دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۲۵ شهریور‌ماه ۱۳۸۱

مرگ

ناتوانی در بيان احساس خشمی بی پايان، نفرتی بی بديل و ترسی بی مثال چه خواهد کرد؟ خشمی بی پايان نسبت به آنانکه نمی فهمند و با کمال غرور دم از فهم و شعور می زنند و منکران فهمشان را نفهم می نامند و مستوجب مجازات! نفرتی بی بديل از آنان که بقيه را پايين تر و دارای مراتب کمتری از کمال می دانند و واجب است که از راه اين بزرگ مردان متکامل!! حرکت کنند تا به راه بيايند و خوب! و سعادتمند شوند. ترسی بی مثال از اين که عده ای ديگر نيز به خيل عظيم آنان که مست و مدهوش حرفهای دروغ اين ناآدميان بی مايه شده اند، اضافه شوند.
مگر شمايان چه بيش از سايرين داريد؟ که هم قضاوت می کنيد،هم اجرای حکم! مگر خدای باری تعالی شما را فريق از سايرين آفريده است؟ مگر خود من می دانم کيستم و چيستم و چگونستم که تو می گويی من چه بايد بکنم و چه بايد بشوم
خشم....نفرت....ترس.... خسته ام و غمگين
دلم برای باران و باران تنگ شده، دلم برای خودم هم تنگ شده. از جمعه ای که می آيد و مرا به محضر فرشتگان عذاب می برد! متنفرم. هيچ کس به ياد من نيست. هر که برای خودش می رود، حتی خودم! آخر گناهم چيست؟ سنگينی...خستگی...سکوت...پايين رفتن... ناشخص شدن... دست و پا زدن... غرق شدن...مرگ....

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک