دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۲۶ دی‌ماه ۱۳۸۱

یادته؟

يادته چی می گفتي؟ يادته از چی حرف می زدي؟ يادته بدون لحظه ای توقف، سرفه می کردي؟ يادته هی می نشستی يه گوشه و گريه می کردي؟ يادته يه بغضی تو گلوت مونده بود و منتظر ترکيدنش بودي؟ آرزو داشتی بترکه و يه دنيا گريه کني؟ يادته هر شب از يه چيزی می ناليدي؟ يادته هر روز صبح دست و صورتت رو می شستی و موهات رو شونه می کردی و مرتب و منظم، می رفتی دانشکده و سر کلاس و N تا جای ديگه، و شب با قيافه ژولی پولی و پشت خم و قيافه اين :( جوری بر می گشتی اتاق و يه راست دراز می کشيدی و هيچ کاری نمی کردي!؟ يادته راه می افتادی توی خيابونای پرديس يا بين اتاقهای بچه های ديگه، تا شايد يه جوری وقتت رو پر کني؟ می رفتی و ملت رو نگاه می کردی که نشستن مسخره ترين فيلم دنيا رو نگاه می کنن و قاه قاه می خندن و تو هم به اونا می خنديدي؟ يادته الکی می رفتی دانشکده و می نشستی و FIFA98 بازی می کردی و ۱۲ تا می زدي؟ و کلی هم خوشحال می شدي؟ يا می رفتی توی دفتر واحد فرهنگی، و يکی رو پيدا می کردی که بشينين با هم الکی کل کل کنين؟ يا توی سايت، می نشستی و هفت تا کامپيوتر چت و پورنو باز می کردن و تو مثل «بچه مثبت» ها (يا شايد هم احمقها!) می نشستی و وبلاگ می خوندی و وبلاگ می نوشتي؟ و همه می گفتن عجب خريه اين يارو؟ و هميشه هم با سوپروايزر سر بلند شدن دعوات می شد و آخرين نفر بودی که از سايت می رفتی (می انداختنت) بيرون؟ شبها گوشيت رو دستت می گرفتی و روی پشت بوم، با يه تی شرت، بين اسمها دنبال يه اسم می گشتی و هميشه هم «جستجوی شما نتيجه ای نداشت»؟
به جای اين کارها اين چند روز رو بشين درست رو بخون!!!

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک