی رو پرو میکنم، احساس میکنم يک جفت گوش الاغ (بلا نسبت شما) رو سرم سبز شده!
۴- منتظر فرصت و بهانهای هستم برای نزدن ريش و کوتاه نکردن مو! اصلاً احساس میکنم هر چی قيافهام هپلیتر باشه، راحتترم!
۵- میدونيد زندگی ايدهآل من چيه؟
يک اتاق، يک کامپيوتر، يک خط اينترنت، کمی کتاب، اندکی روزنامه و مجله و خوردنی به قدر زنده موندن! (يک شرايطی شبيه به اين رو، از ارديبهشت تا شهريور امسال تجربه کردم و نتيجهاش شد بيشترين واحد پاس کرده در يک ترم، بالاترين معدل دوران تحصيل و يک عدد مقاله پذيرفته شده در يک فروند کنفرانس بينالمللی تو اسپانيا به علاوه کلی هم احساس رضايت)
عاشق تنهايی، استقلال، عدم پاسخگويی، شب، سکوت و سرما هستم.
۶- خب، همون طور که متوجه شدين، اينها، پنج نکتهای بود که در مورد من نمیدونستين و علتالعلل نوشتنش، پيشنهاد بلاگر اول، جناب سلمان جريری و دعوت سرکار عليه «فوژان» و حضرت «پسر شجاع» بود.
۷- و اما پنج نفری که من دعوت میکنم:
دانيال، رود راوی، حاجامير، شادپری و پت پستچی
پینوشت: عذر میخوام. میشه وبلاگ بیبیسی فارسی رو هم به اين بازی دعوت کرد!؟
یادداشتهای شما:
اتفاقا قبل از اینکه مورد دو رو بخونم و اصلا اولین باری که این وبلاگ رو دیدم به نظرم رسید که چقدر قشنگ طراحی شده.
[ delaram ] | [دوشنبه، ۴ دیماه ۱۳۸۵، ۲:۳۰ بعدازظهر ]ظاهر شیک و زیبای وبلاگتان به توصیفی که از تیپ و ظاهرتان کرده اید نمی آید. کدام را باور کنیم؟!
وبلاگ خوبی دارید. پایدار باشید.
چه شجاعت بی مثالی !
[ آزاده ] | [سه شنبه، ۵ دیماه ۱۳۸۵، ۵:۳۶ بعدازظهر ]برای ریش نزدن و هپلی بودن که دلیل لازم نیست، هروقت حوصله نداشتی هپلی باش.
در ضمن قالب وبلاگت هم اصلا خوب نیست
آخرش هم اینکه یکی از بهترین بازیکن های یلدایی هستی
حتما اون پليور سبزت از زير بغلاش بوي گند عرق هم ميزنه بيرون
پوووووووووووووووووووف!!!
بیچاره اون سوسکی که شما رو ببینه!!!
چقدر دلم براش می سوزه ...طفلکی از ترس پس می افته!!!