دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۲۰ بهمن‌ماه ۱۳۸۱

موشک

به تازگی، پاگنده در مطلبی در مورد مليت و اين چنين مسائلی، حرفهايی زده و سوالاتی را مطرح کرده بود. آخرين نوشته در اين مورد هم مربوط به خلبان کور بود. يک سوال خيلی جالب پرسيده بود.
«اگه شما يه موشک داشتين و بايد پرتابش می کردين تا به يکی از دو شهر تهران و لس آنجلس برخورد کنه، در ضمن خانواده و دوستانتون هم توی لس آنجلس بودن، کدوم شهر رو انتخاب می کردين!؟ فکر کنين!»

با اين شرايط، شايد فکر می کردم که تهران، شايد به اميد کم شدن جمعيت و ارزون شدن خونه و شايد انهدام ساختمان صدا و سيما! يا بيت رهبری، اما الان که شروع کرده ام به نوشتن، دست و پام داره می لرزه، دودل شدم. شايد هم می زدم تمام هاليوود رو منفجر می کردم. به قول يه نويسنده خارجی، دنيای مدرن=رشد تصاعدی حماقت! و تهران و لس آنجلس هم احمق زياد دارن. ديگه دلبستگی يی (يا شايد بشه گفت اميدي) به حاکميت و حاکمان تهران ندارم. از اول زندگيم هم از همه «لس آنجلس نشين»ها بدم می اومده، سياسی و غير سياسی (به قول خودشون، هنری ها!) نمی دونم بين اين دو شهر از کدومشون بيشتر بدم مياد. آخه شما که شهری رو که من توش درس می خونم، نديدين. ديدن فرهنگ غير تهرانی و آداب و رفتار اين ملت، منو تا حدودی عاشق تهران کرده. چون توی تهران، با تمام مشخصات يک شهر مدرن و شلوغ، و تمام بی اعتنايی های مردمش به همديگه، باز هم انسانی تر با هم برخورد و زندگی می کنن. لااقل بين آدمهای همسن و سال خودم، کمتر ديدم که در انجام هر کاری فکر سود و منفعت شخصيشون باشند و خيلی وقتها از روی «مرام و معرفت» با هم رفتار می کنن و کاری انجام می دن. (من از مسعود کيميايی و فيلمهای بی سر و تهش، متنفرم) يه جورايی به اين مردم و اين فرهنگ دلبستگی پيدا کرده ام (شايد به خاطر واکنش دفاعی و ...) به لس آنجلس و مردم بی هويتش هم هيچ علاقه ای ندارم. تکليف هاليوودی ها که معلومه، ايرانيهای اونجا هم مثل ترکهای ترکيه، در بی هويتی و خودباختگی مفرط، دست و پا می زنن (ديدين بازيکنای ترکيه و ژاپن موهاشون رو رنگ می کنن، رنگ کردنی که از قرطی بازيهای ديويد بکهام هم مسخره تره) سياسی ها هم که خوابن، تو برهوت توهم هبوط کردن!
ترجيح می دادين چه مليتی داشتين!؟
ايرانی نباشين، چون از فقرش متنفرين؟
ژاپنی نباشين، چون تنبلين؟
عرب نباشين، چون از خر بودن متنفرين؟
يهودی نباشين، چون از نفرت بقيه گريزانيد؟
ترک نباشين، چون هويت می خواين؟
روس نباشين، چون زندگی فقط سيگار و مشروب نيست؟ يک سال شام نخوردن برای خريدن يک جفت کفش شيک برای بچه تون هم، با عقل شکميتون سازگار نيست؟
چينی نباشين، چون غذای خوشمزه دوست دارين؟ يا چون از شلوغی بدتون مياد و به وبلاگ خونی هم معتاد شدين؟ (بلاگ اسپات در چين بسته است)
آمريکای جنوبی نباشين، چون از تند تند عوض شدن دولتها، و «يه روز بخور پاک، يه روز بخور خاک» خوشتون نمی آد؟
هندی نباشين، چون از اينکه استاد يه درس سه واحدی، چهارشنبه بياد بگه «اين جزوه دوهزار صفحه ای رو براتون تکثير کردم، يکشنبه امتحان می گيرم، دو نمره از بيست نمره است» زورتون مياد؟
اهل اسکانديناوی نباشين، چون دوست دارين دور و بريهاتون، يه ذره گرما تو وجودشون باشه و جواب سلامتون رو بدن؟ يا چون که از ديدن هر روزه تظاهرات همجنس بازان زن و مرد خوشتون نمی آيد؟
آلمانی نباشين، چون نمره انضباطتون رو از روی نمره شيمی تون می دادن؟
انگليسی نباشين، چون بارون بهتون نمی سازه؟
فرانسوی نباشين، چون اگه سه روز عطر به مردم نرسه، همه خفه می شن؟
آمريکايی نباشين، چون ... (به هزار و يک دليل، آخريش اينکه از مد افتاده، اوليش اينکه نظم آلمانی رو با لارژی فرانسوی و غرور انگليسی و سخت کوشی ژاپنی مخلوط کردن؟ چون زندگی تو آمريکا هيچ شباهتی به فيلمهای هاليوود نداره؟)
کانادايی نباشين، چون پوستتون گندمگونه و نه سفيد؟
استراليايی هم نباشين، چون اينقدر پول ندارين که برای خودتون احترام بخرين؟
آفريقايی هم که ... بی خيال بابا! همينمون مونده بريم قاطی کاکا سياهها و صبح تا شب آفتاب بخوريم!
پس کجايی می خواين باشين؟ آخه ما ايرانی های تنبل و فضول، اجتماعی و عاطفی، مغرور و مدرن، به همه شبيهيم و به هيچ کس شبيه نيستيم. لااقل اينکه زورمون مياد خودمون تکون بخوريم.
ايرانی بمونيد. خارجی موندن سخته و ملال آور

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک