پنجشنبه ۳۱ مردادماه ۱۳۸۱
پایان اقتصاد
Thursday,22August,2002,2:41 AM
بحث امروز من بيشتر نقد است و سؤال. همه ما کم و بيش تا حدودی با نطريه اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد و اقتصاد رقابتی آشناييم طبق اين نظريه منافع مشتری و اقتصاد در معيار جهانی و بالطبع رشد اقتصاد جهانی در گروی رقابت آزاد تمامی توليد کنندگان کالاها و خدمات، در بازار و امکان مشتری برای انتخاب آزادانه فروشنده کالا يا خدمت مورد نطر وی برای خريداری است.اما رقابت در بازار در 3 مقوله می باشد
الف-قيمت
ب-کيفيت
پ-سرعت
الف-قيمت را می توان در اين شاخه ها ارزيابی کرد
1-قيمت به طور مطلق:هنگامی که تمام شاخصه های دو کالا همسان باشند، مطلق قيمت کالا امکان انتخاب را به مشتری خواهد داد.
2-طريقه پرداخت: اگر هر چه امکان پرداخت را آسان تر کنيم،او به خريد راغب تر خواهد بود. تقسيط، امکان خريد اعتباری (با کارت لغت باری يا دسته چک و...)
ب-چند شاخصه مهم برای کيفيت نيز شامل موارد زير می باشند
قابليت اطمينان و مواردی از قبيل اخذ استانداردها، مقبوليت و معروفيت نشانه (مارک) تجاری، وجود علايمی که نشانه اصل بودن کالا هستند (هولوگرام و غيره)، امکان خريد از نمايندگی، سابقه توليد، گارانتی و خدمات بهتر، و حتی در اختيار مشتری گذاردن اطلاعاتی حاکی از کنترل کيفيت و موارد بسيار ديگری که از حوصله اين مقال و اطلاعات اين حقير خارج است می باشد.
استانداردها (نظيرايزو سري9000) و روش های کنترل کيفی نظيرQC روشهايی برای يه دست آوردن اين مقوله (کيفيت) می باشند. بحث کاملتر در اين مورد را انشالله در فرصتی ديگر تقديم خواهم کرد.
پ-سرعت: بحث اصلی عصر ارتباطات
امروزه شما بايد مشتری را به زور مجبور کنيد که از شما خريداری کند!!!
او بايد هر جا و همه جا شما را ببيند، به در خانه اش برويد، وسط صفحه کامپيوترش برويد، برايش نامه بفرستيد، با تبليغ سرش را بخوريد. به بازار که می رود، همه جا شما به تنهايی و بالاتر و چشمگيرتر از همگان حضور داشته باشيد. اصلا تا اسم آن کالا می آيد ياد شما بيفتد وين قصه سر دراز دارد....
امروزه واقعيت اين است که به دليل فراگير شدن روشهای کنترل کيفيت اکثر توليدکنندگان عام، عمده و هم کلاس کيفيت تقريبا مشابهی دارند و آنچه موجب انتخاب می شود سرعت دسترسی است (چه به کالا چه به خدمات و گارانتي) يعنی مراکز فروش بيشتر، تبليغ بيشتر، پرفروش بودن در گذشته و حتی آنلاين تر بودن يعنی فروش! در عصر حاضر مشتری وقت فکر کردن ندارد. او مارکی را که بيشتر در ذهنش مانده و ديده می خرد. چون تنوع موجود (کاذب يا واقعي) به او اجازه نخواهد داد.
شرکتهای بزرگ در هم ادغام می شوند و غول می آفرينند. اين يعنی دسترسی و سرعت بيشتر.
خوب در اين شرايط شرکت کوچکی هيچ گاه به جايی نخواهد رسيد. چون مشتری اوليه کمتر يعنی مقام پايين تر در سرچ و آن نيز يعنی کم فروشی. يعنی رقيبان سابق می شوند رفيق و خريدار را مجبور می کنند از او خريداری کند. اين يعنی انحصار. يعنی هنگامی فرا می رسد که مشتری فقط شما را می شناسد و به عمرش نام ديگری را نشنيده، آنگاه او مجبور است از شما با قيمت و کيفيت شما خريد کند. زيرا برای ديگر موارد زندگی اش نيز فقط شما وارديد.
مثالي: اينتل در مايکروسافت ادغام می شود. سخت افزار و نرم افزار اين دو تنها يکديگر را پشتيبانی می کنند و اصلا بدون هم کار نمی کنند. شما به يکی از ااين دو اطمينان داريد، پس مجبور به خريد از آن يکی هستيد. کمی فکر کنيد! تاآخرش را متوجه می شويد.
القصه اين که او که مزرگتر است يا کوچک تر و تازه کار را می خرد، با دامپينگ (ارزان فروشی برای ورشکسته کردن رقيب) او را می کشد و بی رقيب می شود. آری اقتصاد باز بدون کاملا رقابتی نيز نتيجه نهايی اش يک ايده آل و بهشت موعود نخواهد بود.
به اقتصاد کنترل شده بينديشيد!
(توی پرانتز عرض شود که اينها فقط پنداشته ها و نظر من است و ممکن است از واقعيت خيلی فاصله داشته باشد. چون من به هيچ وجه تحصيل و مدرکی در خصوص اقتصاد ندارم. ولی بسياری از ما به دست گرفته شدن تمامی امور را، توسط غولهای تجاری در آينده ای دور در سريالها و کتابها ديده ايم. اتحادی جهانی قويترها بر ضد تمام ضعيفترها به قولی متنی که حاشيه را می راند و همسان سازی الگوی تمام زندگيها را می خواهد. آن چيزی که انسان را از ماشين متفاوت می کند، همين تفاوتهايی است که سبب رشدند و تعالي)