پنجشنبه ۷ آذرماه ۱۳۸۱
نسبی، نسبی، نسبی، باز هم نسبی
من قالب اين وبلاگ کذايی رو عوض کردم. خوب هم کردم که عوضش کردم! D:
اينجا «انديشه هايی برای زباله دان تاريخ» هست و نمی تونين توقع داشته باشين که جک بگم. سر همين قضيه اول يک تيکه در مورد هاشم آغاجری می نويسم. توضيح اينکه سه شنبه اينجا تريبون آزاد (!!!) بود و من به عنوان پنجمين نفر و اولين نفری که هيچ سمتی نداشت رفتم بالای تريبون و جلوی ۵۰۰ نفر کم نياوردم. ما ايـنـــــــــــــــــــــيم ديگــــــــــــــــــــه!
به نام آن که ديده را نور بخشيد
بيست و سوم بهمن ماه ۱۳۷۸/ سالن شهيد افراسيابي/ مراسم معارفه و پرسش و پاسخ کانديداهای مجلس ششم
آغاجري: «...در پاسخ به سوال شما مبنی بر اينکه چرا بنده رد صلاحيت شدم بايستی بگويم که من به خاطر اين نظام و اين کشور، يک پايم را از دست داده ام. اما به نظر اعضای شورای نگهبان، اين کافی نيست. آنها می خواهند من سرم را از دست بدهم...»
... و امروز، روزی که سر هاشم آغاجری بالای دار مجازات برود، روزی است که صلاحيت او برای نمايندگی ايرانيان تاييد خواهد شد... (تشويق ممتد حضار) D:
ـــــــــــــــــ
مورد ديگه ای که امروز بايد ازش صحبت کنم يه جمله سعديه. می گه: «گر همه شب، قدر بودی، شب قدر بی قدر بودي» يه شب اساسی با ممد سبيلو در اين مورد بحث کرديم. يک کلام آقا! من با اين جمله مخالفم. دليلش هم اينه:
ببينيد سعدی داره می گه شب قدر، پرقدر و منزلته. به اين دليله که در هر سال يک شب قدر بيشتر نداريم. اما نظر من اينه که دليل قدر و منزلت شب قدر، مدت زمان تکرار و مدت زمان تاثيرشه. يعنی شب قدر، اين قدر و منزلت رو داره، چون که هر ۳۵۴ روز، يک بار هست و برای ۳۵۴ روز هم تعيين سرنوشت (به گفته) می کنه. يعنی اگر هر ماه يک شب قدر داشتيم، اون شب قطعا تکليف يک ماه آينده ما رو معلوم می کرد (لطفا نپرسيد چرا! چون که نمی شه که دو بار يا دوازده بار، سرنوشت يک موقعی از آدم معلوم بشه. مثلا شب قدر ماه بهمن، من خوب باشم و ماه اسفند بد، اون موقع فروردين سال ديگه خوبم يا بد!؟) و چون شب قدر با دوره تناوب يک ماهه، برای يک ماه تعيين سرنوشت می کنه، به اندازه همون يک ماه قدر و منزلت داره و مهم ئگرفته می شه. حالا اگر هر شب، شب قدر بود.
مسئلةُ: اون موقع شبها چه فرقی با هم داشتند؟ اصلا آيا در اين حالت می شد به قدر، به عنوان صفت شب، نگريست؟
ببينيد، ذهنتون رو به حالتی ببريد که همه شبها، از نظر قدر بودن با هم ديگه مشترک و متشابه بودند. در اون حالت شب به اين صورت تعريف می شد:
هنگامی از ساعات شبانه روز، که خورشيد در آسمان نيست، ماه و ستارگان به سادگی قابل رويتند. بايد شام خورد. وقت خواب است، سرنوشت آدمی برای يک شبانه روز آينده اش تعيين می شود. در اين حال، از نظر من بايد گفت ساعت قدر! نه شب قدر! و به اندازه يک روزی که برايش تعيين سرنوشت می کند قدر و منزلت و ارزش دارد و مورد توجه قرار می گيرد. علت اينکه برای (آنان که معتقدند) سب قدر اين قدر مهم است، اين است که در مقياس زندگی انسانی و عادی بشر، يک سال زمان طولانی و قابل توجهی است. اما يک پيرمرد نود ساله را در نظر بگيريد. شايد آنچنان که من جوان ۲۰ ساله می گويم يک سال، او بگويد يک ماه! و با آه هم بگويد يک ماه. مقياسها خيلی در ارج و قرب اشيا و مفاهيم تاثير دارند. ذات آنها ممکن است نقش چندان تعيين کننده ای نداشته باشد. طول عمر پشه، سه روز است. در مقياس او، اگر ۵ دقيقه در روز، «وقت قدر» باشد، چه اهميت فوق العاده ای برای او خواهد داشت؟؟ باور کنيم که اگر از مقياسهای عادی خودمان، هميشه برای سنجش ديگران و ديگر چيزها استفاده کنيم مرتکب اشتباه بزرگی در محاسبه و تخمين شده ايم. همه چيز (و از همه مهمتر،اخلاق!) نسبی است و نه مطلق! مخصوصا کهاخلاق سر کل کل با آخوندها و امثال اين نفهمها، نسبی نسبی نسبی نسبی است!
نه سعدی حريف منه و نه کس ديگه ای به خصوص از نوع سوفسطيش