چهارشنبه ۲ بهمنماه ۱۳۸۱
قهر
با باران هم قهر کردم. هر چند که ممکنه برای اون هيچ اهميتی نداشته باشه. اما اين بار ديگه برای من هم مهم نيست. هيچی برام مهم نيست.
اصلا زندگی چيه؟ چه فايده داره؟ دوست و رفيق کيلو چنده؟ کی اينها رو باور می کنه؟ کارهايی که برای ديگران بکنی نتيجه اش چيه؟ چرا هميشه من بايد هزينه بدم؟ اصلا همه چيز و همه کس به درک...
آره بددهن شدم. اصلا من ذاتم خرابه. دلم می خواد به زمين و زمان فحش بدم. تو اين دنيا تنها چيزی که مهمه پوله، قدرته، شهرته، مقامه!
بايد زبون بازی رو ياد بگيرم. بايد تقلب کنم. هاله معصوميت و اخلاق و انسانيت و همه اينها فقط حرفه، حرف مفت، باد هوا، چرت و پرت...
چرا بايد جز خودم به فکر کس ديگه ای باشم؟ مگه جز من کسی مهمه؟ مگه من واسه کسی مهم هستم؟ مگه اين نيست که همه به فکر پول و پول و پول، قدرت و قدرت و قدرت، شهرت و شهرت و شهرت، هستن؟
من به عمرم تقلب نکرده بودم و حالا فهميدم چه اشتباهی کرده بودم. آدم عاقل تمام ترم رو می ره دنبال پول در آوردن و روز امتحان هم يه نفر همه چيز رو بهش می گه، همه چيز رو...
دانشگاه فقط يه مدرکه، از دانشگاه پول در نمی آد. استادها هم يه عده بی سواد پول پرست حزب اللهی هستن که رفتن خارج و مدرک گرفتن و الان هم فقط ميان سر کلاس که حال بگيرن و آخر ترم هم بندازن و کيف دنيا رو بکنن. به هيچ صراطی هم مستقيم نمی شن. من هم تا الان هر کاری کردم، هر حرفی زدم، هر راهی که رفتم، در نهايت حماقت و نفهمی بوده و جز اين هيچ چيز ديگه ای رو نشون نمی داده. اگه هم فکر می کنی به بقيه احتياج داری، برای هم نشينی، برای خنده، برای هر چی، بايد اون قدر پول داشته باشی که اون بياد بله قربان گوی تو بشه، اون فکر کنه که به تو نياز داره، و اون موقع، تو هم جواب رفتار امروزش رو بدی...
که من برای خداحافظی کردن تو رو بهانه کرده ام؟ اونم بعد از ۳۸ دقيقه حرف زدن؟ خدا برای من پول و همه چيز رو از آسمون نازل می کنه تا تو هر جور دلت خواست با من برخورد کني؟
هر چی فکر می کردم، هر چی تو اين هيجده سال و نيم فکر می کردم، همه اشتباه بود! اسطوره نفهمي! اونقدر به مردم دروغ می گم تا اونقدر پولدار بشم که ...
يا پول