دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۲ تیر‌ماه ۱۳۸۲

راديکال يا غير راديکال، همه چيز و هيچ چيز

شرمنده اخلاق ورزشکاری همگي:
راديکال نيستم، از تمام راديکال‌ها هم بيزارم
ببخشيد دير به دير می‌نويسم. وسط امتحاناست، اصلا نبايد بنويسم. ولی در هر حال ديگه...
شرح ما وقعت فی‌الدانشجاهنا فی‌اليوم البنجشنبه:
بچه‌های شيراز مجوز مراسم رو گرفته بودن، روبروی دانشکده ادبيات، جنوب شرقی دانشگاه، دور از بيرون، نزديک به خوابگاه دختران
یک ساعت دیر رسیدم. یکی از بچه‌های شورای مرکزی شیراز رفته بود اون بالا و کسی تحویلش نمی‌گرفت. بچه‌های اصلی علامه هم همه گوشه کنار و دور و بر ایستاده بودند و جو و جمع اصلا دست اینا نبود. یه چند تا بچه‌های شلوغ که سرشون برای سر و صدا درد می‌کرد، وایستاده بودن و حسابی این جماعت رو گذاشته بودن در کوزه! کم‌کم هم شعار دادنشون شروع شد. چیزی که نظرم رو جلب کرد حضور پر و پیمون بچه‌های بسيج و جامعه اسلامی و نهاد و تشکل‌های زنجيره‌ای اين جماعت بود. اينها رو اضافه کنيد به خيل نيروهای اطلاعاتی، آدم‌هايی با قيافه‌های ناآشنا، غيردانشجويی و تابلو که اصطلاحا قرار بود آمار بگيرن و جو رو آروم کنن و بچه‌های بی‌تربيت رو به خونه خاله‌شون بفرستن (جهت ادب شدن!)
در هر حال اينکه اون بالای تريبون اينا هر کاری می‌کردن هيچ نتيجه‌ای نداشت و اين پايين ملت برای خودشون شعار می‌دادن. کاريکاتورش اونجايی بود که اين پايين بچه‌ها داشتن می‌گفتن: «دانشجوی تهرانی، حمايتت می‌کنيم» و يارو اون بالا حرفش رو ول کرد و گفت «خانوما بگن دانشجوی تهرانی، آقايون بگن حمايتت می‌کنيم» و تنها چيزی که در جواب شنيد، صدای هو بود و هو
اصل اين قضايا به لغو مجوز تريبون آزاد تو اين برنامه برمی‌گشت که بچه‌ها می‌خواستن برن بالا حرف خودشون رو بزنن، اما دانشگاه اجازه نداده بود. بچه‌های شيرازی هم که اعلاميه‌های بسيج رو روخونی می‌کنن و کلا اميدی بهشون نيست. شعارهای پايين رنگ و بوی سياسی گرفت و فقط کسی جرات نکرد بگه «فرمانده کل قوا، استعفا استعفا!» جز اين هر چی بخواين گفتن.
آخرش اينکه ملت تصميم گرفتن برن سمت در اصلی دانشگاه و جلوی ساختمون مرکزی. تمام تلاش‌ها برای جلوگيری از اين اشتباه هم بی‌فايده بود. اينها نمی‌فهميدن دارن تو چه چاهی می‌افتن و البته می‌اندازن. موقعی که مسوول تشکيلات پارسال طيف شيراز، بياد و پرچم (قلابي) عدم وابستگی و ... دستش بگيره همين می‌شه.
جماعت که راه افتادن، دکتر باقری، رييس دانشگاه، چند نفر رو احضار کرد و گفت (با لهجه ته يزدي!) «شماها مٍسوولين! اينا همه‌اش زير سر شما چند نفره. من نمی‌گذارم ماجراجويی‌های شما موجب به آشوب کشيده شدن دانشگاه بشه. من جلوی شما رو می‌گيرم» از اين چند نفر (من جمله من بيچاره که بر خورده بودم وسطشون) اصرار و از دکتر انکار که اينا کار اوناست.
واقعيت اين بود که دست هيچ کدوم از بچه‌های ما نبود. نمونه‌اش اينکه اون بيچاره‌ای که تحصن يکشنبه‌شب براش راه افتاد، وقتی از جماعت انقلابي! خواست که کار احمقانه و غيرقانونی نکنن، جوابش لگدی بود که تو شکمش زده شد.
القصه اينکه آخر شبی، با وجود تمام تلاش‌ها، يه عده احمق ريختن و با سنگ و چوب شيشه‌های ساختمون مرکزی دانشگاه رو شکوندن.
چند تا نکته مهم:
۱-بچه‌های تربيت بدنی، يک عده پشت کنکوری و آدم‌های دغل‌بازی که خيليا بارها به بقيه گوشزد کرده‌ان که اين بابا اطلاعاتيه، سنگ‌هايی پرتاب می‌کردن که از سی متری، از بالای طبقه چهارم ساختمون مرکزی به اوت می‌رفت.
۲-از يکيشون پرسيدم قصدت از اين کار چيه؟ گفت که: «اغتشاش برای اغتشاش» و در ادامه اضافه کرد «هر چند قصد نهاييم براندازی جمهوری اسلاميه»
۳-خدا پدر مادر رئيس حراست و انتظامات دانشگاه رو بيامرزه که نگذاشتن (با وجود همه چيزها) پای نيروهای ضد شورش و از اون مهم‌تر انصار به ميون اين جماعت باز بشه. من انصار رو ديده‌ام می‌دونم اگه بريزن چه بلايی سرشون ميارن، اينا که نمی‌دونن. تنشون گرمه، فکر می‌کنن با يه تجمع جلوی ساختمون مرکزی دانشگاه، داخل محوطه دانشگاه، موقعی که هيچ کس رو نمی‌گذاره دانشگاه که بريزه سرشون، می‌تونن حکومت يک کشور رو از فاصله هزار کيلومتری پايتخت! کله‌پا کنن. فقط ده نفر از انصار کافی بود تا بفهمن کی هستن و چيکاره‌ان و چقدر ظرفيت غلط کردن دارن
۴-ببينيد آخر به خاطر اين قضايا چه کسايی بدبخت بيچاره می‌شن!؟
احتياج به فکر کردن زيادی نداره. کسانی که هيچ ربطی به اين آقايون بی‌عقل به اصطلاح خودشون راديکال ندارن. بر و بچه‌های انجمن رو توی تابستون به ميخ و صلابه می‌کشن تا ديگه اينا باشن زورشون رو زياد کنن از يه عده جاهل و لمپن و بی‌فکر و ... کتک نخورن. مصراع:
نه در غربت دلم شاده، نه رويی در وطن دارم
۵-برگشتنی به خوابگاه، دبير جامعه اسلامی دانشگاه برگشت ذرت پرت کرد (به سمت فيل‌ها!) و همون جا جوابش رو دادم تا اينکه مدير کل امور دانشجويی و قائم مقام حراست و رييس اداره امور خوابگاه‌ها تونستن جلوم رو بگيرن، وگرنه... هيچی بابا! همه‌اش قيف و تريپ بود. ولی فهميد با کی طرفه! دفعه ديگه، ميعاد ما: کميته انضباطي!
۶-جمعه يه عده از انصار جمع شده بودن در غربی دانشگاه و خبرش رسيد و ... نه درس می‌شد خوند، نه می‌شد خوابيد. جماعت هم به چوب و چماق مسلح شدن و ... آخرش اينکه هر چی بلد بودم يادم رفت. رياصی مهندسی هم شد مرحومه مغفوره
۷-دانشگاه استادها و مسوولاش رو شب‌ها ريخته خوابگاه که مثلا جو آشفته و نگران خوابگاه رو درست کنه. ولی کو آرامش!؟
من يک Reformist بيشتر نيستم. با اين جماعت راديکال هم خدا بايد کنار بياد. آدم‌های احمقی که ديگران رو مجبور به هزينه دادن و اخراجی و تعليق خوردن می‌کنن، برای هيچ! حداکثر تفريح، عقده‌گشايی و ماجراجويي!
ببخشيد که خيلی غيربهداشتی و ناقص بود. وسط امتحاناست. شما هم حال و حوصله نداريد. اعصاب من هم ريخته به هم

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک