دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۴ شهریور‌ماه ۱۳۸۱

وقتی اینشتین خیت می شود

بعله! امروز می خوام يه تريپ ديگه بيام حال کنين! از يه دانشجوی مکانيک سال دومی بعيده، ولی دارندگی و برازندگي! تريپ امروز فيزيک کوانتوم و ذرات بنياديه!؟
هيچ می دانستيد اينشتين، نابغه بزرگ و به زعم بسياری از ما ايرانيان «علم عوامي» نابغه بزرگ و در يک کلام خدا! در يک مورد اساسا کنف شده!؟ اين مورد هم چيزی نبوده، به جز يک کلمه: «الکترون می چرخد» يا علمی تر اينکه الکترون مسير دارد! بحث ساده است و جالب. اينشتين برای اثبات نظرش دست به دامن «خدا»ی بيچاره هم شد. گفت که اگر شما برای من اثبات کرديد که نمی توان مسير تعيين کرد، من هم می گويم خدا تاس نمی اندازد!!!» بيچاره خودش را کشت، اما نتوانست مسيری را اثبات کند. دقيق تر اينکه تمام اجسام دنيا حرکتشان بدون داشتن مسير است. برای اجسام بزرگ شايد بتوان حدود مسير را تعيين کرد، اما چنان کوچک است که دقت تعيين مسير از مرتبه بالاتری نسبت به خود مسير برخوردار است. انگار که بگوييم 10 -/+1 ! ببينيد در فيزيک قانونی هست به نام اصل عدم قطعيت که می گويد شما در يک سيستم دو متغير وابسته را نمی توانيد همزمان دقيق اندازه بگيريد و ضرب دقت اندازه گيری آن دو متغير در شرايط آرمانی (که هيچگاه حاصل نمی شود) در حدود ده به توان منهای سی و چهار است. يعنی به فرض يکی به توان منهای 20 و ديگری منهای 14 يعنی اندازه گيری اين دو از اين دقيقتر امکان ناپذير است به کلي! کميتهايی که بعد (ديمانسيون) ضرب آنها ژول-ثانيه باشد (مثلا انرژی و زمان يا سرعت و اندازه حرکت) کميتهای وابسته اند.
مثال: می خواهيم سرعت يک الکترون را اندازه بگيريم. در ضمن بايد اندازه حرکت آن را نيز همزمان داشته باشيم تا اينکه تغيير اندازه حرکت شرايط آزمايشمان را تغيير ندهد. در اين صورت اين اندازه گيری ما نمی تواند تا بی نهايت دقيق شود(به دليل اصل عدم قطعيت) دليل دقيق آن به کمی فيزيک و رياضی پيشرفته نيازمند است که در حيطه اين بحث نيست. اما من می خواهم تعدادی از نتايج اين اصل را -که شايد جهان بينی ما را تغيير دهد- برايتان بازگو کنم. از نتايج و مباحث مربوط به اين نظريه، يکی اين می شود که با توجه به منفرد نبودن الکترون در اتم (حتی با فرض منفرد بودن آن ددر يک سيستم منزوی باز هم همين آشه و همين کاسه) نمی توان برای آن مسيری يافت. زيرا که تحت تاثير عوامل مختلفی است و از آن مهمتر اينکه در آن سرعت بالا خواص موجی چشمگيری دارد که اصلا اين سؤال را به وجود می آورد که کجای اين موج را (که طول موج قابل توجهی نيز دارد) الکترون و مکان آن بدانبم. اصلا برای دانستن مکان آن، او بايد تابش کند يا مسير فوتونی را تغيير دهد، که همين تابش يا تغيير مسير روی خود آنن اثر می گذارد. همه ما خوب می دانيم که تا جسمی به ميزانی ولوناچيز، تغيير نکند علم به آن حاصل نمی شود يا بهتر آنکه برای اينکه روی ما (چيز، ناظر) تاثير بگذارد بايد خود متاثر شود. {سنگينی جمله ها را بر من ببخشيد! فلسفه علم است و پيچيدگي} کمی بيشتر فکر کنيد. از آن جالب تر وابستگی زمان و انرژی است. ببينيد انرژی معادل کل جرم و انرژی موجود در جهان مقداری است ثابت!؟ و مشخص. حال می خواهيم زمان را بسنجيم. اگر دقت اندازه گيری انرژيمان به اندازه کل انرژی جهان هم باشد باز هم زمان را از يک حدی بيشتر نمی توان دقيق اندازه گيری کرد. يعنی اينکه ما نميدانيم در آن مدت زمانی چه اتفاقی می افتد و همه اتفاقات در آن مدت (که کوتاهتر از آنی است که می انديشيد!) می توانند اتفاق بيفتند. اصلا هر چيزی در آن مدت ممکن است. تغيير انرژی، تغيير مکان، سرعت بالاتر از سرعت نور، تبديل ماده به ضد ماده و اصولا هر اتفاق ديگری بدون داشتن هر گونه دليل (حتی کامپيوتر شما اجازه! دارد در آن مدت تبديل به درازگوش شود!) اين يعنی اينکه ما نميدانيم و نمی فهميم در آن مدت چه رخ داده است.
بابا يه ذره کف کنيد تورو خدا! من به زبان علم، تمام علم بشر را نفی کردم هر چند که چون ما تا حالا کلاغ سفيد نديده ايم، دليلی برای سياه بودن کلاغها نيست! (اين عبارت جوهره کلام فلسفه پست مدرن است هر چند من به هيچ وجه از ايسم خوشم نمياد و هميشه فکر خودمو داشته ام. ولی اين بيچاره ها راست ميگن ما همه شرايط در همه زمانها و مکانها را نديديم که حالا با کمال پررويی حکم کلی و جهان شمول می ديم) استقرا يعنی هيچي! يعنی حدس و گمان! يعنی اميدواريم کلاغ سفيد هيچ وقت پيدا نشه که پته مارو بريزه رو آب! دوباره تکرار می کنم اين دنيا فقط يه بازيه که ما از هيچ جاييش خبر دقيقی نداريم. بيخود خودمونو اذيت نکنيم و هميشه آماده اين باشيد که خلاف قبل اتفاق بيفته که اينايی که ديديم هيچ دليلی برای واقعی بودنشون وجود نداره به جز ايشالا!
اين چرت و پرتهای من تا حالا هيچ ربطی به زندگی روزمره نداره! اصلا مهندسی علم عملگرايی است. من هيچ وقت طراحی قطعه ام را به خاطرنسبيت واين جور چيزها عوض نمی کنم، ولی ميل آدم به شناخت فراتر از روزمرّگی است. اينها هم در اصل چرت و پرتند. ولی يه کلام جالب به عنوان حسن ختام: «زمان چيست؟ گذشته که تمام شده و رفته و اکنون هيچ است. آينده نيز که هنوز نيامده و آن نيز هيچ است. حال هم که در واقع تبديل کننده اين دو ناموجود و هيچ به يکديگر است!!!» در اين زمينه ها حرف زياد دارم. تا بعد...

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک