پنجشنبه ۱۸ مهرماه ۱۳۸۱
دبیری ناخواسته
من اکنون چند روزی است که به سمت دبيری سرويس خبر و گزارش اين نشريه ای که توش هستم (پيک پردیس) به زور منصوب شده ام. قضيه از اونجا شروع می شه که سردبير قبليمون گفت که من ديگه نيستم و اينم چهار شماره ای که قولش رو داده بودم و من می رم به پايان نامه کارشناسی ارشدم برسم و استعفاش رو گذاشت روی ميز مدير مسوول. ايشون هم گفتن پس يه جلسه بذاريم در مورد يه سری مسائلی صحبت کنيم. جلسه روز سه شنبه، ساعت 4 بود. من روز سه شنبه ساعت 5 نوبت حذف و اضافه ام بود و همچنين ساعت 6-4 کلاس ديناميک داشتم و اين جور حرفها
هر جور شده ساعت 5:30 خودم رو رسوندم دفتر و ديدم به اين سمت، بدون اطلاع قبلی و يا هر گونه اجازه ای منصوب شده ام و بايد حداقل يک شماره اينجا بمونم. به خدا خيلی بده! چون بايد من تا فردا شب حداکثر، 30 صفحه A4 مطلب تحويل سردبير موقت که قبل از اين هم رييسم بود و من جای اونو گرفته ام بدم. حالا من هم می دونم که خبرنگارای ما عرضه هيچ کاری رو ندارن و مطلب رو بايد خدا برسونه. من هم اين روزهع هر چی نوشته ام (مثلا) طنز بوده و يکيش هم در اين مورد که سعی می کنم به زودی تايپش کنم بذارم اينجا. هيچی ديگه، افتادم به خشت زدن و خواهش و تمنا کردن که جون مادرتون يه مطلبی چيزی تهيه کنين بدين من کار کنم. خوب هر کی زورکی و موقعی که خودم نيستم به من يه وظيفه ای بده آخر و عاقبتش همين می شه ديگه!!!
يه سر به وبلاگ اين رييس من بزنين ببينين چی نوشته. راستی اين باران هم که در نهايت خوبی و خوشی پا شده رفته شمال. ولی بيچاره خيلی حالش گرفته است. راست می گم که می گم خيليها وقتی توی تجزيه تحليل يه رابطه بين دو نفر (چه خودشئن يکی از اون دو تا باشن، چه نباشن) کم می آرن و نمی فهمن پای عشق و عاشقی رو به ميون ميارن. يا می گن «دوستت دارم» يا می گن «دوستش داره» دنيايی از اشتباه توی همين عبارته