دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۱ شهریور‌ماه ۱۳۸۱

دنیا: دروغ بزرگ!

هيچ تا حالا فکر کرده ايد که شايد کل دنيا يه دروغ بزرگ بيشتر نباشه!؟ من امکان درستی اين گزاره را برايتان ثابت می کنم. يعنی اين که شايد هيچ کدام از ما و هيچ کدام از اين روابط و قوانين موجود در طبيعت واقعيت نداشته باشند. ببينيد خيلی ساده است. همه ما شبيه سازها را ديده ايم. دستگاه هايی که مثلا کابين خلبان و کلا شرايط پرواز را شبيه سازی می کنند. و به مرور هم با پيشرفت تکنولوژی طبيعی تر می شوند. مغز انسان نيز يک پردازشگر است و تعدادی گيرنده و فرستنده. جنس پيامهای آن نيز الکتريسيته است. حال فرض کنيد يک کامپيوتر قوی در اختيار داريم، که تمام گيرنده ها و فرستنده های مغز را توسط الکترودهايی به آن وصل کرده ايم. طوری که او می تواند در برابر پيامهايی که واقعا ارسال نشده اند، واکنش نشان دهد و شرايط را (توسط تحريک تعدادی از اعصاب حسی مربوط به آن حرکت و عمل خاص) با گونه ای نشان دهد که مثلا دست چپ حرکت کرد. واقعا هم اصولا دستی وجود نداشته باشد که بخواهد حرکت کند! حال از اين طريق می توان مغز را فريب داد، که مثلا او هميشه ببيند که انسانها مثلا سه دست دارند! يا در طبيعت همه چيز به جای دو تايی و جفت،جفت، سه تايی هستند. و او همميشه همين را ببيند. اصلا کل روابط و اجزای جهان را برای او می توان دگرگون ساخت. حال يک قدم جلوتر بگذاريم. اصلا واقعيت چيست؟ آن چه او می بيند، يا آنچه بيرون از دنيای او جريان دارد. شايد اصلا به مغز نيز احتياجی نباشد! شايد کل اين بازی برای روح! -آن چه که نمی دانيم چيست- تدارک ديده شده باشد! به زبان ساده تر: با قسمت اول استدلال يعنی تمام انسانها و دنيا کشک! و با قسمت دوم يعنی جز اين که برای هر کس خودش (حالا کجا و چقدر را خود خودش می داند، به خودش مربوط است. يعنی اصل جان او) قطعا وجود دارد و احتمالا خدا نيز به همچنين قطعا وجود دارد. (لااقل که خود من خدايم را به اندازه خودم قبول دارم) بقيه ای باشد يا نباشد را من نمی دانم. فقط اين را می دانم که به مدد اين استدلال من تقدس را از وجود هر انسانی پاک کردم. اين را به ياد داشته باشيد که مخصوصا اکنون هيچ کس مقدس و عاری از گناه و اشتباه نيست. اصلا ممکن است ديگری يی وجود نداشته باشد که حالا بخواهد مقدس باشد يا نباشد. با آن اطمينانی که به وجود خدا داريد، به وجود هيچ کس اطمينان نداشته باشيد! چه برسد به حقانيتش!
حال می رسيم به اين بحث که اگر اينها واقعيت نيست، (يا نباشد) پس بايد چگونه رفتار کرد؟ جواب من به اين سؤال اين است که اين مثل يه بازی است. شما اگر بد بازی کنيد هيچ ضرری نمی کند (او؟) ولی سود و زيان شما بستگی به طرز بازی کردنتون داره. اگه اين بازی رو خوب بازی کنيد، برای اشتباهاتتون دنبال دليل و توجيه نرويد و به اونها صادقانه پيش خودتون اعتراف کنيد، و در مجموع انسان خوبی باشيد و فارغ از گفته های ديگران اون کاری را بکنيد که (ببخشيد از کليشه ای بودنش) قلبتون ازتون می خواد! مطمين باشيد که خوب و درست بازی کرده ايد. درست بازی کنيد که نتيجه اش به خودتان می رسد. بقيه همه باد هواست.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک