پنجشنبه ۹ آبانماه ۱۳۸۱
بگذار تا بگویم...
اون عبارت حيطه آتش که ديروز ازش نوشتم، يادم رفت بگم که از مصاحبه کسعود کيميايی با روزنامه نوروز يادم مونده بود. خداييش من از اين آدم خيلی بدم مياد ولی حرف خوب رو بايد از آدم بد هم شنيد.
اين Enetation هم که مسخره بازی راه انداخته و نه می ذاره من بخونم شما چی می نويسين و نه می ذاره شما چيزی بنويسين.
بذارين امروز يه ذره از سلف بگم،از دانشگده بگم، از خوابگاه بگم.
بذارين بگم که منی که حتی روزهای دم کنکور هم نمی تونستم برنامه های اين تلويزيون لعنتی رو نبينم، الان از وقتی که اومدم يه شهر ديگه دانشگاه، امسال تو اين يه ماه و نيمه تنها باری که تلويزيون ديدم، ديشب بوده که اونم به اين خاطر بود که ته بازی فوتبال اروپا نتايج رو بشنوم.
بذاريد از جامعه ای (يا شرايطی) بگم که موجب شده من عادت روزنامه خوانی رو (که از دوم سوم دبستان داشتم) ترک کنم و ديگه امسال هيچکس، نيکنام رو نبينه که شب، سوار بر دوچرخه، داره می ره اونور زيرگذر که روزنامه بخره و برگرده. صحنه ای که يک سال تمام، هر شب ديده می شد.
بذاريد از دانشگاه و دانشکده ای بگم که
همه به جای فکر کردن، حرف زدن، شلوغ کردن و زندگی کردن، ترجيح می دن اونايی رو که شنيدن قبول کنن، برن لا.. بزنن و بشينن ساکت خرخونی کنن.
بذاريد از محيطی بگم که هر روز توش دارم چاقتر می شم. هفته ای يه دور فوتبال ديگه رکورد ورزشکاران دو عالمه اينجا!!! از بچه های سيالات که می پرسی مياين بريم فوتبال!؟ روز اول سال هم که باشه، بر می گردن و می گن می خوايم بخونيم. يا مستقيما می گن و يا يه بهونه تابلو می آرن. بازم بچه های جامداتی که هم معدلاشون بهتره و هم اينقدر ادای درسخونی در نمی آرن. توی خوابگاه هم همين وضعيت برقراره و نمی تونی تو يه جمع 2000 نفره، هميشه ده نفر (يه سری) آدم در حال بازی کردن پيدا کنی. نمی دونم چقدر اين حرفی که زدم برای شما مفهوم بود، ولی بی حالی و بی خيالی چيزيه که داره توی جماعت دانشجو، از لحظه ورود به دانشگاه تزريق می شه.
بذار از نسلی بگم (که به گفته يکی از بچه ها) تمام سالهای دهه شصت و هفتاد، دانشگاه رو زنده و در حرکت نگه داشته بود، اما الانه کو حرکت!؟؟؟
از دانشجوهايی که سالهای هفتاد و پنج، هفتاد و شش، سرنوشت کشوری را رقم زدند و آن را از سرنوشتی شوم، محتوم، اما نامعلوم رهايی بخشيدند. اما امروز شورای صنفی انجمن اسلامی و چندين و چند جای ديگر کاملا خاليند و از شدت بيکاری به خودزنی می پردازند. وگرنه اگر حرکت و تلاش و انگيزه ای بود که تحکيمی ها به ياد فلان اختلاف سليقه داخليشان نمی افتادند.
اينجا سلف است. جايی که هر چه دادند با کمال ميل و رقبت و لذت می خوری و اگر هم بد بود، برو بابا حال نداری! حالا که چی!؟ مثلا من اگه اينو نخورم، امشب چی کوفت کنم!؟ مگه از جونم سير شدم که پس فردا کميته انضباطی به جرم «اخلال در نظم و برنامه های دانشگاه» منو دو ترم از درس معلق کنه!؟ ای بابا! حال و حوصله ای داری تو ها! بی خيالش می خوری بخور، نمی خوری نون ديگران رو آجر نکن. بذار هم اونا راحت به زندگيشون برسن و هم ما راحت شکممون رو سير کنيم. برو داداش من، برو بذار راحت باشيم. راستی اون غذاتم اگه نمی خوری بده من بخورم!!! ...
اينجا خوابگاه است. اگر توی دستشويی حموم هم گرفتی تعجب نکن. از ميان سقف کاذب، فاضلاب طبقه بالا، دارد تو را پاک و مطهر می کند. اگر اين مشکل پارسال هم بوده، اگر تابستان خوابگاه را کوبيده اند و تمام دستشوييها را از نو ساخته اند، اگر رييس اداره امور خوابگاهها مرد شريفی است که تو مطمئنی در هيچ دانشگاهی و هيچ جای ايران، آدمی به دلسوزی او پيدا نمی کنی و از وزارتخانه به زور بودجه می گيرد تا همه جا را مناسب زندگی تو بسازد، اما پيمانکاران که چون او، دارای وجدان نيستند و در يک مناقصه و با کمترين قيمت و بيشترين وعده، آمده اند تا بگيرند و بخورند و کاری نکنند. اگر او خوب است، آنها که خوب نيستند.
اينجا خوابگاه است. اگر سرد است بايد تحمل کنی و جز بخار حاکی از سرما، چيز ديگری از دهانت خارج نشود و دم برنياوری. اينجا اگر تخت تو شکسته است، اگر تشکت در ابتدا و انتها دارای قطر ده سانتی متر و در وسط دارای قطر ده ميکرون! است و حسابی کمردرد می آورد و سر کلاس يک دستت به کمرت است، برو خدا را شکر کن که کمرت هنوز هست!
اينجا دانشگاه است. اگر دانشکده تربيت بدنی اطلاعيه داد که کسانی که با يک تحقيق همکاری کنند و تعدادی تمرينات را انجام دهند و چهار جلسه هم تست بدهند، هر گاه که واحد تربيت بدنی يک را برداشتند، بهشان بيست می دهيم. و تو رفتی و شرکت کردی و مينيسک زانويت کاملا از بين رفت و حدود يک و نيم ميليون بابت جراحی زانويت خرج کردی و هنوز هم نمی توانی حتی تند راه بروی، اعتراض مکن که به آنها مربوط نيست. تست آنها استاندارد بوده است.
اينجا پرديس دانشگاه است. جايی که گلهايی که بر سر راه فلان رييس (چه فرقی می کند!؟ اصلا رييس جمهور! اصلا خود خاتمی!) بايد کاشته شوند مهمتر از حصارهای پشت خوابگاه دخترانند که سوراخند و سه شب پياپی، يک پسر از لابلای آنها وارد محوطه خوابگاه دختران شده و به راحتی قدم زده و سيروسياحت کرده و از لای پنجره ها نگاه کرده و درون حمام را سرچ کرده تا ببيند اگر خواهری حجاب اسلامی را رعايت نکرده، عجب خوب کاری کرده!!! و در هيچ يک از اين سه شب هم ماموران، موفق به دستگيريش نشده اند. او هر بار بيش از 10 دقيقه در محوطه بوده است. خبری که آنچنان مسخره به نظر می رسد که پسران باور نمی کنند، دختران (جز آن 50-40 نفری که خود وی را ديده اند، آن را محال می دانند و انتظامات دانشگاه معتقد است که شبح ديده اند، سوراخی وجود ندارد و اينها همش ساخته و پرداخته ذهن چند سال اولی ترسوی بچه ننه است. (هنگامی که سوراخی برای عبور دو نفر از نرده های دانشگاه و سپس سيم خاردارهای کنار رفته را به آنها نشان می دهيم، می گويند هيييييييييييييييس!) حال نه بودجه ای برای نصب نورافکن وجود دارد و نه برای آسفالت کردن راه آن يکی دانشکده و نه برای درآوردن فلان مجله بی خطر و نه برای کار پژوهشی و نه برای ساختن فضای آموزشی برای اون يکی دانشکده که کلاساش دارن می ترکن و نه برای ساخت خوابگاه برای دخترا و نه برای هر اردويی که مربوط به دانشکده کشاورزی نباشه
اينجا دانشکده است. دانشکده ای که توش استادها رو به جرم خوش نمره بودن اخراج می شن و از بالا (اين بالا کجاست؟ که من پيداش کنم و اون وقت با هواپيما بزنم بندازمش پايين!) دستور برسه که آآآآآآآآآس استادان محترم! نمره کم بدين! گلابی بودن در شأن يک استاد محترمی مثل شما نيست. شما اگر بد نمره بدين هيچ کس بازخواستتون نمی کنه. اما اگه خوب نمره بدين باهاتون به شدت برخورد می شه. نمونه اش اين استاد ديناميک اين ترم من که به کم نوجهی و پوست کلفتی معروفه. اما اين ترم چنان فشاری دارن بهش ميارن که اصلا سر کلاس به شدت عصبيه و می شه گفت بعضی وقتها پاچه می گيره. اينجا بد نمره دادن يک استاد نشان باسوادی اونه و باکلاس بودنش. دانشجو هم هيچ حقی نداره. اون بايد درس بخونه. اما همه خوب می دونين که اگه شما بيست نگيری، نمره ات هر چيزی می تونه باشه و بستگی پيدا می کنه به سطح سوالا و کرم استاد (کرم بر وزن حرم) معاون گروه برمی گرده و بلند بلند تو چشات نگاه می کنه و دروغ می گه. تو چی کار می تونی بکنی؟؟؟ به معنای حقيقی کلمه «هيچی»
اينجا استادگاه و کارمندگاه هست و دانشجوها يه عده از مشتريای اينجا هستن نه کسان ديگری و صاحبان آن نيستند. چون اگر صاحبان آن دانشجويان بودند و استاد و کارمند، از بهر خدمت او، ... قطعا اين گونه نيست.
اينجا بهشت آرزوهای من و تو نيست اينجا جای مهر و پژوهش و کوشش نيست. اينجا يک دادگاه است. اينجا يک دانشگاه است.
اينجا معدن زشتيهاست.