دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۱۵ شهریور‌ماه ۱۳۸۲

اين جنگ را صلحی نيست

۱-تضاد مقوله‌ای است که کسی نمی‌تواند وجودش را در جامعه ما و به ويژه جامعه ايرانی امروزمان، انکار کند. ما در تمامی سطوح و لايه‌های مختلف جامعه، صرف نظر از زمان و مکان و مرتبه و موقعيت اقتصادي-اجتمالعی شاهد درگيری‌های درونی و اختلاف نظرهای شديد هستيم. به گونه‌ای که گروهی بايدی را بايد و گروه مقابلشان همان بايد را نبايد می‌دانند. اين تقابل در نظام ارزشی، تشخيص بهنجار و ناهنجار کلی جامعه را به شدت سخت و حتی غيرممکن کرده است.
۲-از چه صحبت می‌کنيم؟ صحبت از چيزی است که گاهی آن را اختلاف نسل‌ها بيان می‌کنند و گاهی با غرب‌زده و متحجر، به خاطر آن، بنا بر دشنام‌دهی می‌گذارند. صحبت از اين است که من و تو، شايد هم تو و او يا اصلا اين‌ها و آن‌ها، نمی‌توانيم، نمی‌توانيد و نمی‌توانند با هم مراوده و ارتباط داشته باشيم. آبمان با هم در يک جوب نمی‌رود. گاهی من سوسولم و توی بسيجی، گاهی توی ۲۰ ساله‌ای و پدر ۴۰ ساله‌ات، گاهی هم اين‌های شهری و آن‌های روستايی يا اين‌های ابرشهری و آن‌هايی که از شهر کوچکی آمده‌اند. حتی آنی که امی‌نم و متاليکا گوش می‌کند با ديگری که مدونا و بريتنی اسپرز گوش می‌کند و البته سومی که شهرام ناظری و شجريان گوش می‌کند و چهارمی که با ابی و داريوش محشور است! حال اگر اين از ورطه علاقه خارج شود و به محدوده ديدگاه و اعتقاد اجتماعی و سياسی برسد که ديگر از خشونت و خشم هم نبايد تعجب کرد. باور کنيم که اختلاف سليقه و علاقه موسيقايی از همان جنسی است که اختلاف عقيده مذهبی را نمايان کرده است.
۳-شايد به ظاهر اين يک تحليل ساده‌انگارانه يا کليشه‌ای به نظر برسد. اما معتقدم تمامی اين تضادها و درگيری‌ها، سرمنشائی در سنت و مدرنيسم دارند. صد البته که اين به معنای محکوم کردن سنت و درود فرستادن بر مدرنيسم يا گرفتن ژست مدرنيسم نيست (که البته آن هم مدتی است کليشه‌ای و سنت شده است، الان ديگر دور، دور پست‌مدرنيسم است) از همين منظر خيلی مشکلات را می‌توان درک کرد. اگر بين ارزش‌های رسمی (که در بسياری شهرهای کوچک يا مناطق قديمی شهر، اجرای کامل و حتی سخت‌گيرانه‌ترشان را می‌توان ديد) و ارزش‌های مرسوم در جاهای ديگر (اگر نياز به اسم داريد: گروه‌های مرفه، طبقه متوسط، تحصيل‌کرده يا ...) اختلاف‌ها گاهی تا ۱۸۰ درجه گسترش می‌يابند و يکی روبنده می‌گذارد و ديگری به روسرس =کوچکترين اعتقادی ندارد يا که اگر روی اينترنت فيلتر می‌گذارند، از آن روست که برای بسياری باور اين موضوع که من نوعی جوان، می‌توانم بنشينم و شماره‌ای را بگيرم و با يک ناشناس در آن سر دنيا، آن سر کشور، يا همين طبقه پايين، صحبت کنم. سخت است باور ارتباط تا اين حد گسترده و پراکنده و آسان و کنترل نشده. البته نه به دليل ارتباط، که به دليل تغيير بنيادی و شايد ساختارشکن. همان طور که بار اول پا به محيط غريبه‌ای می‌گذاری و دچار اضطراب و تشويش می‌شوی، آن‌ها نيز سعی در ايمن‌سازی محيط جديد برای حضور خودشان برمی‌آيند. از خاطر نبر که آن‌ها سنين تغيير را گذرانده‌اند و باور تغيير را هم. اگر تا ابد ساکت و بی‌سروصدا بمانند، نشانه خطر است. چه خطري؟ خطر عنان‌گسيختگی در تغيير و شکستن مرزها و پايه‌های اجتماعی. نبود مقاومت در مقابل تغيير ارزش‌ها نشانه يک جامعه ناپايدار و نامتعادل است. در جامعه ما نيز اين مقاومت وجود دارد. پس چرا جامعه ما يک جامعه ناپايدار و نامتعادل می‌نمايد؟
۴-قبول کنيم. ما ايرانی‌ها زياد بلد نيستيم که همديگر را قبول کنيم يا به رسميت بشناسيم. اصول همزيستی را ياد نگرفته‌ايم. برای فرد فرد ديگران ارزش قائل نيستيم. جامعه‌مان هم مدنی نيست. در هر کار و عقيده‌ای هم شديد هستيم. چه مذهب و چه بی‌مذهبی. سياه و سپيد را باور داريم و خاکستری را نه. هر کس که ادعايی دارد، بر سر مدعای خود چنان محکم ايستاده که حاضر نيست ديگری را ببيند. صد سال هم بگذرد پدر از طرز لباس پوشيدن، حرف زدن، تفريح کردن و ابراز احساس فرزند خوشش نمی‌آيد و ترجيح می‌دهد که او را عوض کند. فرزند هم از طرز رفتار او خوشش نمی‌آيد و می‌خواهد پدر را عوض کند. بسيجی (نماد مسلمان کاملا معتقدی که ابراز و ابرام می‌کند) قصد هدايت فلان منحرف را دارد (که البته شايد او هم به بسياری مسائل معتقد باشد و عمل کند، اما هيچ‌يک را وابسته به بقيه نمی‌داند) و البته همان منحرف که خود را واقع‌بين می‌داند، می‌خواهد بسيجی را از مسخ‌شدگی نجات دهد. البته در همه موارد کشتن ارجح است.
۵-يک جمعی از چند سال پيش وجود دارد. الان دو سال پس از جدايی محل تحصيلشان از همديگر، گاهگاهی همديگر را می‌بينند و با هم به جايی می‌روند. يکی به راحتی در جمع، تلفنی با دوست‌دخترش صحبت می‌کند و آن يکی مهندسی برق را ول کرده و رفته امام صادق، الهيات می‌خواند و آن‌قدر ريش دارد که روبوسی با او سخت است! اما همين دو نفر، به راحتی با هم صحبت می‌کنند و سر هر موضوعی هم. چرا!؟
هر چه هست، از بودن در بين اين دوستان هميشه راضی و خشنود می‌شوم و هر چه ساکت بمانم، چيز بيشتری ياد می‌گيرم. کاش همه جامعه همين شکل بود. در مورد «چه بايد کرد؟» در اولين فرصت می‌نويسم.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

... مسئله جامعه ي ا مسئله اي بسيار كهن مي باشد. راستش روشنفكران ما در باره ي بنمايه هاي فرهنگ اين ملت تا امروز نينديشيده اند. ذهنيت و روان ايرانيف قدمت هفت هزار ساله دارد. ما بدون انديشيدن در باره ي اين كهنسالي روان ايراني نمي توانيم امروزمان را بفهميم و فردامان را ژي بريزيم. تضادها و تنشها و درگيريهاي اجتماعي و سياسي در مملكت ما زائييده ي همين نينديشيدن در باره ي مقولات و معضلات تاريخ روان و فرهنگ ماست. ما تا اين مقوله چه هستي خودمان را نشناسيم و بازشكافي سنجشگرانه نكنيم نمي توانيم با جهان دائو در تغيير رابطه اي برقرار كنيم. درهمريختگي مناسبات ما ايرانيان از سرگرداني هويتي ريشه مي گيرد.

[ Aria ] | [یکشنبه، ۱۶ شهریور‌ماه ۱۳۸۲، ۰:۲۹ بعدازظهر ]


يك اشكال بزرگ در جامعه اين است كه قرار است همه با هم دوست باشند.به نظرم خيلي هم خوب است كه گاهي چشم ديدن همديگر را نداشته باشيم.البته به شرط اين كه اين عدم تحمل باعث شود دست از سر هم برداريم.

[ gonbad-davvar ] | [سه شنبه، ۱۸ شهریور‌ماه ۱۳۸۲، ۱۱:۰۷ بعدازظهر ]