چهارشنبه ۱ مردادماه ۱۳۸۲
لمپن، تنفر فوتبال
ديشب پس از مدتها دوباره نشستم پای تلويزيون و برنامه نود. خداييش قبل کنکورُ هفتهای نبود که ساعت يازده شب بيدار نشم و نود نبينم. اما از زمان دانشگاه، به قولی کو حرکت!؟ ديگه حال و حوصلهای نمونده بود. فوتبال ايرانی که در هر حال جذابيت کمتری از جام باشگاههای اروپا داره و اين دو ساله هم که به شدت يخ کرده بود. در هر حال اينکه شنيدن اخبار و حوادث و بحث و کلکلهایی که به همت عادل خان راه میافتاد، جذابیت فوقالعادهای برام داشتن. اوجش هم چند برنامهای بود که فتحاللهزاده و عابدینی میزدن به تریپ همدیگه. همون مواقع هم بحث فروش سهام باشگاه پرسپوليس به حوزه هنری راه افتاده بود.
آن روزها از يک سو بحث اين بود که چرا حوزه هنری دخانيات را در دست گرفته و از اين سو نيز میگفتند پرسپوليس چه ربطی به حوزه هنری داره؟ زم هم جواب قشنگی داد. میگفت: «دخانيات را گرفتيم تا جلوی بيکاری کارگران، قاچاق، خروج ارز از کشور و بيماری مصرفکنندگان اجناس تقلبی رو بگيريم. درآمدش رو هم میخوايم بريزيم تو باشگاه پرسپوليسُ هم عنوان فرهنگیاش رو واقعی کنيمُ هم وضع خودش رو يه سر و سامونی بديمُ هم اين که ورزش خودش کلی فرهنگه» کلی هم برنامه برای پرسپوليس داشتن و میخواستن مربی خارجی بيارن و از اون مهمتر فرهنگ حرفهای و باشگاهی رو جايگزين فرهنگ علیاللهی و هردمبيلی الان پرسپوليس کنن و ... يادمه يه جايی زم گفت که میخوايم دانشجوهات و تحصيلکردهها رو بياريم برای تشويق پرسپوليسُ نه مشتی اراذل و اوباش و آدمهای بيکار و درس نخون رو
به هر حال طی يک دعوای مسخره و دادگاه مسخرهتر و فشارهای مختلفی که سعيد فائقی، معاون فنی وقت سازمان تربيت بدنی (که هيچ کس از استقلالی بودنش اطلاعی نداشت!) اين باشگاه تماما زيانده رو سپردن به سازمان تربيت بدنی و فائقی هم دادش دست کسی که میتونه خيلی کس باشه. اما به قول مانا نيستاني علی آقا از بچگيش با همه دست ياعلی میداد و در مجموع به نظرم مياد که در اين مسائل، ادم سادهايه که میتونه به راحتی گول بخوره. در هر حال پرسپوليس سازمان تربيت بدنيُ با علی پروين و سيستم ابداعيش (علی اصغری يا علی اللهی يا همون «ثوپ رو بکن ثو گل») شروع کرد و بازیهای يخ و کسلکننده و پرسپوليسی که گل نمیزنه و اصلا حمله نمیکنه؛ قند رو تو دل هر طرفدار فوتبالی آب میکرد. دقت کنيد تو يخ شدن دو سه سال اخير فوتبال استقلال و پرسپوليسه که اين قدر چگالی فحش و بد و بيراه تو استاديوم بالا رفته. با اومدن غمخوار و اين کارهای آخرش آدم کمکم احساس اميدواری میکنه. هر چند که غمخوار بر خلاف حوزه هنری، پول زيادی تو دست و بالش نيست. اما باز هم داره راه رو دترست میره. راهی که توش پروين و پورحيدری و حجازی و بهمن خان صالحنيا و ياوری و ... بايد از فوتبال مملکت (با احترام تمام) کنار گذاشته بشن تا امثال فرهاد کاظمی بيان و يه کاری بکنن.
پرسپوليس زمان حميد درخشان ده تای حالا گل میزد و قشنگ بازی میکرد. بازيکن نصفه و نيمه میاورد و از توش مهدویکيا و دايی و امامیفر و بزيک و باقری و سراج و کی و کی میساخت. رو هر کدوم بازيکناش هم میشد ده تای رضا جباری و عارف محمدوند (که الان ستارههای پرسپوليسن) حساب کرد. نه اينکه گلزنای بااستعدادی مثل ابوالقاسمپور و اصلانيان و باغميشه و اکبريان و ... بيان توش و تبديل بشن به هيچ. با اومدن نره غول پروينسايی مثل رافت هم امثال بزيک و سراج جل و پلاسشون رو جمع کنن و برن دنبال يه جای ديگه
نمیدونم وينگو چقدر بارشه، ولی از استانکو خاطرات خوبی دارم. از پرسپوليس با پروين و فوتبالی که به هر چيز شبيهه، جز فوتبال هم متنفرم. چون راحت میشينم و بازی منچستر با رئال مادريد رو بدون هزار جور حرص و اعصاب خورد کنی میبينم و تازه اون موقعه که يادم مياد «چرا تو ايران کسی بلد نيست ضربه کاشته بزنه!؟»
بازیهای خوشگل کيهوو رو تو ايتاليا میبينم و میگم «چرا ما بلد نيستيم مثل يه تيم کوچولوی ايتاليايی قشنگ بازی کنيم و دل ببريم»
القصه اينکه فوتبال امروز و فوتبال پروين و طرفدارانش، فوتبال لمپنهاست. تظاهرات ۱۸ تير و هزار جور آشوب خيابونی، جنبش لمپنهاست. تو خوابگاه دانشگاه که نگاه میکنی، همه فيلم مورد علاقهشون و موسيقی دلخواهشون، فيلم و موسيقی پوچ و لمپنيه. هيچ جا متاعی نمونده که قابل استفاده باشه و لمپنها تصاحبش نکرده باشن. امروز خيلیها با تمام ادعاهاشون، روشنفکريشون و گشادهنظريشون هم لمپنيه. امروز لمپنها در صدر جدول قویترينها و روی بورسن. بالطبع فوتبال مورد علاقهشون هم فوتبال مشتیگری و فوتبال اسطورهای و حماسی پروين و تمام همردههاش منجمله پورحيدری و بهمن صالحنياست (نمیدونم کسی برنامه هفته پيش نود در مورد ملوان و حرفهای بهمن خان در مورد توطئه بازيکنا رو ديد و شنيد يا نه؟)
فوتبال اسطورهای فوتباليه که هر موفقيت به دليل توان فوقالعاده اسطوره و هر شکست به دليل توطئه کينهتوزان و بدخواهانه. طرفدارانش هم با هر بردی از شدت شور و شعف، صندلیهای ورزشگاه رو میشکنن و با هر باختی، عقدههای فروخفته روانيشون رو نصيب گوش سايرين و همان صندلیهای بدبخت میکنند.
ای کاش يه روزی برسه که اين دار و دسته و تمام هوادارانشون جل و پلاسشون رو جمع کنن، برن گوشه خونههاشون، بعد از چند وقت با ديدن فوتبال واقعی و زيبايیهاش، دوباره خودشون مودبانه به ورزشگاه برمیگردن و تيم مورد علاقهشون رو تشويق میکنن.
اينا همه دآرزوهای بزرگيه که شايد هيچ وقت من به چشم نبينمشون. شايد لمپنيزم برنده نهايی شورش اجتماعی بر ضد ساختارها باشه. امنا در هر حال
ياران چه غريبانه
رفتند از اين خانه