دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۳۸۱

به نام حضرت دوست

چقدر ممکنه خوشحال شد وقتی که يه دوستی رو پيدا کرد! بعد از چند وقت؟ يه ماه؟ يه سال/ ده سال؟ يه عمر...!؟
چه فرقی می کنه، بعد از يه مدت طولانی که از يه عمر هم ديرتر گذشته.شايد دست زمان اونقدر روی چهره هاتون کار کرده باشه که هيچ کدوم نتونن همديگه رو بشناسين و توی خيابون بدون هيچ واکنشی از کنار هم رد شين و نفهمين که «اين کی بود؟ چرا غريب نبود؟» می تونه هم يه احساس تلخ تر باشه. يادآوری همون شادی های قبلی، همون هويت از دست رفته که جاش رو الان دست و پا زدن تو منجلاب زندگی «آدم بزرگ ها» پر کرده. جايی که چيزی يا کسی واسه جز خودش تره هم خورد نمی کنه، جايی که ايده آلها رو، همه ايده آلها رو، حتی امکان ايده آلها رو، نابود می کنه. نابود، ناچيز، ناممکن، نا...
پا گذاشتن به بالا! چه جوری ممکنه؟ وقتی پايين تر بهتر و بالاتر بوده. تو ويژه نامه فارغ التحصيلی يکی نوشته بود که از هر دو نفر، يکی معلم منه، و از امروز دويست نفری که با تو قدم می زدن، می شن دوهزار تا! نمی دونم کی بود، ولی هر کی بود بياد جای من بايسته و ببينه واقعا اين جوريه؟ اين ديگه چه جور علم و آموختنيه؟ ياد گرفتن دروغ و حقه و اين جور چيزها شد ياد گرفتن!؟ اگه نمی فهمی چی دارم می گم، شادی به اين خاطره که مثل من نرفتی تو بطن کارهای دانشجويی و روابط تشکلها و مديرها رو با هم ديگه نديدی که هر کی می خواد يه سفره ای پيدا کنه و سرش بشينه. شايد چشمات بسته است و نمی بينی، شايد سرت رو با اين خزعبلات گرم نکردی، شايد ...
حالا بايد فهميد چرا دنبال يه دوست، يه آشنا، يه جای پای نه چندان بزرگ،اما مطمئن که بتونم يه انگشتم رو بهش بند کنم، شايد که نيفتم...
دوستای خوبم، عليرضا مرندي، مصطفی بتوليو پدرام عطايی حالا ديگه اضافه شدن به ليست آدمايی که با هم يه گذشته ای داشتيم. من، باران، دانيال، مهران
چی می شه اين ليست بشه دويست و چهل نفر!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک