دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۱۰ خرداد‌ماه ۱۳۸۲

واحه، جشنواره، جایزه و شباهت

الف-چند روز گذشته سر اينجانب شلوغ بود و اينترنت بی اينترنت! البته خب، نتايج زير به بار آمد
۱-واحه ۵۰ و احتمالا اولين نشريه دانشجويی که به شماره پنجاه رسيد. (بعضی از مطالبم رو شايد اينجا هم بگذارم. شايد!)
۲-جشنواره منطقه‌ای نشريات در بيرجند برگزار شد. از تنها شماره منتشره مرحومه مغفوره «راه بهتر» پنج اثر به انتخاب مجتباچ نارانی به جشنواره فرستاده شده بود که سه تای آنها کانديدای دريافت بهترين جايزه شدند. سرمقاله «بهتر از بهترين هم بهتر است» قطعه ادبی (شخصی نويسي) «پنجشنبه‌ها» و مقاله دريافتی يکی از دوستان. در قسمت هيئت داوران اصلی، برنده هيچ جايزه‌ای نشديم. ولی در بخش داوری دانشجويی در سه قسمت فوق (سرمقاله، مقاله صنفی و قطعه ادبي) برنده شديم و فعلا کلی مسرور می‌باشيم. جايزه‌های خيليهای ديگه رو هم گرفتيم و دست آخر ما چهار پنج نفر، کلی جايزه دستمون بود و بيرون می‌اومديم.
به خودم کلی اميدوار شدم. سرمقاله‌ام از بين حدود ۱۰۰ سرمقاله ارسالی به جشنواره و ۲۰ دانشگاه، به عنوان يکی از ۵ سرمقاله برتر اومده بود. عرق شرمی هم که بر صورت سيامک با ديدن کانديداتوری پنجشنبه‌ها در زمينه قطعه ادبی نشسته بود، به شدت تکذيب می‌شود. آدم دبير انجمن داستان‌نويسان استان باشه، نشريه‌اش به عنوان بهترين نشريه ادبی شناخته بشه، سردبير ضميمه اجتماعی يک روزنامه سراسری هم باشه، اما در قطعه ادبی هيچ کانديدايی نداشته باشه. البته اينجانب به شدت اعتراف می‌کنم که پوزم خورد. چون جناب «آغاز انحنا» و مدير مسوول محترمش با کمک دوستانشون يه هفت تا جايزه (همش!) بردن (دو تا گرافيک و صفحه‌آرايی، دو تا طرح جلد، دو تا شعر، يه دونه هم بهترين نشريه ادبي-هنري) از اون جالب‌تر جفت جفت بردنش بود که برای گرفتن جايزه دوم می‌رفت بالا، جايزه اول رو هم می‌گرفت. در هر حال بايد اساسی شيرينی بده. همين‌جا هم اعلام می‌کنم. اول شيرينی بده، بعدا لوح‌ها رو دريافت کن!
خيلی باور نکردنيه. يه روزهايی می‌شه که يه چيزايی رو می‌گی و آرزو داری يه نفر، فقط يه نفر ديگه بفهمه چی دار می‌گی و از حرفات سر در بياره يا باورشون کنه. يه نفر متوجه بشه که همه چيز اونی نيست که اون می‌بينه و بفهمه که دنيا يا لااقل دنيای تو، خارج مرزهای ديد و دونستن اون جريان داره. يک نفر پيدا بشه که بگه آره، تو راست می‌گی. آره، اين تمام تو نيست که جلوی چشم منه. خيلی سعی کردم تا باور بشم. امروز روز می‌دونم که اگه بگم باور می‌کنن. شايد دو نفر، شايد ده نفر. بالاخره هستن.
حالا امروز می‌بينم يه نفر که شايد استنباط قبلی من در موردش اين جوری نبود، اومده و حرف‌های من رو تکرار می‌کنه و اين يعنی درد مشترک انسان‌ها
به هر حال هممون آدميم. يه شباهت‌های کوچيکی بايد به هم داشته باشيم و هيچ کدوم از دماغ فيل نيفتاديم که دردها يا احساسات يا ويژگی‌هامون کاملا اختصاصی خودمون باشه.
... هر چند اصلا فکرش رو نمی‌کردم.
«چشم‌ها را بايد شست» ديگه خيلی تکراری و کليشه‌ای شده. بهتره بگم
همراه شو عزيز
تنها نمان به درد
کاين درد مشترک
هرگز جدا جدا
درمان نمی‌شود

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک