شنبه ۲۵ آبانماه ۱۳۸۱
آغاجری غیر خودی می شود
این قضيه بد شدن اينا با آغاجری از اونجايی شروع شد که توی همايش بزرگداشت دکتر کديور (که من هم رفته بودم) يه جايی توی سخنرانيش برگشت گفت که: «مارکس می گفت که دين، افيون توده هاست. اما امروز من می گويم نه تنها دين افيون توده ها و ملتهاست، که افيون دولتها و حکومتها نيز هست» در مورد اين موضوع
(که من هم کاملا با ايشون هم عقيده هستم) بعدا می نويسم. اما امروز...
باران که ما رو جزو آدمها حساب نمی کنه و نه جواب سلاممون رو می ده و نه ... تازه کلی هم عصبانی شده! چی بگم والا! خب عزيز من، قربونت برم، فدات بشم! نرو! سر هيچکدوم از کلاسات نرو! اصلا هر روز چهارشنبه صبحه!!! ؛-)
فکر کنم حالا ديگه من بايد بگم تو رو خدا نزن! چون از امشب که نه، از لحظه ای که اين نوشته رو بخونه به خون من تشنه می شه :-(( و اون موقع من بايد برم توی کار واردات از قبرس و وارد کردن «خر» جهت بار کردن باقالی
امروز يه چيزی به ذهنم رسيده که نمی دونم پشت کامپيوتر توی اين سايت شلوغ، تر و تميز و مرتب در بياد يا نه
ما تو مملکتمون واقعا چی ياد بچه ها توی ۱۲ سال تحصيلشون می ديم؟ يه مشت فرمول و مسئله و تاريخهای چرت و پرت و نمی دونم کلا مسائلی که به درد نمی خورن. ببينين اگه پرورش نباشه و نظام پرورش نباشه، اصولا چيزی جز يه بوته خودرو دست آدم رو نمی گيره. هرچند که به نظر من ما الان با اين معلمان توان و پتانسيل پرورش رو نداريم. نمی تونن معلمها به بچه ها چيزهای درست و مهارت زندگی ياد بدن. همون طور که نمی تونن مهارت شغلی به اونا هديه کنن. فقط توانشون در فرو کردن و تزريق کتابه، تو ذهن بچه های مردم.
کانال دو يه سريال فرانسوی رو به عنوان فيلم نشون می ده که جريان زندگی يه معلم يدکي! است که توی شهرها و روستاهای مختلف، جايگزين معلمهايی می شه که به هر دليلی نمی تونن بيان سر کلاسشون. ببينين چه رابطه عاطفی قشنگی با شاگردهاش برقرار می کنه! ببينين که چه جوری به شغلش عشق می ورزه! تازه انگيزه مادی هم نداره. آدم پولداری هم نيست.
يه سريال ديگه ای هم (مثل اين يکی بايد بگم بود که کاندايی بود و يه خانمی يه مدرسه شبانه روزی داشت و ... اصلا اين احساس و عاطفه ای که توی محيط اون مدرسه ها هست، دهن من يکی آب می انداخت که چرا من توی يکی از اونها نبودم و به اون شيوه بهم ياد ندادن که زندگی کنم و زندگی کنم و زندگی کنم! توی طبيعت، با قبول کردن بديها و خوبيهای ديگران، با گرفتن و دادن هديه، با از روز اول به اسم دين آدم رو نترسوندن، با مجبور نبودن به خوندن زبان نفرت انگيز عربی! کلاسهايی که (لااقل توی تلويزيون) از اروپا و آمريکا ديدم، کلاسهايی که توی اون معلم نمياد روی پله وايسته و بالاتر از کلاس خودش رو ببينه، کلاسهايی نيست که همش توش بنويسی، يا مشق و يا جزوه، کلاسهايی نيست که توش فقط کتاب رو حفظ بشی و کتاب هم فرمولهايی باشه که توی استفاده از اينترنت و خريد و فروش، يا توليد کفش، به هيچ دردت نخورن
تو همشهری، چند وقت پيش از نظام چند تاليفی توی مدارس ژاپن نوشته بود. به اين نحو که آموزش و پرورش، يک سری مطالبی رو می گه که بايد دانش آموز ياد بگيره و هر کی بخواد، می ره يه کتاب می نويسه و اگه تائيد کردنش، می تونه چاپش کنه و هر مدرسه و معلمی نگاه می کنه ببينه چی لازم داره و يه کتاب رو به دلخواه خودش انتخاب می کنه. تا اونجايی که يادم می آد سرفصلاش برای اجتماعی دوم راهنمايی (سال هفتم) اينا بود: ۱-زندگی شهری ۲- زندگی روستايی ۳- زندگی ماهيگيری ۴- رودها و درياچه ها ۵- جنگلها ۶- کارخانه ها و حفظ محيط زيست و ...
مثلا يکی از کتابهايی که بود روی زندگی ماهيگيری تاکيد بيشتری داشت و يکی ديگه روی مثلا جنگلها و برای شهر و روستا، جنگل و بيابان، کوه و کوير، يک کتاب نيست و تازه کتاب هم به زبون دايرة المعارف تاليف نشده است.
هدفمون چيه؟ همه قراره برن دانشگاه و فيزيک محض بخونن؟ چرا يه ذره درسهای ما عملی و کاربردی نيست که پس فردا به يه دردمون بخوره!؟ چرا به ذره مهارت زندگی به ما ياد نمی دن!؟ چرا يه ذره احساس و عاطفه در هيچ جای آموزشهامون وجود نداره؟ چرا معلم خوب، معلم ريشو است که اصلا بچه قيافه اش رو می بينه وجشت می کنه! (شرمنده ام!) چرا کارمون جوريه که درس تنظيم ترم نه به بالا! باید برداشته بشه!؟ اونم استاد اونقدر بترسه که فقط کلمه بلغور کنه!
فرهنگ ما توان پذيرش خيلی چيزها و مسائل رو الان نداره و همون نگاه و فرهنگ بدبين، شفاهی و بی تاثير و تاثر و جامد،
فرهنگ يک اسطوره نيست. بد بود، بايد تعيير کند. آينده را برای بچه هايمان بسازيم
از ما که گذشت...