شنبه ۲۹ شهریورماه ۱۳۸۲
وبلاگگردیهای شنبه (3)
از عمل تا امل
چه سرنوشت غم انگيزی که کرم کوچک ابريشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پريدن بود...
توهم!
تا حالا به اين فکر کردين که پرندههايی که صبح های زود دارن سر و صدا ميکنن چی میگن!؟
خوب میگم، ولی بين خودمون بمونه. اگه دقت کنی اونا همه يه چيز رو میگن؛ يه شعر قديميه، که میگن يه پرنده ی افسانهای اون رو سروده. البته اين اصلا اهميتی نداره، مهم اينه که از وقتی کسی يادش میاومده اونا هر روز صبح اون شعر رو میخوندن. اين شعر که البته خيلی کوتاهه و حدود سيصد بار تکرار میشه، چند جمله در وصف کمالات منه! اين بار دقت کن، شايد تونستی شعر رو حفظ کنی و از اين به بعد همراه با پرنده ها بخونيش.
آسودن
نوشت و خط زد، نوشت و خط زد، نوشت و خط زد....
روزها و شبها نوشت و اصلاح کرد، و باز نوشت و بهترش کرد، تا زمانی رسيد که احساس کرد به سقف بضاعتش رسيده، ايمان آورد که "او" بهتر از اين نمیتواند بنويسد. آنگاه مکث کرد؛ با خود انديشيد چه خوب که دورهی نشر چاپی سنتی گذشته؛ تکنولوژی به او اين امکان را می داد که نسخهی نهايی اثرش را شخصا تايپ و صفحهآرایی کند، به گونهای که با پايان گرفتن آن ته دلش قرص باشد که هيچ لغزش يا نقصی در اين زمينه در اثرش -جانمايهی عمرش- وجود ندارد. پس دست به کار شد؛ با پيشرفتهترين نرم افزار موجود تايپ و صفحهبندیاش کرد. پس از آن که بارها و بارها روخوانیاش نمود، زمانی رسيد که دريافت نسخهای بدون اشکال از اثرش دارد؛ نسخهای کامل. با وسواس هميشگیاش دست به کار از ميان بردن تمام نسخههای پيشنويس و اصلاح شده گرديد؛ نمیخواست اثر سترگش دارای همزادی ناقص باشد. وقتی از نابودی تمام نسخههای ناکامل فارغ شد، نوشتهاش را با سه نام گوناگون بر روی سیدی ذخيره کرده و هاردش را نيز فرمت نمود. برخاست؛ سرانجام لحظه ی موعود فرا رسيده بود. بهترين کت و شلوار و کراواتش را دربرنمود و سیدی زير بغل از خانه بيرون زد. بايد چنان میکرد که بهتر از آنش "برای او" ناممکن باشد. برای انجام وظيفهای چنين خطير لازم بود پياده برود؛ به هيچ تاکسی يا اتوبوسی اطمينان نداشت. قدم زنان مسير را طی کرد تا به خيابان مورد نظر رسيد. در آن ساعت ظهر همه جا خلوت بود، هيچ وسيلهای از خيابان گذر نمیکرد. با خرسندی به وسط خيابان رفت، دولا شد، با کمی زحمت دريچه ی فاضلاب شهری را بلند کرد. سیدی را فرو انداخت، و برای نخستين بار در عمرش لبخندی با آسودگی تمام زد.
زندگی به سبک هالیوود
اگه قوانين فيلمهای هاليوود در زندگی واقعی به اجرا دربيان...
- هر شماره تلفنی با 555 شروع میشه.
- در هر ساک خريدی دست کم يک نون باگت پيدا میشه.
- هر کس میتونه يه هواپيمای در حال پرواز رو به زمين بنشونه، به شرط اينکه يک نفر از برج مراقبت بهش قدم به قدم توضيح بده.
- آرایش خانمها هرگز پاک نمیشه، حتی حين غواصی.
- لولههای سيستم تهويه مطبوع در هر ساختمونی بهترين نقطه برای مخفی شدن هستند و ضمنا" میشه از طريق اونها به هرجای ساختمون راه پيدا کرد.
- اگه کسی بخواد اسلحهاش رو پرکنه هميشه خشاب اضافه همراه داره.
- برای زنده موندن در هر جنگی کافيه که آدم از نشون دادن عکس عزيزانش به اين و اون پرهيز کنه.
- هر کسی میتونه بدون دونستن زبون خودش رو با مليت خاصی معرفی کنه، به شرط اين که کمی لهجه داشته باشه.
- اگه يه هيولا يا يک فاجعه شهری رو تهديد کنه، هميشه تنها فکر و ذکر شهردار کم شدن توريستها يا بازديدکنندگان يک نمايشگاهه.
- اگه خانمی با موهای بلند بخواد از کسی جدا بشه و خداحافظی کنه يه دفعه باد مياد.
- کلا تعداد خانمهای مو بلند و خوشگل و خوش هيکل میره بالا. ولی قيافه و هيکل آقايون تغيير زيادی نميکنه.
- برج ايفل ازهر نقطه شهر پاريس قابل ديدنه.
- مردها بدون اين که خم به ابرو بيارند تا جون دارند کتک میخورند، اما همين که زنی با پنبه و الکل زخمهاشون رو تميز میکنه دادشون درمياد.
- ويترين مغازه ها فقط به درد اين میخوره که يکی با کله يا ماشين از وسطشون رد بشه.
- برای پرداخت کرايه تاکسی کافيه که يه اسکناس از کيف پول بيرون کشيده بشه. هميشه مبلغش صحيحه.
- آشپزخونه ها خودشون هيچوقت چراغ ندارند. با نور چراغ يخچال میشه همه چيز رو ديد.
- هر وقت توخونه ای خطری، روحی، هيولايی، چيزی باشه خانم صاحبخونه حتما با لباس خواب بايد بره ببينه چه خبره.
- کامپيوترها هيچ سيستم يا برنامه خاصی ندارند. روی صفحه مونيتور هميشه فقط نوشته "enter password" و بعد از نوشتن کلمه رمز متن مورد نظر رو نشون میده.
- مادرها هميشه در حال آشپزی هستند. مهم نيست که آخر کسی چيزی بخوره يا نه
- روسای پليس هميشه يا بهترين همکارشون رو اخراج میکنند، يا بهش چهل و هشت ساعت وقت میدهند که پرونده رو ببنده.
- شعله يه چوب کبريت بزرگترين سالنها رو روشن میکنه، ولی قويترين نورافکن هالوژن اون گوشه رو که مهمتر از همه است تاريک میذاره.
- دندونهای دهاتیهای قرون وسطی مثل برف سفيد و مرتب هستند.
- هر کس کابوس میبينه بايد از جاش بپره و نفسنفس بزنه و خيس عرق بشه.
- حتی اگه جاده صاف و مستقيم باشه، بايد راننده عين ديوونهها فرمون رو به چپ و راست بچرخونه.
- همه بمبها يک عالم سيم و چراغهای قرمز چشمک زن دارند و يه ساعت ديجيتال که نشون میده کی میرن هوا.
- هر جا بری جلوی ساختمون مورد نظر يه جای پارک پيدا میشه.
- پليسها فقط موقعی موفقند که اخراج شدهاند.
- هر کامپيوتری میتونه رابطه موجودات فضايی با سفينهشون رو مخدوش کنه يا رمز ورودشون رو پيدا کنه.
- مهم نيست که چند نفر به يکی حمله میکنند، با اين حال هميشه يکیيکی ميان جلو.
- هر وقت به اره برقی احتياج پيدا کنی يکی دم دستته.
- هر دری رو میشه با يک سنجاق سر يا کارت اعتباری باز کرد، مگه اينکه مال يه ساختمون در حال سوختن باشه و بخوای يه بچه رو که اون تو گير کرده نجات بدی.
- هر وقت تلويزيون رو روشن کنی داره اخبار نشون میده. يکی از خبرها هم هميشه مربوط به خودته.
- زنها بلد نيستند دو قدم بدوند. هميشه میخورند زمين و مچ پاشون ضرب میبينه.
- اسبها در برابر نيزه و گلوله و توپ و تانک روئين تن هستند، ولی در حساسترين لحظه پاشون به يه مشت علف گير میکنه و میخورند زمين (اگه سوارکار زن باشه مچ پاش ضرب میبينه).
- گلوله به سوپرمن اثری نداره، ولی اگه خود هفت تير رو به طرفش پرت کنی سرش رو میدزده.
- هر ماشينی به راحتی تو هر گاراژی جا میگيره.
- سفينه های فضايی توالت ندارند.
- مسافرين دهاتی سادهلوح و مهربون که تنها يه آرزوی ساده دارند، مثلا ديدن مجسمه آزادی نيويورک، بعد از نيم ساعت میميرند.
- بچههای با استعداد هميشه دارای والدين الکلی، معتاد يا سنگدل هستند.
- هيچ ماشينی تو جنگلهای تاريک و ترسناک به موقع روشن نمیشه.
- اگه يه ماشين بخواد کسی رو زير کنه طرف به جای به کنار پريدن مستقيم جلوی ماشين میدوه.
- ضمنا حتی بهترين و سريعترين ماشين نمیتونه بهش برسه و زيرش کنه.
- هر موجود فضايی که مياد به زمين هميشه اول میره آمريکا و اول از همه بيس بال ياد میگيره.
- هر ماشينی که تصادف میکنه بلافاصله منفجر میشه.
- البته اگه راننده اش آدم خوبی باشه ماشينه اول صبر میکنه تا طرف پياده بشه و چند متر بره اونورتر، بعد منفجر میشه.
- اگه در حال فرار باشی گلوله ها ماشين رو آبکش میکنند و شيشه جلو و عقب خورد و خاکشير میشن ولی دريغ از يک گلوله که به سرنشينها بخوره.
- اگه آدم بدی خودش رو عوض کنه و توبه کنه بی برو برگرد به زودی میميره.
- آدمهای بد هميشه بازنده هستند.
بود و نبود
يکی «بود» يکی «نبود»؛
يه روز «بود» رسيد به « نبود»٬
«نبود» گفت: تو چطور «بود» شدی؟!
«بود» جواب داد: من اول «نبود» بودم٬ بعد «بود» شدم٬ تو چطور؟
«نبود» گفت: من هم اول «بود» بودم ٬ بعد «نبود» شدم.
«بود» ادامه داد: پس من آينده تو هستم.
«نبود» جواب داد: نه ٬ تو گذشته من هستی.
و سر اين موضوع بحثشان شد.
قرار شد هر دو روی اين موضوع تا فردا صبح فکر کنند.
فردا صبح «بود» فيلسوف شده بود و «نبود» عارف
امان از دست این هالیوود احمق
مايک نيوئل دو سه روز قبل رسما به عنوان کارگردان هری پاتر و جام آتش معرفی شد.
نمی دانم اين انتخاب درستی است يا نه - هر چند که حالا برخلاف قبل فکر می کنم آلفونسو کوآرون برای کارگردانی زندانی آزکابان گزينه مناسبی است - اما با حرف های ديويد هيمن تهيه کننده به نظرم می رسد که وارنر می خواهد وجه شادتر جام آتش، لحن سياه حاکم بر روح کتاب را بگيرد و اين به نظرم اصلا اتفاق خوبی نيست.
اگر سه کتاب اول رمان های علمی تخيلی به شدت جذابی بودند، فکر می کنم هری پاتر و جام آتش يکی از سياه ترين رمان هايی است که در زندگی ام خوانده ام. از آن دست داستان هايی که هيچ کس جز کوبريک فقيد حق دست درازی به آن را ندارد. در تمام اين مدت هم فکر می کردم سر اين يکی ديگر وارنر سکان رهبری را به اسپيلبرگ می سپارد اما انتخاب نيوئل يک آب پاکی تمام عيار بود. کارگردان کمدی چهار عروسی و يک تشييع جنازه يک فيلم بهتر به نام دانی براسکو را هم در کارنامه اش دارد اما فکر نمی کنم وارنر دوست داشته باشد چنين چيزی را تحويل بگيرد هر چند خود دانی براسکو در کنار مخمصه بيشتر به يک شوخی می ماند.
اولين عکس های منتشر شده از هری پاتر و زندانی آزکابان به شدت حال و هوايی را که بايد، دارد. فعلا دلمان را به همين ها خوش می کنيم تا بعد. تا ارديبهشت آينده و آغاز توليد فيلم چهارم زمان زيادی مانده است. شايد در اين مدت خود هری بالاخره بتواند اين وارنری های احمق را راضی کند تا به سراغ اسپيلبرگ بروند. خدا را چه ديديد...