پنجشنبه ۲۳ آبانماه ۱۳۸۱
جماعت بی خیال
من نمی دونم اين باران چرا می خواد با من کل بندازه. خوبه خودش می دونه که کم مياره. تازه از اون مهمتر اينکه هر چی من از خط سياست زدم بيرون، حالا اين اومده در کمال وقاحت سياسی می نويسه. يکی نيست بهش بگه که کی بود که به من می گفت بی خيال سياست و نمی دونم اينا همشون دستشون تو يه کاسه است و از اين جور حرفا! ها! کی بود؟
اين قوه قضائيه هم از اين حرفا و تهديدها زياد داشته و ديگه اين تيکه هم شده مثل اون دو تا گوجه ای که از خيابون رد می شدن و ...
اين آغاجری آدميه که يک پاش رو تو جنگ از دست داده، اما اينم از آخر و عاقبتش. من که گفتم کرگدن و زباله دان تاريخ و اين جور حرفا! کو گوش شنوا؟
کلاسهای اينجا هم هرگز تعطيل نخواهند شد. يه بابايی می گفت اين جماعت اگه برج ميلاد هم بهشون بره، هيچ غلطی نمی کنن و صداشون در نمی آد! چه برسه به اعدام فلان کسک!
فعلا