پنجشنبه ۲۱ فروردینماه ۱۳۸۲
آدم های کره و نوشته های کره تر
ما يه سنتی توی واحد فرهنگی داريم به اسم «نامه نگاري» از اون مهم تر اينکه يه نفر يه کلمه می نويسه و بقيه ميان براش پی نوشت می نويسن.يک مسئله ديگه هم تابلو اعلاناتيه که اين روش نصب می شه تا همه بخونن.يک قفسه فلزی داريم که از اين پايه تا اون پايه اش، يه نوار چسب می کشيم و برای چند هفته همه چيز رو می چسبونيم روش و هر کی بياد می خونه و ... خوب نمی تونم توضيح بدم، ولی يکی از اين دست نوشته ها رو می گذارم تا خودتون قضاوت کنين. (يه خورده هم خنده داره)
نفر اول:آيا جنبه های اجتماعی هم در کار ما وجود دارد؟
نفر دوم: عجب سوال خوبي! آهاي-کی اين سوال رو پرسيده؟
معلومه که در کار ما جنبه های اجتماعی وجود داره.تازه جنبه های اقتصادی، فرهنگی، سياسی، ورزشی، و از همه مهم تر، جنبه های ضداجتماعی هم وجود داره. می پرسين چطور! باشه می گم. اولا عده ای انسان در کارمان، ما را کمک می کنند. (از موجودات عزيزی که نا خواسته، لقب انسان را به آنها دادم، صميمانه عذرخواهی می کنم.خشک و تر با هم می سوزه) از آن جايی که انسان يه موجود اجتماعی است (دليل: رجوع شود به کتاب معارف اسلامی اول، دوم، سوم دبيرستان و ماقبل و مابعد آن) پس کارهايش اجتماعی است. در نتيجه کار ما اجتماعی می باشد. ولی آيا کار ما جنبه دارد يا نه؟ با يک سری آزمايش می توانيم جنبه کار خود را بسنجيم. دوما از آنجا که همه ما جنبه داريم، جنبه کار اجتماعی را هم داريم. پس همه کارهای ما جنبه اجتماعی دارد. سوما استفاده از تنوين برای کلمات فارسی اشتباه می باشد (در اينجا منظور نويسنده به رخ کشيدن قدرت ادبيات خود به ديگران، از جمله استکبار می باشد. باشد که مشت محکمی بر دهان آنها کوبيده شود) چهارم: ... (حوصله ام سر، در، بر، پر، ور رفت)
نويسنده سوم: در ادامه مطالب فوق بايد عرض شود که سر بنده (همون جايی که اگه نوک داشتم، وصل به آن بود. مراد از نوک همان منقار است. در گويش عام، به عضو مربوطه «کله» هم می گويند) بله، عارضم به حضور انورتون که مکان مدکور به شدت مدرود (Madrood) می باشد و يعنی که درد می کند. با توجه به آن که نويسنده سطور فوق، ديشب را در کنار اين جانب سپری کرده است (البته واضح و مبرهن است دکه قطار سپر ندارد. چه جلو، چه عقب) و ايشان هم به اندازه من خوابيده است، پس ايشان هم بايد نيازمند مسکن (mosakken) می باشد. البته من نيز همانند ايشان به مسکن (maskan) نيازمند می باشم و البته اگر يک آپارتمان دوخوابه ۱۰۰ متری نوساز باشد، بهتر است. البته پول خريد ندارم. اگر در قرعه کشی بانک برنده شوم، بهتر است. هر چند متاسفانه موجودی حساب پس انداز قرض الحسنه ام، هزار تومان می باشد و از يازده سال پيش همين ميزان می باشد و البته من آن را جهت قرض دادن به نيازمندان در بانک گذاشته ام و اصلا اگر حوصله داشتم، می رفتم و با دريافت آن وجه در جشن عاطفه ها مشارکت می کردم و دين خودم را به محرومان ادا. از اين راه اعتماد عمومی را به کميته امداد و ساير نهادهای انقلابی نشان می دادم. فعلا اگر بانک، آن آپارتمان کذايی را به نام ما نزد، حداقل اجاره اش بدهد تا پس از اتمام تحصيلات، به خدمت مقدس زير پرچم اعزام شوم (ايشالله کربلا) و پس از پايان خدمت، در يک قصابی، با حقوق ماهانه سی و پنج هزار تومان، خدمت ديگری را به خلق خدا آغاز کنم. سپس ضمن خريد يک شلوار نو، به سلامتی به خواستگاری بروم و آره... يعنی به مقام شادومادی نائل آيم و به همراه عيال مربوطه، در خانه فوق ساکن شويم و تولد دو فرزند برومندمان را در همين خانه اميد! جشن بگيريم. از اميد گفتم، به ياد نام گذاری فرزندانم افتادم. چه طور است يکی اميد باشد و ديگری آرزو؟ شايد هم شباهنگ و نيک آهنگ (البته نه از نوع کوثر!) يک راه ديگر هم اين است که منزل محترم (عيال مربوطه) اسم فرزندانمان را انتخاب کند. مسئله مهم ديگر، مد شدن «پارتی اکسستي» در ميان جوانان است که مشکلی است لاينحل
راستي! سرم درد می کند. کسی استامينوفن همراه دارد!؟