دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۱۲ تیر‌ماه ۱۳۹۰

بیست و هفت

بعد از تبریک، می‌گوید: «داری پیر می‌شی ها داداش! سه سال دیگه ۳۰ سالت می‌شه.»
می‌پرسم «حالا ۳۰ سالم بشه؛ مگه چی می‌شه؟»

روز تولدمان خیلی به هم نزدیک است. به روایتی پنج روز و به روایت دیگر ۱۵ روز از هم فاصله دارد. همین باعث می‌شد که تولدمان را با هم جشن بگیریم. مهم‌ترین اشکالش این بود که به جای دو بار، فقط یک بار کیک می‌خوردیم. همین مسأله باعث می‌شد که بعضی وقت‌ها آرزو کنم ای کاش سر وقت به دنیا می‌آمدم؛ نه هفت‌ماهه. آن وقت دو جشن تولد داشتیم و دو بار کیک می‌خوردیم.

Chocolate Cakeکیک راز مهمی را آشکار می‌کند. بچگی و بزرگسالی آدم‌ها را می‌شود از واکنششان به «کیک» سنجید. آن‌هایی که با دیدن کیک چشمشان برق می‌زند، دهنشان آب می‌افتد و تنشان می‌لرزد، هنوز بخشی از «کودکی» در وجودشان باقی مانده است. اعتراف می‌کنم که هنوز این نقطه ضعف را دارم ... و البته خوشحالم. اگر خدا بودم و بهشت خلق می‌کردم، روی بعضی درخت‌هایش به جای میوه، کیک شکلاتی می‌گذاشتم.

داشتم فکر می‌کردم که بزرگ‌ترین نکته مثبت بزرگ شدن و سر کار رفتن این است که هر موقع هوس کنی، می‌توانی بروی کیک بخوری. اگر یک برش کیک کافی‌شاپ کافی نباشد، می‌توانی بروی یک کیک بزرگ بخری و هر چه‌قدر که خواستی بخوری. واقعاً همین به تمام سختی‌هایش نمی‌ارزد!؟

یادم رفت بپرسم. امیدوارم امسال هم به سنت هر سال، یک کیک شکلاتی بزرگ از قنادی بی‌بی یوسف‌آباد خریده باشد و حسابی دلی از عزا درآورده باشند. امشب که یادم رفت؛ ولی فردا باید بروم و به این مناسبت یک کیک بزرگ بخرم. همه غم و غصه‌های زندگی یک طرف؛ هنوز این قدر بزرگ نشده‌ام که بتوانم از کیک بگذرم.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

تولدت مبارک رفیق

[ وحید ] | [یکشنبه، ۱۲ تیر‌ماه ۱۳۹۰، ۳:۴۴ صبح ]


این جنبه کار کردن خیلی مهمه :-)

[ سمیه ] | [سه شنبه، ۲۸ تیر‌ماه ۱۳۹۰، ۳:۱۱ بعدازظهر ]