شنبه ۱۸ آبانماه ۱۳۸۱
لعنت بر این نيکنام
خدا بگم اين نيکنام رو چی کار کنه.حالا مجبورم يکی واسه وبلاگ خودم بنويسم يکی واسه اين نيکنام فلان فلان شده!!!
يه دوستی تو دانشکده ما هست که عشق نمايندگی ارگانهای مختلف رو داره.بنده خدا از نمايندگی توی شورای صنفی که البته واسه 80 ها به صورت افتخاری اما با رای گيری بود شروع کرد.بنده خدا شکست سختی خورد.اونم از يه دختر.از دختری که ما علمش کرده بوديم.بيچاره چند روزی مثل اين نيکنام چت بود. بعدش کينه ی مارو به دل گرفت اونم از نوع شتری. خلاصه بدجوری گير کرد به ما.هی اين ور رفت اون ور اومد واسه ما زد.روزی نبود که ما بيايم دانشگاهو يکی نگه «باران!فلانی می خواد اشکتو در بياره»ما هم کاری به کار کسی نداشتيم.يه حرفای اونم کاری نداشتم.کار خودمو می کردم.وقتی اينا رو بم می گفتن نهايتا يه پوزخندی می زدم.اما يه دفعه سربلند کردم و ديدم همه ی به اصطلاح دوستام از دوروبرم پراکنده شدن.خوب که گشتم ديدم فتنه زير سر يکی از اين اناثه! (مؤنث) که به چشم خواهری بد چيزی هم نبود و رفته بود تو جبهه ی طرف.خلاصه يهو ما مونديم و خودمون.ديگه هيچ دوستی نداشتم.البته ما که کم نياورديم.با سياست خودمون که ميگه همه کاره باش نفر اول نباش که از اين سريال انگليسی «خانه پوشالي» که در مورد سياست بود ياد گرفتم کارم رو انجام دادم.در هر حال ديگه اون کاری به کار من نداره چون می خواد نماينده ی شورای صنفی بشه و می دونه اگه نماينده ای منو نداشته باشه رای آوردنش خيلی سخته.اگه داشته باشه حتما رای می آره و اگه هم ممتنع باشه اميدی بش هست.اونم به همين اميد دل خوش کرده ونهايت اين جريان اين شد که ديگه من دور و بريهام رو شناختم ودور و بريهام هم منو شناختن.من به کسی اعتماد ندارم جز يه نفر و حالا هم همه ميدونن واسه نماينده شدن دوستی با باران رای زيادی می آره.البته اينا توهمه و من دارم خالی می بندم اساس ولی يه دقيقه فکر کنين راست باشه.نيکنام تو هم فکر کن راست باشه.از من به تو نصيحت همه کاره باش، نفر اول نباش.يه نصيحت ديگه آدمای خطرناک و قوی رو همه دنبال نابوديشون هستن مخصوصا اگه محبوبيت داشته باشن.اگه تو بخوای ضعف نشون بدی فقط به اونا کمک کردی که به هدفشون برسن. دروغ می گم، بزن تو گوشم.هوی حالا چرا جدی گرفتي؟! من يه چيزی گفتم حالا جدی جدی می خواد بزنه!!
تا بعد ...
باران