دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۱۷ شهریور‌ماه ۱۳۸۲

وبلاگ‌گردی شنبه و راه‌اندازی بخش «نمونه‌کارها»

۱-اول از همه اينکه اولين مقاله من در دوهفته‌نامه الکترونيکی سياه-سپيد را با عنوان «فانوس نفت ما» بخوانيد. هر چند که عنوانی که من تعيين کرده بودم «فانوسی که اگه خاموشه...» بود. هر کس که به عمرش اون آهنگ معروف از مرحوم فرهاد (که به تازگی اولين سالگرد فوتش گذشت) رو شنيده باشه، بلافاصله به ياد اين جمله می‌افته که «واسه نفت نيست، هنوز، يه عالم نفت توشه» اگه حوصله کنين و مقاله رو بخونين (حالا کامنت نگذاشتين هم نگذاشتين) کاملا متوجه می‌شين که من راست می‌گم يا اين مانی عزيز!؟ البته خب، در هر حال اينکه دستش درد نکنه.
۲-اين بلاگر عزيز و صد البته بلاگ‌اسپات واقعا نعمت‌های خدادادی هستن که بر سر بندگان نازل شده‌اند. هر چی از اين دو تا بگم، کم گفته‌ام. مخصوصا اينکه می‌ةونی با يه اکانت چند تا وبلاگ درست کنی و .... من هم از اين امکانات به نحو احسن استفاده می‌کردم و يه وبلاگی بود که فقط توش تمپليت تست می‌کردم. بعد از مدتی، اين وبلاگ شد محل رفت و آمد نوشته‌ها و مطالب نشريه. به اين ترتيب که هر چيزی (مال من که خود به خود تايپ شده بود، مال بقيه هم بعد از تايپ) تو همون تست‌گاه، پابليش می‌شدن و راحت مدير مسؤول و صفحه‌آرا بهش دسترسی داشتن و از اين جور برنامه‌ها. هيچ وقت هم کسی مشکل فونت و Encoding پيدا نمی‌کرد و همه جا هم راحت و بدون Log In و هزار تا بدبختی ديگه، می‌شد بهش رسيد. اين تجربه موجب شد که مطالبم رو برای شهرآرا، باز هم با همين روش بفرستم. حالا چه به مشهد، چه به نورآباد ممسنی از توابع بورکينافاسو! حتی اين سيستم بلاگ‌رولينگ رو هم اول اونجا امتحان کردم. حالا امروز که داشتم اين‌ور و اون‌ور می‌رفتم، ديدم يه بنده‌خدايی (حالا چه فرقی می‌کنه کي!؟) برداشته به اونجا لينک داده. حالا اينکه چه شکلی اونجا رو پيدا کرده، خيلی معلوم نيست. هر چند يه حدس قوی دارم.
۳-بخش «نمونه آثار» سايت راه‌اندازی شد. هر چی نشستم فکر کردم، ديدم تو يه وب‌سايت شخصی اگه يه بخش رو به نمايش کارهام (مقاله، گزارش، يادداشت يا ...) اختصاص ندم، پس چيکار کنم؟ پس واقعا وب‌سايت شخصی به چه درد می‌خوره؟ سر همين از اين به بعد کارهايی رو که برای شهرآرا، واحه، سياه-سپيد يا سيمرغ آماده کرده‌ام، بعد از انتشار تو همين جا هم می‌گذارم. اين نوشته‌ها به طرز کاملا طبيعی خيلی رسمی‌تر از يه وبلاگن. همچنين از اين به بعد هفته‌ای يک سری وبلاگ‌گردی‌هام رو می‌گذارم اينجا تو همين وبلاگ. اولش رو هم همين الان می‌تونين با کليک بر روی ادامه بخونين. البته حجمش يه خورده زياده. ولی از یه صفحه با چهار تا عکس حجمش کمتره. تا حدود زیادی هم چیز متنوع و قشنگی از آب دراومده. البته این کار رو برای شهرآرا انجام می‌دم، ولی جمع‌آوری رو با تصنیف یکی نمی‌دونم. به همین خاطر این ور می‌مونه. فعلا بخونید

جز فرار مرهم ديگری برای شفا، يا حتی ساکت کردنِ دردِ اين قوه‌ی تصميم‌گيریِ قريب به فلج نمی‌شناسم...
می‌دانم... الان می‌گويی چقدر زود فراموش می‌کنم «حسبنا الله» را.


امروز دوستان رفتند آنجايی که ما، انشاء الله، يک ماه ديگر قرار است برويم. رفتند و انگار آماده بودند.

يادم نمی‌رود سالِ قبل و حکايتِ «المسافر کالمجنون» خودم را. آنها هم شده بودند کالمجنون. آنها مجنون و ما شايد از آنها مجنون‌تر، به عطشِ زودتر به آنجا رسيدن، به عطشِ آنجا بودن، آن روزهايی که خوبان همه آنجا جمعند. و شايد... به عطش آنکه به مادر او بگوييم که راه را نشانمان بدهند، که بتوانيم، هر چند ناچيز، کمک کنيم. کوچکيم. می‌دانم. اما آنها بزرگند... همين کافيست.

می‌دانی؟ عطش هست، ولی آمادگی... نع!

هنوز اما
مرا چشم خرد خفته است در خواب گرانباری
دريغا صبح هشياری
دريغا روز بيداری...

بارون
------------------------

مايک نيوئل دو سه روز قبل رسما به عنوان کارگردان هری پاتر و جام آتش معرفی شد.
نمی دانم اين انتخاب درستی است يا نه - هر چند که حالا برخلاف قبل فکر می کنم آلفونسو کوآرون برای کارگردانی زندانی آزکابان گزينه مناسبی است - اما با حرف های ديويد هيمن تهيه کننده به نظرم می رسد که وارنر می خواهد وجه شادتر جام آتش، لحن سياه حاکم بر روح کتاب را بگيرد و اين به نظرم اصلا اتفاق خوبی نيست.
اگر سه کتاب اول رمان های علمی تخيلی به شدت جذابی بودند، فکر می کنم هری پاتر و جام آتش يکی از سياه ترين رمان هايی است که در زندگی ام خوانده ام. از آن دست داستان هايی که هيچ کس جز کوبريک فقيد حق دست درازی به آن را ندارد. در تمام اين مدت هم فکر می کردم سر اين يکی ديگر وارنر سکان رهبری را به اسپيلبرگ می سپارد اما انتخاب نيوئل يک آب پاکی تمام عيار بود. کارگردان کمدی چهار عروسی و يک تشييع جنازه يک فيلم بهتر به نام دانی براسکو را هم در کارنامه اش دارد اما فکر نمی کنم وارنر دوست داشته باشد چنين چيزی را تحويل بگيرد هر چند خود دانی براسکو در کنار مخمصه بيشتر به يک شوخی می ماند.
اولين عکس های منتشر شده از هری پاتر و زندانی آزکابان به شدت حال و هوايی را که بايد، دارد. فعلا دلمان را به همين ها خوش می کنيم تا بعد. تا ارديبهشت آينده و آغاز توليد فيلم چهارم زمان زيادی مانده است. شايد در اين مدت خود هری بالاخره بتواند اين وارنری های احمق را راضی کند تا به سراغ اسپيلبرگ بروند. خدا را چه ديديد...

یادداشت های سینمایی
------------------------------

تراژدی خودساخته!
دلم خيلی گرفت وقتی گفت شوهرش نمی ذاره از خونه بياد بيرون. آخه بنده خدا از کجا پول دربياره. دو تا بچه کوچک دارن. شوهرش موجی جنگه و چند ساليه که معتاده. خودش هم اين ور و اون ور خونه ها رو نظافت می کنه و خرج زندگيش رو درمياره. اما چند روزه که شوهرش نمی ذاره از خونه بياد بيرون. صداش می لرزيد. نمی دونم چه جوری می شه کمکش کرد.
اين خانمها و آقاهايی که معمولا برای نظافت يا باغبونی يا کارهای اين تيپی به خونه ها ميان، کلی ماجرا پشت زندگيشون خوابيده. کلی اتفاقهای عجيب غريب که اگه بری توو عمق، می بينی بيشتر وقتها نادونی ها و حماقتهای خودشون باعث اتفاقهای بد توو زندگیشون می شه.
شايد هم اشتباه می کنم. نمی دونم.

زن-نوشت
---------------------------------------

بسم الله الرحمن الرحيم

آقای دکتر

شهرمون حالش بده
به دادش برس

(يک پرچم انداخته بودند روی قبر چمران که پيشانی ات را می شد بگذاری و های های سکوت کنی ...اين را کسی گوشه پرچم نوشته بود با اسمی ناخوانا ....)

یاوه های مشوش یک مست
--------------------------

سرنوشت دولت الکترونيکی در ايران

گزارشی راجع به دولت الکترونيکی در بحرين می خواندم، راستش تيتر حرکت ها را که نگاه می کنی همان سرفصل های تعريف شده در امثال برنامه هايی مثل تکفا (طرح توسعه کاربری فنآوری اطلاعات) در ايران خودمان است...اما روند کارشان را که پيگيری می کنی، می بينی خيلی جلوترند. شايد مقايسه سيستم دولتی بزرگ ما با بحرين که فوقش اندازه شهرداری ما پيچ و خم داشته باشد درست نيست. اما آخر انصاف هم چیز خوبی است. در آخر 2005 آنها تمام خدمات مورد نياز برای دولت الکترونيکی E-Gov را دارند و ما تازه تا 2005 ممکن است وزارتخانه هايمان سايت داشته باشد ! و خبری از سرويس دهی و ارائه خدمات به صورت آنلاين نيست ...
اصلا صبر کنيد ببينم... چرا شورای عالی اطلاع رسانی اهداف يک ساله و دوساله، 5 ساله و بلند مدت کشور را در قالب اهدافی ملموس که بشود رسيدن و ميزان دسترسی به آنها را سنجيد مشخص نمی کند؟ وجود چنين اهدافی باعث می شود حداقل وقتی صحبت از بودجه ای مثل تکفا می شود همه به آن به عنوان يک منبع درآمد(!) ويژه نگاه نکنند و بيايند درست و حسابی روی طرح هايی کار کنند که از آن بودجه صرفا برای سرمايه گذاری استفاده می کند و به دنبال نزديک تر کردن صنعت فن آوری اطلاعات کل کشور به اهداف تعيين شده است.

ایستادن در برابر باد
----------------------

کتاب بينوايان اثر ويکتور هوگو ، بنا به گفته قريب به اتفاق منتقدين ، يکی از هفت
شاهکار ادبی جهان محسوب ميشود . محض اطلاع شما ، شش شاهکار ديگر
عبارتند از :

1- شاهنامه اثر فردوسي
2- مثنوی معنوی اثر مولوي
3- کمدی الهی اثر دانته
4- هملت اثر شکسپير
5- ايلياد واوديسه اثر همر
6- مهابهاراتا اثر وياسا

اما شايد چند بار خواندن و يا حتی پيش زمينه های ديگری لازم باشد تا خواننده
بتواند متوجه شود که بينوايان يک اثر عرفانيست و در پشت حجاب شخصيتهای گوناگون
اين داستان ، نويسنده با هنرمندی تمام مراحل عروج يک انسان را به سمت خدا تشريح
کرده . خودم در مورد اين کتاب تفسير که نه اما حاشيه ای نوشتم که چند سال پيش
در يکی از نشريه های دانشکده به چاپ رسيد . اينجا خلاصه ای از اين حاشيه را
مينويسم :

ژان والژان در واقع نماينده انسانيست که در نيمه راه عمر ( سنی که معمولا افراد
صاحب فکر دچار تحولاتی ميشوند ) ، تصميم ميگيرد که خودرا از بند نفس رها کند و
در اين بين ، بازرس ژاور که نمودی از شيطان نفس ژان والژان است ، سايه به سايه به
دنبال اوست تا اورا به موقعيت سابقش باز گرداند .
اسقف مريه ( کشيشی که ژان والژان شب اول آزاديش در کليسای او خوابيد ) تاثيرش
را در يک لحظه و برای تمام عمر روی او ميگذارد . او عامل ايجاد همان تحوليست که
ابراهيم ادهم را وادار به ترک تخت و تاج کرد و حر بن يزيد رياحی را به پيوستن به حسين
بن علی سوق داد . بله . اسقف مريه کنايه از خرد معنوی و وجدان ژان والژان است .
ميبينيد که از اين صحنه داستان چند ظرف و شمعدانی نقره به ژان والژان ميرسد که تا
آخر داستان همراه اوست . اين يعنی حضور هوشيارانه وجدان در تمام مراحل بعدي
زندگی او .
اما کوزت . کوزت استعاره ايست از تمامی دلبستگيهای دنيوی ژان والژان و به همين
علت همواره در کنار اوست و ژان والژان ابدا حاضر به از دست دادن اونيست .
نجات پيرمرد بارکش ( فوشيه لوان ) از زير گاری ، اولين مرحله امتحان ژان والژان است
که بين نجات زندگی يک انسان و شناختن شدن توسط ژاور ، دومی را برميگزيند و
سرافراز از اين آزمون الهی بيرون ميايد .
حال لازم است که اين انسان تائب که به سمت خدا حرکت ميکند ، در بوته آزمايشهاي
سخت تر الهی قرار گيرد تا عيارش برای ادامه راه سنجيده شود . آنجا که ژاوربا
دستگيری اشتباهی مردی به جای ژان والژان ، ضمن عذر خواهی از او ميگويد : من
تمام مدت به شما مشکوک بودم . اما امروز ما ژان والژان واقعی را دستگير کرديم و فردا
محاکمه خواهد شد . همان شب تا دير وقت صدای قدم زدن ژان والژان از پشت در به
گوش ميرسد که تحت بزرگترين چالش و درگيری روحيست . نجات جان خودوکوزت و
مادرش فانتين و خيانت به يک بيگناه يا نجات مرد بيگناه ومحروميت فانتين جوان از ديدن
دخترش کوزت در آخرين لحظات زندگيش. اين بار نيز والژان آزمايش را با بهترين نتيجه به
پايان ميرساند . ودر زيبا ترين صحنه اين بخش از داستان ويکتور هوگوضمن اشاره ای
به فلسفه نسبی گرايی ، دروغ گفتن خواهر روحانی را کاملا توجيه ميکند . در اين لحظه راستگويی که جزء تعاليم اصلی آيين مسيحيت است ، بزرگترين گناه محسوب ميشود.

همچنين در صحنه معروف تعقيب ژاور ، والژان و کوزت به کوچه بن بستی ميرسند . والژان
که کوزت را بر دوشش سوار کرده است ، در حاليکه صدای گامهای ژاور و مامورانش نزديک
و نزديکتر ميشود به سرعت به سمت ديوار انتهای کوچه ميدود وسعی ميکند برای پرش
از ديوار، شاخه درخت انتهای کوچه را چنگ بزند . به نوشته ويکتور هوگو : ژان والژان
احساس کرد که نيرويی او را به سمت بالا ميکشاند ..... چند لحظه بعد والژان و کوزت که
از ديوار پريده اند ، داخل دير خواهران روحانی هستند . منظور از اين صحنه چيست ؟
ويکتور هوگو با خلق اين صحنه ، ميخواهد حقيقتی را بگويد که همه شنيده ايم اما شايد باورش نداشته باشيم :
در زندگی ، هنگامی که بديها هجوم مياورند و تمامی راه ها به روی انسان بسته
ميشود ، آخرين پناهگاه خداست .
مگر نه اينکه : امن يجيب المضطر اذا دعاه و يکشف السوء ؟

..انقلابی که در فرانسه آغاز ميشود ، همزمان است با انقلاب بزرگی در درون ژان والژان .
او که به خاطر فرار از دست ماريوس پونت مرسی ( خواستگار و عاشق کوزت ) محل
سکونتش را عوض ميکند ، اين بار نعش نيمه جان او را بر دوش ميکشد و از داخل کانال
فاضلاب نجاتش ميدهد . تا اين لحظه ژاور سايه به سايه در تعقيب ژان والژان است اما
هنگامی که ژان والژان با رساندن ماريوس به کوزت ، در واقع دلبستگيهای مادی خود
را نيز رها ميکند ، نفس او که همانا ژاور است قدرت خود را به طور کامل از دست ميدهد
و ميميرد ( خودکشی ميکند) . و ژان والژان نيز همچون عطار . ابراهيم ادهم . منصور
حلاج و ...فاتح قله سيمرغ ميشود . از بند های بشر بودن خلاص ميشود و به مرحله ای
ميرسد که :
يا ايتها النفس المطمئنه . ارجعی الی ربک راضيه مرضيه فاد خلی فی عبادي
واد خلی جنتی .......

چای بعد از ظهر
--------------------

صحبت کردن از حقايق تاريخی گناه نيست. اين من نبودم که در قرن 5 هجری به غارتگری و چپاول و دزدی، ترکی کردن می‌گفتند. اين من نبودم که در اشعار اصفهانی قرن 11 ترک بودن را مطابق با قاتل بودن می‌دانستم. من مصطفی پاشا يکی از بنيان گذاران ترکيه نوين نبودم که گفت ايرانی بودن افتخاريست. چرا که شما زبان و تمدن خود را داريد و ما آن را بايد بسازيم. اگر گفتم ترکی زبان نيست و گويش است به خاطر اين است که قابل نوشتن نبود و سر شار از غلط دستوری بود. به طوری که مجبور به تعويض الفبای آن به لاتين شدند. اگر از ترک حرف می‌زنم منظور من ترک است نه آذری های عزيز ايران زمين که چشم و چراغ ميهن عزيزمان هستند. ايران که ترک ندارد. در خاتمه بايد به عرض برسانم در اينده ايران عزيز جای کسانی که خود را ترک می‌دانند در شهرها نيست. بلکه در فاضلاب هاست. زيرا ترکی معنی موش بد بو نيز می‌دهد

آخرین کلام

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

.... طولاني بود. ولي خوب بود و من خوندمش.

[ Aria ] | [سه شنبه، ۱۸ شهریور‌ماه ۱۳۸۲، ۲:۱۸ بعدازظهر ]


سلام
موفق باشيد
خوابگاه فجر

[ hassan ] | [چهارشنبه، ۱۹ شهریور‌ماه ۱۳۸۲، ۲:۳۴ بعدازظهر ]


لطفا به اين وبلاگ سري بزنيد

[ hassan ] | [چهارشنبه، ۱۹ شهریور‌ماه ۱۳۸۲، ۲:۳۷ بعدازظهر ]


سلام

[ mehrdad ] | [چهارشنبه، ۵ آذر‌ماه ۱۳۸۲، ۷:۵۴ بعدازظهر ]