دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۵ آبان‌ماه ۱۳۸۱

غلط را می شناسم، درست را نه

من خودم چندان علاقه ای ندارم که مطالبی از اين دست و در اين گونه موارد بنويسم، زيرا که شمای خواننده (که شايد بسياری از شما مرا بشناسيد) فکر می کنيد که من قصد خاصی دارم يا دنبال چيز (و خدای نکرده شخص) خاصی هستم. خودم هم که مطالبی از اين دست را می خوانم، بسياری اوقات می پندارم که نويسنده درصدد توجيه سازی يک خواست نامقبول و نادرست خويش است و می خواهد از عذاب وجدان بگريزد.

در حالی که نمی خواهم اين تفکر را در کس ديگری به وجود بياورم که (در هر حال متاسفم از بيان اين نکته) به دنبال دوست دختر پيدا کردن هستم و دارم برای خودم دليل و مدرک جور می کنم. در حالی که واقعيت اين است که چنين نيست. حتی مثل اينکه از مطالب ديروز من اين برداشت شده بود که من منظورم تنها دوستی با دخترها بوده است، در حالی که به واقع چنين نيست. در هر حال اين نوشته را با اکراه می نويسم و اين مسائل را جزو افکاری می دانم که بهتر است برای «نيکنام» ماندن هيچ گاه مطرحشان نکنم.
واقعيت اين است که برای همه دوستان همجنس بخش بزرگتر و به نوعی اصلی تر زندگيشان را تشکيل می دهند. به طور مثال بعيد می دانم جايی در دنيا باشد که دوستان اصلی يک پسر را (در دانشکده مثلا) دختران تشکيل دهند. ببينيد واقعيت اين است که هر کدام از ما که به سرکار، دانشکده يا هر مکان عمومی ديگری که می رسيم، ابتدا با دوستان خود گپی می زنيم و بعد به کارهای ديگر می رسيم: «سلام، چطوری تو؟ چاکريم چه خبرا؟ تمرينا رو نوشتي!؟ امروز صبح اصلا حال و حوصله اومدن نداشتم ...»
برخلاف آن چه دوست دارم باشد و يا شايد به دلايلی طبيعی در هر حال با اين واقعيت روبروييم که دوستی يک دختر و پسر، و رابطه دوستانه آنها، نوع کلام و طرز رفتار آنها با همديگر، حرفهايی که به هم می زنند، حد درددلها، نوع انتظاراتشان از دوستشان و... با دوستی يک دختر و يک دختر، يا يک پسر و يک پسر ديگر فرق می کند. اين تفاوت به هر دليلی که داشته باشد، در هر حال قابل انکارناپذير است. اين موضوع می تواند دلايل مختلفی داشته باشد. فرهنگ، آموزشهای خانه و اجتماع، رفتارهای موجود در جامعه، تلقيهای شخصی، نگاه جنسيت گرا و جنسيتی (که متاسفانه سالها و شايد قرنها و هزاره هاست که در سراسر دنيا، جانشين نگاه انسانيت گرا و انسانی شده است) و همچنين نوع احساسات و عواطف موجود در زنان و مردان می توانند شماری از دلايل اين مساله باشد. بايد باور کنيم (هر چند که برای خود من نيز سخت است) که تفاوتهايی بين احساسات و عواطف مردانه و زنانه وجود دارد. به يقين می گويم که هيچ کدام از اين دو کامل نيستند و تمام نشانه ها و مشخصات قابل حصول و لازم برای يک انسان را ندارند. (فکر می کنم نتوانستم منظورم را برسانم. در هر حال تمامی تواناييها و...) من به عنوان يک انسان به تمامی آن تواناييها نياز دارم. تواناييهايی که مخاطبان و مرتبطان من، بايد داشته باشند تا نيازهای عاطفی و احساسی من برطرف شوند. نمی توان با اتکا به تنها نيمی از آدمها تمام نيازهای روحی را برطرف ساخت. فکر می کنم به اين مساله ايمان داشته باشم.
هميشه از تمام اين افکار فرار می کنم! زيرا که حداقل در جامعه ما هميشه عاطفه و نياز احساسی پشت پرده نيازهای جنسی قرار گرفته است. بسياری عاطفه را دست آويزی برای رسيدن به سـ..ـکـ..ـس قرار می دهند و از اين نام سوء استفاده می کنند و همين موضوع سبب می شود که من از اين ورطه بگريزم. او از اين ورطه بگريزد تا خود را در امان بدارد. آنها به اين نام متوسل شوند تا به سـ..ـکـ..ـس برسند و خلط برداشت و خلط موضوع شود. آيا به راستی اگر نيازها و مشخصات جنسی نبود، باز هم زنان و مردان بی نياز از يکديگر بودند يا اينکه دوستی با يک پسر برای يک دختر، يا دوستی با يک دختر برای يک پسر، هيچگونه لزومی نداشت و تمايلی برای اين ارتباط احساس نمی شد؟ فکر می کنم که اين احساس نياز در آن صورت هم احساس می شد و دلی واقعی آن مشخص می شد که در اکثر موارد دليل جذب شدن و کشيده شدن به سمت جنس مخالف، جنسيت جسمی او نيست و جنسيت روحی اوست. توان روحی او و نوع عواطف من و او و نه چيز ديگر.
اما از دوستيها در جامعه ما، دوستيهای عادي! و يا غيرعادي!!! ؛)
منظورم از دوستی عادی دوستی با يک همجنس و منظور از دوستی غيرعادی دوستی با جنس مخالف است. ببينيد ديروز چهار نوع دوستی را ذکر کردم. اما هيچ کدام از اينها يک طريقه و راه ايده آل نيستند. دوستی يک رابطه دوجانبه بايد باشد و نه يک رابطه مريد و مرادی که در آن صورت من مريد، از دادن هزينه های گوناگون برای حفظ اين دوستی خسته و ناراضی خواهم بود. چرا بايد اين گفته صحيح باشد که: «اين را بدان که هميشه، صميمی ترين دوست تو هم، خود صميمی ترين دوستی دارد!» اين بدان معنی است که گرچه تو بسياری موارد هزينه های مادی و معنوی را برای دوستيتان متحمل می شوی و پرداخت آنها را بر عهده می گيری، اما او نيز جای ديگری، برای شخص ديگری، هزينه هايی پرداخت می کند تا آن شخص دوست او بماند. مثالی می زنم. ببينيد اين هزينه هايی که از آنها نام می برم می تواند گفتن رازهای مگويی باشد که به آن دوست گفته می شود تا او تو را با خود صميمی احساس کند و در آن هنگام تو شايد از گفتن آن راز پشيمان شوی، چرا که او نيز در جای ديگری و برای کس ديگری، با گفتن راز تو کسب اعتبار و محبت می کند. روابط دوستانه در اجتماع ما به شدت به اين شکلها نزديکند: پسر با پسر، دختر با دختر، پسر با دختر، دختر با پسر. اولی هميشه به طرف مقابلش امتياز می دهد. به دنبال او در همه جا می رود. شايد به نوعی بتوان گفت دم او می شود. اما من شکل صحيح را اين می دانم که اين دوستيها به شکل پسر<=>پسر، دختر<=>دختر و دختر<=>پسر باشد. يعنی رابطه ای متجانس و متشابه با هزينه پردازيهای مشترک و همپايه. تا کی بايستی از او خواهش کنم که بيايد با هم دنبال فلان کار برويم، فلان جا برويم، يا... يا او بيايد و امر کند که طبا من می آيی تا برويم بهمان جا» يا بگويد «من می روم، تو هم اگر خواستی بيا» اين چه خاصيتی است که وجود دارد که يکی رهبر و ديگری فرمانبر است. نه رهبر ديگران می شوم و نه فرمانبرشان
اما دوستی دختر و پسر
هر دوستی يی برای تامين نيازهايی بنا می شود و هر نوع رابطه دوستانه ای بين انسانها، با بقيه رابطه ها در زمينه برطرف کردن 90-80 درصد نيازها اشتراک دارد. اما بين کل نيازهای يک فرد، دسته ای هستند که در ميان همجنسها برطرف نمی شوند و بسياری نيز در بين جنس مخالف برطرف نمی شود. هيچ يک از اين دو دسته به تنهايی نمی تواند جوابگوی تمامی نيازها باشد. بهتر است بيش از اين روی اين مساله تاکيد نکنم.
واقعيت اين است که من سؤالات و گنگيهای زيادی را در بسياری موضوعات دارم. نمی دانم که جنس رابطه، نگاه و خواست در يک دوستی بين دو ناهمجنس چيست (چه کلمه مسخره اي! ناهمجنس!!! مگر همگی انسان نيستيم!!؟) نمی دانم که حد بين دوستی و دوست داشتن يک دوست، با عشق در کجاست. نمی دانم که عشق مادری، عشق خواهر و برادری، عشق مريد و مرادی و عشق زن و شوهری چه تفاوتی با هم دارند و چرا و چگونه اين تفاوت ايجاد شده و احساس می شود. نمی دانم که چگونه می توان اين تفکرات سـ..ـکـ..ـس گرا را از دوستيها و نگاهها پاک کرد. نمی دانم با عذاب وجدانی که می گويد تو داری دروغ می گويی و به دنبال چيز ديگری هستی (و خودم می دانم که اين صداست که دارد دروغ می گويد) چه بايد بکنم. نمی داانم چگونه نبايد توجيه کنم، اما بايستی دليل بياورم. نمی دانم چرا از يک خوبی، بدان سوء استفاده کرده اند و من از بد بودن فرار می کنم، اما خوب را هم می خواهم. نمی دانم چگونه می خواهم، چه می خواهم، چرا می خواهم، آيا بايد بخواهم يا نه، نمی دانم چگونه می توان دوست بود و عاشق دوست نبود، نمی دانم حد و مرزها کجاست و نمی دانم چگونه بگويم دوستيم آنگه که نمی توانيم و نمی خواهيم بگوييم «دوستت دارم» جز آنچه ما فکر می کنيم، انجام می دهيم و می خواهيم، عوامل ديگری هم هستند. من 240 نفر دوستان از دست رفته ام و هزاران هزار دوست نداشته ام (دوستانی که تاکنون نداشته ام) و تنها دو دوست حقيقی می خواهم
-چرا؟
-نمی دانم!

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک