دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۲۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۲

وبلاگ‌گردی‌های شنبه (۲)

قسمت دوم وبلا‌گ‌گردی‌های من که منتخبی است شامل ۱۰ متن از ۹ وبلاگ را می‌توانيد با کليک کردن بر روی ادامه همين مطلب بخوانيد. همچنين دومين يادداشت من را با عنوان «رهايمان کنيد» در بخش نمونه آثار منتشر شده است. عنوانی که خودم برای اين نوشته مد نظر داشتم «Set us Free» بود که ناچار بايد ترجمه می‌شد. برای من لااقل، آن عنوان گوياتر بود. اين يادداشت را بخوانيد
از گوياتر بودن عنوان انگليسی صحبت کردم، خاطرم آمد که خبرنامه گويا به دو نوشته‌ام لينک داده بود. يکی «فانوسی که اگه خاموشه...» و ديگری «اين احکام ناعادلانه» به تأثيرگذاری اولی هيچ اميدی نيست. به اين دليل که بايد برج کجی را ويران کرد و از نو بنا را تعريف نمود. اما دومی... امای دومی در آن جاست که چهار نفر نبوده‌اند و ۸ نفر بوده‌اند. دوستانی که به هر روی مدتی را با ايشان آشنايی و معاشرت داشتم و ...
دانشگاه به خوبی هر چه تمام‌تر پاکسازی شد. اين امنيت گورستانی را به همه تبريک و تسليت عرض می‌کنم. حيف که با خودم پيمان بسته‌ام وگرنه ...
اين‌ها مهم نيستند. اين متون زيبا و متنوع را بچسبيد. اگر الان وقت نداريد، کليک کنيد و بعدا آفلاين بخوانيد. چون طولانی است. متأسفانه لينک مستقيم هر مطلب موجود نيست. اما عمدتا مطالب جديد (مال همين يکی دو ماهه) اين وبلاگ‌ها هستند و مال صد سال پيش نيستند. با عرض معذرت از صاحبان محترمشان

کو تا فیلم تکراری!؟

ببين فرض کنيم هر فيلم دو ساعت باشه. تو هر ثانيه هم 25 تا فريم باشه. ميشه 3600*2*25 تا فريم. 180 هزار تا. هر فريم هم به طور متوسط 480*640 تا پيکسل در نظر بگيريم ميشه 307200 پيکسل. هر پيکسل هم 16 و 7 دهم ميليون رنگ ميتونه داشته باشه، پس هر فريم تقريبا 12^10*5 حالت ميتونه داشته باشه. و چون هر فيلم 180 هزار فريم بود ميتونيم 17^10*9 تا فيلم داشته باشيم. سالی 10000 تا فيلم هم که توليد بشه، تا ده هزار ميليارد سال ديگه هم فيلم هست برای ساختن. منظور اينکه اگه نتونستی يه فيلم رو تو سينما ببينی زياد جای نگرانی نيست. حالا حالاها فیلم هست واسه ديدن!

آدم نصفه نیمه


آمريکا، آمريکا

امروز صبح قبل از اينکه فرصت کنم موج راديوی خودرو را به اخبار آمد و شد عوض کنم، راديوی موسيقی دهاتی آمريکايی (Country Style) چند تا مصاحبه تو گوشم چپاند از مردمی که با شخص آرنولد شوارزنگر برخورد داشته اند. آنهايی که سگ آرنولد را راه می برده اند، آنهايی که يک قاچ هندوانه از آرنولد گرفته بودند و آدمهای ديگر. همه از خوبی های آرنولد می گفتند: چقدر سگش را دوست دارد و می گذارد سگش او را ببوسد و چقدر هندوانه شيرين بود و الخ. مجری راديو وعده ی مصاحبه های بيشتری با مردم درباره ی فرماندار آينده کاليفرنيا (!) می داد که راديو را به سوی موجی ديگر غلتاندم.

اينچنين است که ملتی در حماقت خود غرق می شود.

آژند


انسانهای ژنتيکی آينده

موجودات همه تاکنون چيزی فراتر از خويش آفريده اند : و شما می خواهيد تنها فرو نشستن اين مد بزرگ باشيد و به جای چيره شدن بر انسان حتی به حيوان باز گرديد ؟ بوزينه در برابر انسان چيست ؟ چيزی خنده آور يا مايه شرم دردناک. انسان در برابر ابر انسان همينگونه خواهد بود .( پيشگفتار 3 _ چنين گفت زرتشت ، نيچه )
دانشمندان معتقدند که روزی فرا می رسد که مهندسی ژنتيک و ديگر فناوری ها نسل بشر را به دو گروه مجزا تقسيم می کند و يکی از آنها که قدرت بيشتری دارد ؛ ديگری را نابود خواهد کرد .آنان در گرد همايی که با نام « آينده طبيعت انسان » برگزار شده بود ، ايده های خود را برای مبارزه با وقوع چنين آينده ای ارائه کردند. بعضی از اين افراد معتقدند که در آينده انسانهايی با خصوصياتی همچون هوش بالاتر و قدرت مافوق انسان های امروزی ساخته خواهند شد که بسيار قوی و جنگجو هستند و می توانند اجداد خود را که ضعيف تر هستند ، از بين ببرند. اين گروه از افراد ممکن است توسط دانش ژنتيک اقدام به نسل کشی کنند . بنابراين بايد يک عهد نامه جهانی امضا شود که چنين اعمالی را برای مهنتدسی ژنتيک قدغن سازد و دانشمندان را مجبور کند که ايمنی و تاثير مثبت کشفيات خود را اثبات کنند. اما آيا ما انسانهای انديشه ورز ، توانايی ورود به عصر جديد را با کنترل ژنها و محيط خود خواهيم داشت ؟

آرمان و اندیشه


موری بر فرش

يک روز مورچه ای بر روی قاليچه ای راه ميرفته ، ابتدا رنگ سبز رو ميبينه ، به راه رفتن ادامه ميده ، بعد از مدتی همه جا سفيد ميشه ، باز راه ميره ، قرمز ، ... آبی ، .... کرم و ... ، سياه و ... پيش خودش فکر ميکنه که چرا يکجا سياه است ، جای ديگر سفيد ، يکجا آبی ، جای ديگر قرمز ، هر کاری که ميکنه نميتونه اونها رو بهم ربط بده ، هيچ فرمولی بين اين پديده ها برقرار نبود ، گيج و وامونده ميشه ، ناگهان دستی اونو از جا بلند ميکنه و اونو از سطح قاليچه بلند ميکنه و بالا ميبره . حالا قاليچه بصورت کامل به چشم اون مورچه مياد ، حالاست که ميفهمه چرا اينهمه رنگ در کنار هم قرار گرفته و اگراينطور نبود ، قاليچه هيچ ارزشی نداشت. از نظر من ما هم بدليل اينکه در کائنات و گيتی زندگی ميکنيم نميتوانيم روابط را بدرستی تشخيص دهيم و همش سوال و سوال و سوال و .... بقول سهراب سپهری :

و نپرسيم که پدرهای پدرها
چه نسيمی چه شبی داشته اند

فرق کائنات خدا با آن قاليچه اينست که رنگهای آن گرچه ثابت است ولی در حرکت ميباشد ، يعنی يک نفر همواره نقش رنگ سياه را بازی نميکند و ديگری سپيد ، اين نقشها در حال گردش هستند و هر کدام ما تمامی اين رنگها را تجربه خواهيم کرد ، همانطور که انگوری الان خاکستری خاکستريست . اميدواريم که بزودی سپيدی همه مشکلات ايشان هم حل شود

شب گر چه غم افزايد ، خورشيد از او خيزد
چون راحت دل خواهم از درد چه پرهيزم !؟

انگوری


توهم!

تا حالا به اين فکر کردين که پرنده‌هايی که صبح های زود دارن سر و صدا ميکنن چی می‌گن!؟
خوب می‌گم، ولی بين خودمون بمونه. اگه دقت کنی اونا همه يه چيز رو می‌گن؛ يه شعر قديميه، که می‌گن يه پرنده ی افسانه‌ای اون رو سروده. البته اين اصلا اهميتی نداره، مهم اينه که از وقتی کسی يادش می‌اومده اونا هر روز صبح اون شعر رو می‌خوندن. اين شعر که البته خيلی کوتاهه و حدود سيصد بار تکرار می‌شه، چند جمله در وصف کمالات منه! اين بار دقت کن، شايد تونستی شعر رو حفظ کنی و از اين به بعد همراه با پرنده ها بخونيش.

آب


مدیریت ایرانی

فرصت‌سوزی و عدم استفاده صحیح از موقعیت‌های به وجود آمده به همراه اندکی محافظه‌کاری از مشکلات مهم مديريت ايرانی است. نمونه اين بی‌تدبيری را در وضعيت بازار سهام می‌توان ملاحظه کرد. سالها، تلاش‌های گسترده‌ای صورت می‌گرفت که پس‌اندازهای پراکنده، سرمايه‌های سرگردان و سرمايه‌های ايرانيان خارج‌نشين در بازار سرمايه ايران فعال شود. حالا که بازار سهام مورد اقبال قرار گرفته است، به دليل عمق و گستردگی کم آن، تقاضا بر عرضه پيشی گرفته و صف ايجادشده! حالا همه مديران مربوطه وامانده‌اند که چه کنيم!؟ سهامداران بزرگ مثل دولت و بانک‌ها و شرکت‌های سرمايه‌گذاری هم سهام شرکتهایشان را عرضه نمی‌کنند. زیرا که نمی‌دانند بايد با پولشان چه کنند.
بنظر من اگر اندیشه‌ای برای استفاده از فرصت‌ها در بدنه اقتصادی دولت پيدا می‌شد، بايد فی الفور تلاش می‌شد تا شرايط سرمايه‌گذاری‌های جديد در طرح‌ها جذاب تر شود. آنگاه بخشی از فعالان بازار سرمايه سود خود را در ايجاد طرح جديد و فعال نمودن و سود آور نمودن آن و نهايتا عرضه سهام در بورس می‌ديدند.

نشاط جاودان


يک معمای کارآگاهي

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زير آن خوابيدند. نيمه‌های شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بينداز و به من بگو چه می‌بيني؟
واتسون گفت: ميليون‌ها ستاره می‌بينم . هلمز گفت: و چه نتيجه‌ای می‌گيري؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتيجه می‌گيرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در اين دن يريم. از لحاظ ستاره‌شناسی نتيجه می‌گيريم که زهره در برج مشتری است، پس بايد اوايل تابستان باشد. از لحاظ فيزيکی، نتيجه می‌گيريم که مريخ در محاذات قطب است، پس ساعت بايد حدود سه نيمه شب باشد.
شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بيش نيستی. نتيجه اول و مهمی که بايد بگيری اينست که : چادر ما را دزديده و برده‌اند !

یک کلیک برای همیشه


دانستنی‌هایی در خصوص صفحه کلید کامپیوتر (Keyboard)

آيا می‌دانيد کيبردهای QWERTY چه هستند؟
آيا می‌دانيد که QWERTY چيست؟ نگاهی به صفحه کليدتان بيندازيد، شش حرف اولی که می‌بينيد اين حروف هستند. در واقع اولين ماشين تحريری که به خوبی کار می‌کرد در سال 1867 توسط « کريستوفر لاتهام شولز» چاپخانه‌داری از ميلواکی اختراع شد و در سال 1873 به وسيله شرکت «رمينگتون آرمز» به بازار عرضه شد. اين ماشين تحرير فقط امکان تايپ حروف بزرگ را داشت و تا آخر صفحه تاپيست نمی‌توانست ببيند که چه می‌نويسد! در تايپهای با سرعت بالا ميله‌های اين ماشين تحرير به هم ديگر برخورد می‌کردند و تايپيست متوجه نمی‌شد و دستگاه کاملا خراب می‌شد و از کار می‌افتاد. شولز برای اين که اين مشکل را حل کند، فهرستی از فراوانی حروف در کلمات انگليسی تهيه کرد و صفحه کليد را طوری تغيير داد که حروف با فراوانی بيشتر، دور از هم قرار بگيرند، و به اين ترتيب تايپيست مجبور بود مدت زمان زيادی را هنگام تايپ صرف پيدا کردن حروف دور از هم بکند و با اين روش ديگر ميله های ماشين تحرير به يکديگر برخورد نمی‌کردند. (چه راه حل عاقلانه‌اي!) نکته قابل توجه اينجاست که صفحه کليدهای امروزی نيز ار همان استاندارد شولز استفاده می‌کنند. زيرا دست‌اندرکاران امر در آن زمان بر اين عقيده بودند که هزينه بازآموزی به تاپيست ها نسبت به هزينه کند شدن سرعت تايپ نمی‌ارزد!

یک کلیک برای همیشه


تاکسی نوشت

شب شنبه است و يک ساعتی از نيمه شب گذشته. دارم از جلوی زندان موآبيت، آنجا که اريش هونکر دوبار، يک بار به خاطر مبارزه با فاشيسم و يک بار به خاطر رئيس جمهوربودن کشوری به اصطلاح سوسياليستی زندانی بوده، رد می شوم. کمی پايين تر از وزارت کشور، همان محله ای که کورت توخولسکی زندگی می کرد. آن طرف خيابان چهار نفر دست تکان می دهند: دو زن و دو مرد، بايد سی و خورده ای داشته باشند. يک بچه هم درون کالسکه خواب است. پياده می شوم
- فکرکردم چهارنفريد. اين بچه چند سال دارد؟
- دو سال. می نشانيمش روی پامان.
- نه. نمی شود. پليس ببيند، جريمه می کند . اگرچه صندلی مخصوص نوزادان ندارم، اما صندلی مخصوص بچه ها چرا. تو اين ماشين خوشبختانه بيشتر از 4 نفرجا می گيرد.
کالسکه ی بچه را می گذارم صندوق عقب و صندلی مخصوص بچه ها را برمی دارم و می دهم دست مادر بچه.
سوار که می شوند بوی الکل می پيچد توی ماشين. آدرس می دهند. زنی که جلو نشسته » چنين گفت زرتشت« را از روی داشبورد برمی دارد، پايين بالايش می کند و می گويد:
- اوه! نيجه می خوانی؟
- فکرکرده بودم کتابی بردارم تا در ايستگاه عکس هايش را تماشا کنم که حوصله ام سرنرود. متاسفانه عکس ندارد. مجبورم گاهی چند سطری بخوانم.
- حالا از شوخی گذشته، چه می گويند آقا؟
- چه عرض کنم؟ هنوز چند صفحه بيشتر نخوانده ام.
- چرا رفته ای سراغ نيچه؟ می گويند آلمانی اش خيلی سخت است.
- خوب نيچه شاعر هم بوده. زبان فخفيمی دارد. اما نه ، چندان هم سخت نيست. البته من بايد برخی از جملات را دوبار بخوانم. اينجا و آنجا کلماتی هست که نمی فهمم. اما در مجموع آدم از خواندن يک کتاب به زبان اصلی بيشتر لذت می برد تا از خواندن ترجمه اش.
زنی که عقب نشسته، مادر کودک، می گويد:
- نيچه يک احمق تمام عيار بود.
يکی از مردها می گويد: چرا؟
- چون يکی از دوست هايم که نيچه می خواند، يک احمق تمام عيار است.
همه با پوزخند می گويند: » چه استدلالی!« من به سکوت برگذارمی کنم و توهين اش را ناشنيده می گيرم. بحث درباره حماقت دوست شان و ربط اش به نيچه ادامه پيدامی کند، زنی که جلو نشسته يک بيست يورويی می گذارد لای » چنين گفت زرتشت» و می گويد:
لطفن اينجا نگه دار، ما پياده می شويم. اين دو تا را هم سالم برسان به خانه شان. راهتان طولانی ست. بقيه کرايه را وقتی رسيديد، از اينها بگير.
دوتای باقی مانده می روند جايی در اعماق شرق برلين، محله ای که فاشيست هايش معروفند. هنوز پنج دقيقه نگذشته زن می گويد:
- چرا دروغ گفتی؟
- چه دروغی؟
- اول اينکه گفتی تو ماشين ات چهار نفر بيشتر جا نمی گيرد و بعد هم گفتی صندلی نوزاد نداری. من از دروغگوها متنفرم. چرت و پرت تحويلم دادی.
- خوب است در انتخاب کلماتی که بکارمی بری محتاط باشی. احتمالن بد شنيدی. من گفتم تو ی ماشينم بيشتر از چهار نفر جا می گيرد. و گفتم که صندلی مخصوص نوزادان ندارم. اما اين بچه که نوزاد نيست.
- يعنی می خواهی بگويی، من دارم دروغ می گويم؟
- نه. می گويم بد شنيدی.
- نه. من هم گوشم خوب می شنود، هم حافظه ی قويی دارم. می خواهم بدانم چرا دروغ گفتی و چرنديات تحويلمان دادی.
- تکرار می کنم: مواظب کلماتی که انتخاب می کنی باش. من هم زبان چارواداری بلدم. يعنی می خواهی بگويی من دروغ می گويم؟
- بله. دروغ گفتی.
- خوب کاريش نمی شود کرد. ادعايی است در مقابل ادعايی. حالا که نشستيد و داريم می رويم.
- اصلن مال کجا هستی؟
- پرزين. (پرشن)
مرد: همان ايران؟
- بله. اين يک کلک روانی است. کلمه ی ايران جنگ و خون و تروريسم را برايتان تداعی می کند. اما پرزين هزار و يک شب و قالی و گربه ايرانی و چيزهای زيبای ديگر را.
مرد: - اتفاقن ايران برای من معادل فرهنگ بالاست، دانش و شعر و افسانه. شما در جنگ های صليبی هم بوده ايد.
- گمان نکنم. ما در جنگ های صليبی بوده ايم.
مرد: چرا بوده ايد. من وکيل هستم. در هايدلبرگ و توبينگن حقوق و فلسفه و تاريخ خوانده ام. می دانم.
- شايد. من نمی دانم. تا جايی که سوادم می کشد، ايران در جنگ های صليبی نبوده.
زن: از آدمی که نيچه می خواند بعيد است که تاريخ کشورش را نشناسد. داری ما را دست می اندازی؟ من اجازه نمی دهم.
- نه. خانم. چه دست انداختنی؟
مرد: چرا. داری مسخره مان می کنی. تو بايد از تاريخ کشورت خبر داشته باشی.
- خوب می بينی که ندارم و شايد به همين خاطر است که راننده تاکسی شده ام.
زن: به حق! آدم های بی سوادی مثل ترا نبايد به آلمان راه بدهند.
- خوب شما به مجلس کشورتان پيشنهادکنيد که از اين به بعد از همه ی آدم هايی که می خواهند وارد آلمان بشوند اول يک امتحان در مورد تاريخ کشورشان بگيرند. اگر قبول شدند، آن وقت ويزا بگيرند.
مرد: حق داری. مردم آلمان مردم احمقی هستند که به آدم های بيسوادی مثل تو ويزا می دهند. و بايد اضافه کنم که آلمان کشوری تا سرحد جنون ليبرال است. جنون؟ نه! از جنون گذشته کارش. تمام سياستمداران ما رشوه خوار و عوضی اند. آدم هايی مثل تو بايد در همان کشورهای خراب و وحشی شان بمانند تا بپوسند.
- خوب من فکرمی کنم يا شب خوبی نداشتيد يا اينکه از جايی ديگر ناراحت ايد و حالا می خواهيد سر من خالی کنيد. اما بد نيست بدانيد که من ديگر به ويزا احتياجی ندارم. و در ضمن لطفن به من توهين نکنيد. من هم آلمانی هستم.
زن: بله؟ تو گذرنامه ی آلمانی داري؟ حتمن اشتباهی رخ داده.
بايد حسابی حال شان را بگيرم:
- می توانيد به پليس مراجعه کنيد و اشتباه رخ داده را تصحيح کنيد. فعلن که دو سالی می شود يک گذرنامه ی آلمانی توی جيبم هست. من خودم را آلمانی می دانم. تاريخ جمهوری وايمار و به قدرت رسيدن فاشيست ها در آلمان را خيلی خوب می شناسم. در درس تاريخ در دانشگاه آ آورده ام.
مرد: پس دانشگاه هم رفته ای و از تاريخ کشورت بی خبری!
- بله. اما از اينها گذشته شما چه مخالفتی با من داريد؟ چرا سربه سرم می گذاريد؟شب خوبی نداشتيد؟ باور کنيد علت مشکلات احتمالی ی شما من نيستم. چرا می خواهيد دق دلی تان را سر من خالی کنيد؟ ساعت دوی شب شنبه من دارم کارمی کنم و شما حال. اين رفتارتان را نمی فهمم.
مرد: نه اينکه خيال کنی چون ما اينجا زندگی می کنم ضدخارجی هستيم. من وکيل هستم. اما موضوع اين است که اولن به ما دروغ گفتی و بعد هم از تاريخ کشورت خبر نداری. آدمی که آلمانی اش اينقدر خوب است که نيچه را به آلمانی می خواند ، بايد از تاريخ کشورش با اطلاع باشد.
- ببينم اينجا کلاس تاريخ ايران است يا تاکسی؟ شما هرکس که باشيد، فعلن مسافر اين تاکسی هستيد و من هم هرکس که باشم، فعلن راننده ی اين تاکسی.همين و بس.
- تو ی خارجی نمی توانی برای ما تکليف معين کنی.
ترجيح می دهم به اين دريای بلاهت بخندم و سکوت کنم. آنها به حرف ها يشان که لابد فقط توهين است، ادامه می دهند و من صدای راديو را بلند می کنم. انگار اصلن نيستند. بی توجهی کردن و ناديده انگاشتن، آلمانی را آتش می زند.
- حالا هم داری به ما بی توجهی می کنی و به حرف هامان جواب نمی دهی. من برايت شکايت خواهم کرد.
وقت اش است که با يک بلوف بترسانم شان:
- موافقم. از من شکايت کنيد به جرم دروغ گفتن. اين دگمه زرد رنگ را می بينيد می بينيد اينجا؟ تمام گفتکوهای ما در مرکز بی سيم شنيده و ضبط شده. تا ببينيم آدمی که مدعی حقوق دان بودن است چطور از حرف هايش در دادگاه دفاع می کند و از پس پولی که بايد به من و حکومت بابت توهين هايش می پردازد، برمی آيد.
از اين لحظه به بعد تا برسيم سکوت درون ماشين را فقط آه های کودک خوابيده می شکند.
وقتی می رسيم تاکسی متر 22 يورو و خورده ای نشان می دهد. اقای حقوق دان يک پنجاه يورويی می دهد و می گويد: بيست و پنج يورو برگردان.
پول اينها خوردن دارد. تشکرکنان بيست و پنج يورو برمی گردانم. برای هم شب خوشی را آرزو می کنيم و از هم جدا می شويم.
سيگارم را روشن می کنم و با خودم می گويم: می دانی آقای وکيل باشی؟ ما رشتی ها يک ضرب المثل داريم که می گويد: تا تو باشی، خربزه پوست نتراشی.

رقص بر بام اضطراب


از آن شانه‌دار تا این شانه‌دار

حتما از هجوم نوعی شانه‌دار در دريای خزر با خبر شده‌ايد. اين شانه‌دار که از تخم ماهی «کيلکـا» تغذيه می‌کند، تا کنون صدمات زيادی بر ذخاير اين ماهی در دريای خزر وارد آورده است. ماهی کيلکـا يکی از غذاهای مطلوب ماهيان خاويـاری بوده و با کاهش ذخاير کيلکـا ، کاهش ذخاير ماهيان خاوياری و کاهش شديد صيد اين ماهيان و به دنبال آن کاهش توليد خاويـار به وجود آمده است. از نظر اکولوژيکی يکی از دلايل مهاجرت آبزيان تغذيه می‌باشد و همواره به دنبال مکان‌هایی هستند که بيشترين ميزان غـذا را داشته باشد. با اين کاهش ذخاير در آبهای ايران ، مهاجرت اين ماهيان به محدوده آب‌های ايران ، مانند سابق صورت نمی‌گيرد. از طرف ديگر صيد و صيادی ماهی کيلکـا نيز در استانهای شمالی به وضعيت بحرانی رسيده و تعداد زيادی از صيادان کيلکـا گير در حال حاضر بيکار می‌باشند.
حدود ده سال پيش نخستين گزارش از هجوم اين موجود ارائه شد. ولی در آن زمان کسی توجهی به آن نکرد. در اخبـار گفته شد که قرار است برای مقابله با آن از نوع ديگری شانه‌دار که بومـی آبهای ايران نيست ، استفاده شود. اين گونه جديد قادر است از گونه مهاجم و از تخم آن تغذيه کند و بدين ترتيب از جمعيت آن بکاهد. نکته اينجاست که آيا به اندازه کافی در اين زمينه مطالعه شده است؟ وارد کردن يک گونه غيربومی به يک اکوسيستم می‌تواند عواقب وخيمی به همراه داشته باشد. نمونه آن اضافه کردن ماهی « آمـور (کپـور علف خـوار) به درياچه هامون است که در مدت کوتاهی از نيزارهای اين درياچه تغذيه کرده و اکوسيستم منطقه را شديدا تخريب کرد. بطوريکه زيستگاه پرندگان مهاجر تخريب شده و در اين درياچه جائی برای زاد و ولد و لانه‌گزينی برای اين پرندگان باقی نماند.
نمونه ديگر ماهـی «گامبوزيا » می‌باشد. اين ماهی برای مبارزه با بيماری مالاريا وارد ايران شد. اين ماهی از لارو پشه « آنوفل » که حامل بيماری مالاريا می‌باشد، تغذيه می‌کند. در ابتدا همه چيز درست بود و محققين به نتيجه مطلوب رسيدند. ولی چند سال بعد ، اين ماهی بعنوان ماهی مزاحم در صنعت پرورش ماهيان و همچنين رقيب غذائی ماهيان بومی شناخته شد.
اميدوارم متوليـان اينکار با ديـد باز و با مطالعه کامل اين کار را انجام دهند و در آينده شاهد مشکل جديدی از ورود اين شانه‌دار جديد نباشيم.

کاپیتان نمو

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک