دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
چهارشنبه ۶ آذر‌ماه ۱۳۸۱

احيا

ديشب احيا بود.من بودم و خدا.قرآن بود و مناجاتهای پير هرات.خيلی مسخره است که من همه ی مراسم مذهبی رو می خوام به شيوه ی خودم برگزار کنم؟ غير از اون نمار اولش که به خاطر يه نفر ديگه خوندم, بقيه اش کاملا من درآوردی بود.يه قدح شير داشتم با 4 تا خرما.از ساعت 11 شروع کردم.اول نماز خوندم.نماز بر پا نداشتم.فقط خوندم.بعد از نماز حس کردم دلم می خواد سجده کنم.يه سجده ی طولانی.سجده کردم و خدا رو صدا کردم.خيلی صداش کردم.در حالی که می دونستم با اولين صدا می شنوه که من صداش کردم.نه تنها من بلکه هر کس ديگه ای.باش حرف زدم.ناله کردم.بخشش خواستم.طلب بخشش کردم.التماس کردم و اصلا احتياجی به دعای جوشن کبير يا چيزی شبيه اون نداشتم.مگه خودم بلد نبودم با خدا حرف بزنم؟بعد قرآن خوندم.سوره ی بقره.من خيلی اين سوره رو دوست دارم.اول با حرفايی در مورد کافران و رياورزان شروع می شه بعد می رسه به خلقت آدم.بعدش هم می ره سراغ بنی اسرائيل.البته اين فقط 70-60 آيه ی اولش بود که من ديشب خوندم.هميشه آرزو ميکنم که کاش اين قرآن از اول تولد ما اين تقدس رو نداشت تا با ترس کمتری سراغش می رفتيم و بعضی اون قدر تقدس ظاهری بش دادن که آدم اصلا جرات نمی کنه بش فکر کنه يا در موردش بپرسه و البته نپرسيدن باز به خاطر جوابهای بعضيهاست که آدم رو بيشتر به شک ميندازه.يه قسمت از اين سوره می گه که موسی به بنی اسرائيل گفت که يه گاو قربانی کنن(احتمالا اسم سوره هم از همينجا اومده) و اونا شروع کردن به پرسيدن سؤالهايی در مورد گاو و به جای اينکه امر خدا رو به جا بيارن و او را عبادت کنن در جنبه های ظاهری اون عبادت و امر خدا غرق شدن.نه لذتی از اون عبادت بردند و نه اونطور که بايد و شايد با خلوص دل انجامش دادن.درست مثل نماز خوندن ما.به جای اينکه اون چيزی که تو دلت سنگينی می کنه غمی تشکری خواسته ای چيزی رو به خدا بگی اونقد مجبوری حواست باشه که مبادا لغتی از اون لغتهای هميشگی نمازو اشتباه نگی.يا حواست باشه چند رکعت خوندی.نميدونم شايد من اشتباه کنم و خدا عبادت ظاهری رو بيشتر قبول داشته باشه.شايد اصلا منظور از خوندن نماز يه چيز ديگه باشه و عبادت و رازونياز کردن با خدا(همونطور که در کتابهای دينی تمام دوران تحصيل نوشته) نباشه.يکی منو از اين سردرگمی در بياره.يه سری آيه ی ديگه بود که انگار خطاب به بنی اسرائيل بود ولی برداشت من اين بود که برای همه است.ميگقت که خدا فقط مال يهود يا فقط مال مسيحيها يا فقط مال مسلمونا نيست.چيزی که من می خواستم امروز براش ثابت کنم.دقيقا نوشته بود که بايد کار نيک انجام دهيد و ايمان داشته باشيد خدا سخاوتمندانه ستاره پرستها رو هم گفته بود.شما فکر می کنين فرشته ها تو شب قدر فقط واسه مسلمونا ميان رو زمين و می گردن و دعا می خونن و....؟ما جدا بايد قرآن رو دقيقتر مطالعه کنيم.قرآن رو سپرديم دست يه عده آدم ظاهرپرست و خودمون رو ازش دور کرديم و به ناچار هر کی هرچی می گه قبول می کنيم چون خودمون اطلاعی نسبت بش نداريم.بعدش ازش کمک خواستم.کمک خواستم که شجاع باشم.يه جور دعای مسيحی بود.چون مسيح هم از خدا می خواست که شجاع باشه.چون فقط به اين يکی نتونست اونجوری که ميخواد پيروز بشه.تمام وسوسه ها رو از بين برد جز اين يکی.همونی که من در اون مشکل دارم.ازش کمک خواستم.در مورد گذشته طلب بخشش کردم و روم رو به آينده کردم.به آينده چشم اميد بستم.خيلی حرکت قشنگيه.اينو با تمام قلبتون حس خواهيد کرد.يه سجده ی طولانی ديگه.بخشش ، توبه.بعد خواجه عبدالله انصاری آمد.همون که مناجاتش خيلی قشنگه.به نظر من همه ی دعاها يه جورند.اول کلی به خدا تملق ميگن بعدش هم خواسته شونو مطرح می کنن.من نمی گم چجوری دعا می کنم!!! کتابو باز کردم و شروع کردم به خوندن.خيلی قشنگ بود و به نظر من دقيقا برای شبهای قدر بود.اين دعاها به آدم يه شور ديگه می دادن.دقيقا معنی و مفهوم رازونياز رو می فهميدم.نه تنها خوابم نمی برد بلکه شور و شوق های نهفته ام هم بيدار شدند.من اون دعا رو خوندم.خودم هم کلی دعا کردم.برای اون.دعا کردم از آسيبهای مسخره ای که اين اجتماع لعنتی بش وارد ميکنه حفظ بشه.يعنی از خدا خواستم حفظش کنه و به من هم اين قدرتو بده که حفظش کنم.اون قدح شيرو خوردم و اون 4 تا خرمارو.مثل مستی بود.احيا خوشگلی بود.من يه بار چند سال پيش تصميم داشتم مثل مسلمونا! احيا بگيرم و نشد.ولی امسال به شيوه ی خودم احيا گرفتم اونم قرار بود تو اتاق خودش احيا بگيره.کاش پيش هم بوديم.اينجوری خيلی قشنگتر می تونستيم احيا بگيريم.می تونستيم با هم دعا بخونيم با هم قرآن بخونيم.خدا ديشب به من خيلی نزديک بود.سر نماز نمی تونستم تمرکز کنم چون می خواستم به اون چه که می خوام بش بگم فکر کنم و مجبور بودم حواسم رو جمع نمازی کنم که ممکن بود از کليشه اش خارج بشه.ولی فکر کنم حتی اونجا هم با من بود.هميشه با منه. تا ابد.
تا ... .

باران

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک