دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۵ مرداد‌ماه ۱۳۸۲

«ضد اجتماعِ» اجتماعي

بسيارند افراد معروف و مثلا گروه‌های موسيقی يا فرقه‌هايی که انديشه دوری از اجتماع وم ضديت با اجتماع را مطرح می‌کنند. البته منظورم گروه‌های مخالف با ارزش‌های يک جامعه نيست، بلکه گروه‌ها و کسانی است که به طور کلی با «جامعه» و «زندگی اجتماعي» به عنوان يک ارزش، مخالفت می‌کنند و خواهان فروپاشی هر اجتماعی هستند. آيا واقعا اين افراد و گروه‌ها درگير يک پارادوکس نيستند؟
۱-مسيحيت، برای اين موضوع مصداق بارزی است. کليسای کاتوليک همچنان اصرار دارد که خادمان درگاهش بايد از لذت‌های دنيوی چشم بپوشند و به اين ترتيب آنان را از ازدواج منع کرده است. حال اگر همه بخواهند کشيش يا راهبه شوند، چه بر سر جامعه خواهد آمد؟ برای فرزندانی که وجود ندارند و جامعه‌ای که به انتها می‌رسد... به راستی اين کشيش‌ها برای چه کسی می‌آموزند؟ آيا تربيت خود و کمال خود کافی است يا بايد به پاس آنچه آموخته‌ای آموزش دهي؟
۲-فرقه‌ای يا دسته‌ای در آرمان‌های خود، مخالفت با اجتماع و جامعه و هر جمعی از انسان‌ها را سرلوحه کار قرار می‌دهد. اما اين گروه چگونه خود را ترويج می‌کند؟ آيا بزرگ شدن روز به روز جمعيت طرفداران موجب به وجود آمدن جامعه‌ای بزرگ‌تر نخواهد شد؟ «جامعه ضديت با اجتماع!» آيا همين که برای ضديت با جامعه و جمع انسان‌ها، عده‌ای «جمع» شده‌اند؛ خود تناقض نيست؟ در کنار اينها می‌توان مساله تامين مالی را هم در نظر گرفت. اصولا تناقضات زيادند
۳-يک گروه موسيقی در ترانه‌هايش با جامعه و ارزش‌های جاری در ارتباطات آن، مخالفت می‌کند. اين گروه روز به روز محبوب‌تر می‌شود. اما آيا اين محبوبيت روزافزون متضاد آن چه گروه مدعی آن است، نيست؟ آيا روزی که بيش از نيمی از افراد جامعه طرفدار آن گروه باشند و با آرمان‌هايش موافقت کنند، علامت سوال بزرگی شکل نمی‌گيرد که چگونه است که اکثريت اين جامعه با خودشان مخالفت می‌کنند؟ آيا اين نشان‌گر مازوخيسم اجتماعی نيست که از خودمان متنفر باشيم؟ اعضای همين گروه، شب قبل از انتشار آلبومشان آرزو نمی‌کنند که همه طرفدار آن‌ها باشند؟ پس دشمن کيست؟
حقيقت اين است که تمام کسانی که تنهايی، عزلت، اجتماع و در اقليت قرار داشتن را به عنوان ارزش‌هايی ستوده مورد توجه قرار می‌دهند، در انتها با اين تناقض روبرويند که يا بايد اخلاق را زير پا بگذارند و آرزو کنند که همه خوب نباشند؛ يا آن که قبول کنند که دارند خود و ديگران را فريب می‌دهند. هميشه بيشتر بودن و بيشتر شدن ارزش است و آرزو، مگر آن که ...

نکته نامربوط: انگيزه‌ام از نوشتن اين چند خط، فکری بود که سوار اتوبوس از ذهنم گذشت. پس از يک هفته‌ای داشتم دوباره مردم و شهر را می‌ديدم. به شدت دنبال ايده‌ای می‌گشتم برای نوشتن. در آخرين قسمت مسير برگشت به خانه، با خودم فکر می‌کردم که چقدر از اين جامعه متنفرم. چند ساعتی با خودم درگير بودم تا اين شد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک