شنبه ۲۱ تیرماه ۱۳۸۲
موسيقي:سيبزمينی با چاشنی سينتی سايزر
میخواهم انشالله از اين به بعد، هر بار جنبهای از جنبههای سياسی، احتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه امروزمان را بررسی کنم و با فرض تغيير نظام هم دقت کنيم که چه اتفاقی خواهد افتاد. اما بحث شيرين موسيقي:
موسيقی ايرانی را در يک تقسيمبندی عمومی به دو دسته سنتی و پاپ (يا بهتر بگوييم مدرن) تقسيم میکنند. اما بحثم بيشتر روی محتواست.
تا آن جايی که من ديدهام و شنيدهام موسيقی سنتی و ترانهها و اشعارش يا در مايههای عاشقانه (البته عاشقانه خوب) هستند يا در مايههای عرفانی. بسيار کم پيش میآيد (من به خاطر ندارم) که شعر يک آهنگ سنتی، برود در حيطههای اجتماعی و به فرض بخواهد پيامی را به جامعه بدهد يا اينکه اصلا مخاطب جمعی داشته باشد. بلکه ترانههای اين دسته به طور کلی مخاطب تکتک و منفرد دارد و از جنبههای شخصی زندگی سخن میگويد. تا آنجايی هم که باز، من میدانم اين شکل است که بسيار مورد توجه و علاقه قرار میگيرد. ريتم کار، نوازندگی آن و در نهايت صدا و مثلا چهچهههای خواننده. در هر حال با هر تغييری که در کشور رخ دهد، اين نوع موسيقی مخاطبان خود را دارد و برای آنها نيز کار میکند و اصولا مورد حساسيتزايی در آن وجود ندارد. مگر اينکه عدهای بسيار علاقمند به پيشرفت و غرب پيدا شوند و اين موسيقی را مظهر عقبماندگي! تشخيص دهند و به آن حملهور شوند.
اما از موسيقی مدرن: آنچه در داخل کشور داريم چيست؟ خب پس از سالها هنوز ده سال نيست که دوباره اين موسيقی پا گرفته است. همان گونه که همه میدانند اين موسيقی با ترانهای از احمد شاملو در مورد امام زمان آغاز شد و ... فکر میکنم حدود سال هفتاد و هفت و هفتاد و هشت اوج اين موسيقی و به خصوص محتوای آن بود. عدهای مثل عليرضا عصار و حسين زمان که کلا شعر کمارزش و بیفايده نمیخواندند و هنوز هم برگزيدهکار هستند. اما ترانههای آلبوم اول و حتی دوم شادمهر عقيلی را هم که الان بررسی کنيد، میبينيد ترانههای نسبتا قابل قبول و بامعنايی دارند. نمونهاش شعرهای عاشقانهاش مسافر و حديثص مهربونی بود و اشعار ديگرش يکی «ياس» است که همه قبول دارند شعر زيبايی است. اما خارج از اين مملکت چه؟
دوستان LAنشين پاسخ کارشان را و زحمت فراوانشان را همين دو سه سال پيش و از زبان يکی از محبوبترينهايشان گرفتند. گوگوش (صرف نظر از اينکه قبولش دارم يا نه) خطاب به بقيه آقايان و بانوان محترم میگويد: «در اين بيست و چند ساله، هيچ کار فرهنگیای در اينجا صورت نگرفته است.» که اين حرف او و شستن و کنار گذاشتن اينه همه کار فرهنگی لوسآنجلسنشينان خوشنشين، با واکنش يکی از آنها روبرو شد که گفت: «اين خانم اين بيست ساله اينجا نبودهاند تا بدانند ما چه رنجی کشيدهايم» که باز هم جواب گوگوش جالب است: «کسی مجبورتان نکرد از ايران برويد»
حقيقتش اين است که من هر چه از لسانجلس شنيدهام يا عاشقانه شش و هشت بوده يا عاشقانه تريپ غم و افسردگی يا معدود ترانههای سياسی (منجمله ترانه مورد علاقهام از هاتف به نام آهنآباد که بر و بچههای سياه سپيد ، و جوانان سبزکليپي بر رويش ساختهاند) و البته ترانههای سياسی هم هيچگونه قرار نيست بار اجتماعی يا فرهنگی داشته باشند.
اقرار میکنم که بزرگترين آرزويم در زمينه موسيقی، انجام شدن کاری مثل «ديوار» (The Wall) پينک فلويد توسط يک يا چند نفر ايرانی است. موسيقیای که بيايد و به پايهها و قراردادهای اجتماعی و فرهنگی غلط جامعه اعتراض کند و حرکتی هم در اين زمينه ايجاد کند. وگرنه اگر حرکت اجتماعیای شکل نگيرد تا ابدالدهر فرزندان اين مملکت با همين سيستم مسخره آموزشيَ، پرورش پيدا میکنند. میدونم که اين خيلی آرزوی بزرگ و دست نيافتنیای هست. اما ببينيم اگر اتفاقی بيفتد در مايههای چيزی که شاهزاده کوچولو و تلويزيونهای مسخره ايرانی میخواهند، موسيقی به کجا میرسد؟
اول که ملت ايران میريزند کنسرتهای داريوش و ليلا و ابی و اسی و هفتصد تا مثل اينا رو پر میکنند. شايد ديگر کنسرتهای آريان هم پر نشود. در هر حال اينکه موسيقی مملکت پر میشود از عاشقانههای صد تا يه غاز بیبو و خاصيت که برای ساختنش يک سينتیسايزر و يه ريتم شش و هشت کافی است و شعر خاصی هم نمیخواهد. ديگر شورای شعری وجود ندارد که شايد کسی مجبور بشه يک ذره در کارش دقت عمل به خرج بده. هر چی قردارتر، مناسبتر و پرفروشتر! با سانسور و نظارتهای اضافی مخالفم. ولی يکی از کارکردهای هر حکومتی میتواند تلاش در جهت افزايش کيفيت توليدات و جلوگيری از توليد نامرغوب هر چيزی میتواند باشد.
در هر حال اينکه اگر قرار است جمهوری اسلامی نباشد تا يک عده منحرف اخلاقی (از عرقخور و معتاد گرفته تا ...) بخواهند به ايران برگردند و مردم را بیسوادی خويش سيراب کنند، میخواهم صد سال سياه چنين اتفاقی نيفتد. موسيقی ضعيفی که نه ايرانی است و نه غربی (گويا دنبال ساز قردار بودهاند، حالا از هر موسيقی و هر کشوري) ترانه های که از هيچ میخوانند و قبل از هر چيز آدم را به ياد سيناماهای ميدان انقلاب و امام حسين میاندازند و صداهايی که به خصوص در مورد خوانندههای زن، هيچ کدامشان را قبول ندارم (صداهای مردانه و کلفت و از آن مهمتر زشت! برای مقايسه میتوانيد سلن ديون و آوريل لاوين Lavigne را با ليلا و هايده و چه میدونم هفتصد تا سليته ديگه مقايسه کنيد) آخر چه دارند که دل برايشان بسصوزانيم. الحمدلله که کمبود امکانات هم نداشتهاند.
مقايسه کنيد با موسيقی امروز غرب و آمريکا، امینم که سر تا پای شعرهايش فحش است به سياست و منحرفين اخلاقی (در جايی که تمام تلاش اروپا و آمريکا طبيعی و عادی جلوه دادن همجنسبازی و ... است) متاليکا هم که به ساختارهای اجتماعی معترض است. سلين ديون هم که از صلح و دوستی بين انسانها میخواند. ترانههای خيلی ديگر از معروفترينها و محبوبترينها را هم اگر مرور کنيد، ارزشمندی را در محتوايشان میبينيد. هر چند که به نمايشهای سـ..ـکـ.ـسی در کليپها اعتراض دارم، اما باز هم برايم قابل قبولتر از هر لسانجلسی و امثال حسن پيغان و بهنام و بقيه است.