دوشنبه ۱۲ اسفندماه ۱۳۸۱
اينجا صفحه دوازده است. اسمش
اينجا صفحه دوازده است. اسمش را هم «بزرگ کوچک» گذاشته اند.قبل از هر چيز ما در اينجا اصولمان را اعلام می کنيم.
اولا که ما به شدت بدخواه اين صفحه زورکی (صفحه سيزده)هستيم.اينها آمده اند صفحه ما را اشغال کرده اند و جای ما را تنگ کرده اند. خجالت که نمی کشند.جاهای ديگر به اين اراذل و اوباش يک صفحه که زياد است،حتی يک خط هم جا نمی دهند که بنويسند سلام، حالا آمده اند وسط صفحه ما خودشان را جا کرده اند.جز اراجيف هم که چيز ديگری بلد نيستند بگويند،نمی گذارند ما حرفمان را بزنيمِ. من، مسوول صفحه «بزرگ کوچک» در همين جا اعلام می کنم که به شدت «بدخواه مدخواه» اين نويسندگان صفحه سيزده هستم و به شدت قصد دارم با ايشان بجنگم و به شيوه مربی اسبق تيم ملی و مربی جديد تيم اميد (خب يک کلمه بگو مايلی کهن!) خرخره اين خبرنگاران اجنبی مزدور بيگانه بی ادب فضول چمدان دلاری...
بابا کوتاه بيا! دفعه ديگه مطلب نمی ده، بدبخت می شيم ها!
مدير مسوول
بله، چشم! عرض می کردم خدمتتون. ما شديدا می خواهيم که اينها را بکشيم و اصلا اين قضيه جنگ عراق و اينها همه درپوشی است برای حمله آمريکا به ما! که طراح آن همين «صفحه زورکي»های مال مردم خور هستند. اصلا شيطان اعظم يعنی همين اينها. در ضمن تمام شايعات در خصوص نگاه چپ ما به صفحه طنز و اين گفته «که ما می خواستيم مسوول صفحه طنز باشيم، هر جا که باشد» شايعه ايست که اينها درست کرده اند و اصلا کی بود کی بود؟ من نبودم!
با توجه به ارادت خاص مدير مسوول به ما و از آن مهمتر، رويی که به ما انداخته، ما از فرصت سوءاستفاده می کنيم و تمامی صفحات را به يکباره، لو می دهيم و زيرآب همه شان را می زنيم تا چشمشان در بيايد و دفعه بعدی هم صفحه طنز را به ما بدهند و هم صفحه مان را بهمان کامل بدهند و يک صفحه ديگر را زور چپان نکنند و ...
1-«هست کليد در گنج حکيم»: لطف کرده اند و تفالی زده اند به پنج گنج نظامی و مخرن الاسرار آمده است و فکر می کنند که کلی حکيمند و اسرار دارند و اينها. از من بپرسيد، همش دروغه،خالی بنديه! اينا اصلا اينکاره نيستند. به مصراع اول اون بيت و اينکه آن صفحه «سر نشريه» است (به جای سرمقاله) هيچ ربطی ندارد. در کل ازش بگذريد
2-«اجتماعات کمتر از يک نفر»: آه! واه! آي! من می خوام بميرم! چرا هيچ کس به حرف من گوش نمی کند!؟ چرا همه جای زندگی تاريک است؟ چرا دل من تنگ است؟ چرا لوبياش سرد است؟ ... آه! چرا در گنجه بازه؟ چرا دم خر درازه!؟ دلتنگی های من از زمين و زمان، ناله هايی در تنهايی های من در کوير لوت، شايد هم دشت کوير، شايد هم دشت و سبزه و اينها! افسردگی،نهيليسم،ناله از زمين و زمان و مکين و مکان!همه چيز تلخ است، حتی چايی نبات! بهتر است به جای کافور، سيانور بدهند بخوريم که راحت شويم! ... برای آخرين بار...
توصيه اکيد: افسردگان جهان! متحد شويد، وگرنه من خودکشی می کنم!ژ
3-«چلوکباب پانزده گرمي-کره کوبيده»: علاقه شديد مدير مسوول به غذاهای سلف و صنف، و همچنين عشق پايان ناپذيرش به کره ای به وزن پانزده گرم، عاقبت موجب آن شد که اسم صفحه مسائل و معضلات صنفي! را به نام اين عشق بی پايانش بگذارد. معضلاتی از قبيل آمدن برف و سرد بودن هوا در موسم «لباس شوران» و بوی بد جوراب پسره تو اتاق بغلی، و همچنين شليدن يکی از گربه های خوابگاه (که اون بيچاره هم مثل ما مسوول صفحه «بزرگ کوچک» جايش رو يک عده «دانشجونمای پنير فروش» اشغال کرده اند) و اين جور مسائل. دور وبر پرداختن به چيزهای بی اهميتی نظير عقده ای بودن برخی از «استادنما»ها! و مسائل انتخاب واحد و نداشتن خوابگاه و قديمی بودن کتابهای کتابخانه و بوی بد فاضلاب در دانشکده هم نخواهند رفت. بيت:
بوی جوف موليان آيد همی ياد استاد مهربان آيد همي
از ما هم نشنيده بگيريد، ولی رفيق رييس (آينده!) اداره تغذيه هم هست. به سلف هم گير نخواهند داد.حداکثر بحث عريض بودن جوب بلوار ملک آباد و سختی رد شدن از آن، مطرح خواهد شد.
4-«کمبود صفر»: کارمندزاده ها بشتابيد! بشتابيد! مشکل قديمی شما را به سخره گرفته اند، می خواهند شما را مضحکه عام و خاص بکنند...
آخرش اينکه همه ما (متاسفانه، من جمله خودم!) در زندگی تنها يکی دو تا صفر کم داريم! چون اگر داشتيم و می گذاشتيم کنار داراييهايمان، همه مشکلات زندگيمان حل می شد و روحمان شاد می شد.لاقل می گذاشتيم کنار دويی که از اين استاد کذايی گرفته ايم تا مشروط نشويم. دست آخر اينکه در آرزوی همان صفر بمانيد تا بپاسيد!پفک نمکی مينو هم نداريم
5-«روياهای يک مسافر هميشگی خط يازده»: به شما می باخ62 و رولزرويس سيلورسيراف و لامبورگينی موسه لگو و ديگه کم کم، نيسان پريمرا و سيتروئن C3 معرفی می کند و هر روز از ايربگ و ABS وESP و هفتصد تا وسيله ايمنی ديگر می گويد و کلی از تکنولوژی (فن آوري) روز دنيا تعريف می کند و در عوض، خودش نه تنها يک ابوغراضه هم ندارد، که تا حالا فقط پشت پيکان مدل 60 نشسته، آن هم در تعليم رانندگي! ورد زبانش هم موتور ديزل است و بس! تا هم بگويی دی... می گويد «موتورهای ديزلی به 1001 دليل بهترند اول اينکه...» بابا بی خيال!
6-صفحه زورکي: آقا زورچپون کردن خودشون رو ديگه! ديگر هم لازم نيست چيزی بگويم. فقط من می کشمشون! آمريکا و فرانسه و بورکينافاسو و گوام رو هم دعوت می کنم بيايند.در آخر هم عرض می کنيم که همان شماره ننگين «سينزده» برای نشان دادن بدبختی و بدذاتی اين جماعت کافيست.
7-«بزرگ کوچک»: اسم صفحه ما هيچ ربطی به محتوای آن ندارد، فقط نشان از رنجی است که می بريم و غمی که بر روحمان سايه انداخته و موجب امتنان ماست که در مراسم ختم صفحه مان شرکت کنيد.گفتند يک A4 بهتان می دهيم، نامردها يک A5 را از وسطش درآوردند دادند به اين زورکيهای معلوم الحال!
مرگ بر همه! حتی خودمان!
8-«چهار پيرمرد روی نيمکتی توی پارک»: نوستالوژی، نگاه آکنده از غم و حسرت به گذشته، خوشبختی فسيل شده، کروکوديل جوان! يادش بخير بادبادکها! جوونی کجايی که يادت گرامی باد، آره پسرم، ما اين کارها را می کرديم و شما نمی کنيد
9-«قدرت جنگ» : فکر کرده ايد که آمريکا می خواهد به عراق حمله کند!؟زهی خيال باطل! اولا که آمريکا به دستور ما قرار است به اين صفحه معلوم الحال زورکی حمله کند و آن را با گل يکسان کند (آب بندي+خاک=گل) در ثانی اين اسم فقط يک شمبلقوطي! از عبارت «جنگ قدرت» است که با ابتکار ايشان به اين حال و روز افتاده است و قرار است سياسی بنويسد، اما به جان خودمان، خودش يک قدرت طلب بدذات دروغگوی پول دوست قدرت طلب بيشتر نيست.
آخيش! عقده هايمان خالی شد
ارادتمند
مدير صفحه بزرگ کوچک