جمعه ۳۱ مردادماه ۱۳۸۲
گذشته؛ معتمد، محتمل يا متناقض؟
ين بار که کتاب «۱۹۸۴» اثر جرج اورول، نويسنده انگليسی داستان «قلعه حيوانات»، را خواندم، حس میکردم که دارکوبی دارد به مغزم نوک میزند و هر لحظه و هر لحظه بنيادها را (از اين هم که هست) سستتر میکند. نوعی ترس بر وجودم رخنه کرده است. من متولد ۱۹۸۴ هستم و اين نام برايم يادآور تاريخی است که شايد هيچگاه وجود نداشته باشد. همانگونه که شخصيت اصلی داستان (نمیتوان نام قهرمان بر او نهاد) بر اين که آن سال، ۱۹۸۴ بوده، زياد مطمئن نبود. چه کسی اهميت میدهد؟ حال که همه چيز تغيير يافته و دوباره شکل گرفته، واقعا چه تفاوتی دارد که مسيحی بوده باشد يا نبوده باشد و ۱۹۸۴ سال پيش به دنيا آمده باشد يا نه!؟ میتوان تمام نظام دنيا را زير سلطه درآورد. کافی است که انسانها را آنگونه که میخواهی شکل دهی. اينها هستند که دنيا را میسازند.
مفهومی در اين کتاب مطرح میشود به نام «دوگانهباوري» اين گونه میتوانم توضيحش بدهم که هر چيزی (مثلا کلامي) در هر موقعيت، صاحب آن مفهومی است که به تو ديکته شده. مثلا در «گفتار جديد» (زبانی که اختراع شده تا لغات رو محدود کند و مثلا به جای بد از کلمه «ناخوب» استفاده میکند و بدتر میشود +ناخوب. هدف نهايیاش هم از بين بردن (جرم) انديشه است) کلمهای وجود دارد به نام «اردکزبان» که اگر خطاب به دشمن ادا شود، دشنام است و اگر به دوست خطاب شود مدح. کمی فکر کنيد. اين همان حقيقت است که «دنيای ما در ذهنمان ساخته میشود.» حال اگر ذهنمان توسط ديگرانی برنامهريزی شود، دنيايمان همان است که آن ديگران میخواهند. (قبلا هم تاکيد کرده بودم. گذشته و داستانهای منقول، به هيچ وجه قابل اطمينان و اعتماد نيستند.)
مسئله فراتر از اينهاست. حزب میگويد هر کس گذشته را در اختيار داشته باشد، آينده را نيز در اختيار دارد و هر کس حال را در اختيار داشته باشد، گذشته را (و در نتيجه آينده را) در مالکيت خود دارد. اين حزب است که گذشته را تعيين میکند و تو هيچ راهی برای تشخيص درستی و نادرستی آن نداری. زيرا تمام مدارک حرف حزب را تاييد میکنند. حزب مرتب در کار تصحيح! (جعل) گذشتهای است که حاوی ايراد و اشکال بوده است و سوای روزنامهها و اسناد، که حتی اشعار و داستانهايی را که با روش و منش حزب تنافر دارند، تغيير داده میشوند و تمام قبلیها به خنتدق خاطرات میروند. فراتر از شواهد و مدارک، انديشه و ذهن به تصرف درآمده و به سادگی، روزی که دشمن عوض میشود، همگان باور میکنند که اگر تصاوير دشمن قبلی بر روی در و ديوار خودنمايی میکند، حتما توطئه شبانه مخالفان داخلی انقلاب است. طبق معمول تاريخ، همچنين داستان ديگر اورول، قلعه حيوانات، اين دشمنان از سران قديم انقلابند. کسی که دستگير میشود، زندان، شکنجه و اعدامش بیهدف و بدون تغيير انجام نمیشود. بلکه او آن قدر شکنجه میشود و چنان تحت تاثير قرار میگيرد تا به حزب، اهداف و آرمانها و روش منش او اعتقاد پيدا کند. او بايد همسان شود. او بايد آمادگی خدمت به حزب را پيدا کند. به هر ح۰ال ذاين کار انجام میشود و او نيز چون ديگران، به همه چيز نه تنها ملتزم، که معتقد میشود. به راستی اگر در چنين جامعهای زندگی کنيم، راهی برای تشخيص میماند؟ اگر به گونهای که میخواهند «دوگانهباور» باشيم، ديگر چگونه به عقل و منطق باور داشته باشيم و احکام آن را بپذيريم؟
تنگنای بدی است. مشکل است کنار آمدن با اين واقعيت که واقعيت را ذهن ما (بر اساس حقيقت) میسازد و اگر در اصول و معيارهای آن خللی ايجاد شود، ميان واقعيت موجود در ذهن ما و حقيقت، نه تنها اختلاف و افتراق، که تناقض و تنافر ايجاد میشود. احساس که هيچگاه (حداقل برای من) نقش مرجع معتمد را بازی نکرده است. اگر به همين راحتی عقل و منطق را هم زير سوؤال ببريم، ديگر از ما چه میماند!؟