شنبه ۸ آذرماه ۱۳۸۲
از عرف اخلاقی تا اخلاق عرفي
اخلاق چيست؟
اخلاق مجموعهای از ارزشها در رفتار فردی، جمعی و اجتماعی است که هر کس، بنا بر تشخيص خود به آنها معتقد است. به بيان ديگر، اخلاق همان رفتاری است که فرد «خوب» میشمارد يا «بد» نمیداند. اخلاق را با وجدان بسياری اوقات معادل میدانند.
البته اين تأکيد بر وجدان به اين معنا نيست که تمام اخلاق وجدان است. زيرا برای مؤمنان به يک دين، مذهب يا ايدئولوژی، معمولا دستورات اخلاقی آن دين يا ايدئولوژی بر معيارها تأثير میگذارد و چه بسا آن چه را که بسياری از عقل بدان رسيدهاند، نفی میکند. به بيان ديگر گويی اخلاق خردگرا در مرتبهای پايينتر نسبت به اخلاق ايدئولوژيک و مذهبی قرار میگيرد. زيرا برای آموزههای عقلانی جز عذاب وجدان، جزائی نيست. اما برای هر مذهب و ايدئولوژیای، قدرت مافوق بشری پاداش و جزا میدهد.
عرف چيست؟
عرف اخلاق جمعی و اجتماعی است. بدين معنا که عرف، مجموعه ارزشهايی است که در جامعه مورد قبول همگان است. يعنی مجموعهای از بايدها و نبايدها که در عرصه اجتماع مطرحند.
صد البته که تناقض عرف با اخلاق شخصی چيز عجيبی نيست. يعنی اين که فرد خود چيزی را قبول دارد و جامعه چيز ديگر را. اما انجام آن عمل توسط فرد يا ديگری، موجب میشود که شخص احساس کند که کار غلطی انجام شده است. به طور مثال اين که ممکن است کسی از منظر اخلاق (شخصي) به حجاب معتقد نباشد. اما اگر در جامعه کسی را بدون حجاب ببيند، احساس میکند که به ارزشی عمل نشده است.
اما نسبت بين عرف و اخلاق چيست؟
به طور معمول در يک جامعه عرف برداشتی از اخلاق است. معمولا اين برداشت برداشت لطيفتر و آزادتری است. اما همان گونه که میبينيد در جامعه ما عرف به شدت از اخلاق خشنتر و سختگيرتر است. اين به خصوص در زمينه اخلاق و آزادیهای فردی مردم است و بالعکس در زمينه مناسبات و روابط اجتماعی و کاری، اخلاق نقش زيادی در شکل دادن عرف ايفا نکرده است و مصداق بارز آن دروغهايی است که صبح تا شب به هم میگوييم و اصلا هم دچار ناراحتی نمیشويم. اين عرف غلط تا آن جا پيش رفته است که در برخی زمينهها اخلاق را از روی عرف شکل میدهيم و اين يعنی آغاز سقوط اخلاق
در کل متأسفانه در جامعه ما اخلاق در بند عرف اسير شده است و اينجا اخلاق است که به دليل انسان بودن شکل دهندگانش، خطايا، تخلفات،سجايا و منافع آنها در آن اثر میکند و اينجاست که اخلاق حقيقی که اکنون در مرتبهای فروتر از عرف ايستاده، قربانی میشود و وجودان فردی قربانی عرف اجتماعي
بايد بکوشيم که ابتدا اخلاق را در مرتبهای فراتر از عرف قرار دهيم و از آن مهمتر اينکه عرف را اخلاقی کنيم و نه اخلاق را عرفی. اين رسم آرمانشهر است و جامعه مدنی. مدنيتی که خود قربانی عرف و سياست عرفی شده است.
سه شنبه ۴ آذرماه ۱۳۸۲
سوار بر شتر؛ در عصر موتور
واقعا برای حکايت «رؤيت هلال ماه» عنوانی برازندهتر از اين هم سراغ داريد؟
فکر میکنم چيزی نزديک به ۱۰ سال پيش بود که برای آخرين بار ماه رمضان ۳۰ روزه بود و درست مطابق با تقويم هم شروع شد و پايان يافت. چندين و چند سال بعد ماه رمضان ۲۹ روزه میشد. البته در تقويم ماه رمضان ۳۰ روز بود، اما هر بار در اواخر شب و يک بار هم ظهر روز عيد، اعلام میشد که هلال ماه شوال رؤيت شده و ...
پارسال پس از سالهای متوالی که حکايت ماه رمضان ۲۹ پايان يافت و ماه رمضان ۳۰ روز به طول انجاميد. اما باز هم نه مطابق با تقويم، که ابتدا در اواسط روز قبل از آغاز ماه رمضان، اعلام شد که هلال ماه رمضان رؤيت شده و امروز (آن روز) روز سیام شوال نيست و اول رمضان است و کسانی که روزه نگرفتهاند، بايد بعدا قضا بگيرند و چه و چه... اين قضايا موجب آن شد که پارسال ماه رمضان ۲۹ روز نباشد و ۳۰ روز باشد، اما بسياری ۲۹ روز روزه بگيرند. به هر حال باز هم عيد فطر در تاريخی غير از آن چه قرار بود باشد، اعلام شد.
امروزه ديگر همه میدانند که نظم کاملی بر حرکت اجرام آسمانی حکمفرماست. اگر غير از آن بود شنيدن پيشبينی اين که در N هزار سال ديگر، فلان جرم آسمانی به زمين برخورد میکند، بايد خندهآور، احمقانه و ... به نظر میرسيد. در حالی که نه تنها چنين نيست، که امروزه با بهرهگيری از دانش ديناميک و کامپيوتر حرکات تمامی اجرام شناخته شده آسمانی به دقت فوقالعادهای قابل محاسبه است. دقتی که با تأثير دادن معادلات واقعی حرکت (معادلات سازگار با نظريه نسبيت) هر آينه دقيقتر از هر جدول و تقويم سنتی حرکت است. حتی بدون حضور اينها هم سالهاست که حرکات و موقعيت تکتک اعضای منظومه شمسی مشخص و معلوم است و قرنها از روزی که بشر توانست بگويد که اکنون زاويه بين فلان سياره و قمرش چقدر است، میگذرد. فراموش نکنيد که تقويم جلالی را خيام قرنها پيش استخراج کرد و با دقت يک ثانيه طول سال خورشيدی را محاسبه کرد و از آن زمان تا کنون، ايرانیها دقيقترين تقويم دنيا را دارند. تقويمی که هر ۱۳۷۷۰ سال، يک ثانيه خطا دارد. با اين اوصاف تعيين آغاز و پايان ماههای قمری کاری نيست که از عهده هر کسی برنيايد. زيرا تصادفی در کار نيست.
«خدا تاس نمیاندازد!» اين حرفی بود که اينشتين به آن معتقد بود، هر چند که دانش او عکسش را اثبات کرد. خدا برای تعيين مسير حرکت يک ذره بنيادی نظير الکترون تاس میاندازد و قرار نيست بنیبشری مسير واقعی حرکت يک الکترون بين دو نقطه را بداند. اما آيا در خصوص اجرام آسمانی هم اين حرف قابل تعميم است؟
جواب منفی است. خطای ذاتی در اندازهگيری مکان در جسمی به جرم ماه (با جرمی از مرتبه ۱۰ به توان ۲۴ کيلوگرم) حدودا «۱۰ به توان ۱۰۰-» متر است (اگر اين قدر خطا قابل چشمپوشی نيست، پس چه چيز قابل چشمپوشی است!؟) و به هيچ وجه قابل مقايسه با بحث الکترون نيست. اخترشناسی و نجوم قديم، همان قدر در زمينه استخراج تقويم صلاحيت داشتند که نجوم جديد با ابزارهای فوقالعاده کارايش
نام دکتر ايرج ملکپور، رييس مؤسسه ژئوفيزيک دانشگاه تهران، يکی از نامهای آشنا برای ايرانيان است. وی سالهاست تقويم رسمی کشور را استخراج میکند و جای نامش در صفحه اول اکثر سررسيدهاست. اتما چندين و چند سال پياپی، بدوهن توجه به کار او، تقويم تغيير داده میشد و عيد فطر به عقب کشيده میشد.
جدا معنای اين اصرار احمقانه برای رؤيت هلال را نمیفهمم و از آن مهمتر اين که نمیدانم چه چيز را رؤيت! میکنند. در تمام اين سالها که عيد را به عقب میآوردند، بزرگترين شرط ديده شدن ماه فراهم نبود و آن شرط چيزی نبود جز اين اصل که بايد ماه، حداقل ۹ درجه از افق بالاتر باشد. (زيرا در ارتفاعی پايينتر از اين، در اثر شکست نوری به زمين نمیرسد و اگر هم برسد، درخشندگی و روشنايیاش، کمتر از پسزمينه خواهد بود و با چشم غير مسلح به هيچ روی قابل ديدن نيست) اما اگر بررسی کنيد، به آسانی در خواهيد يافت که در اين سالها ماه از ۵/۵ درجه بالاتر نيامده است و حتی يک سال، هلال ماهی رؤيت! شده که يک درجه هم زير افق بوده است! شايد هم به يکباره موتورهای ماه روشن شدهاند و يک مقداری از مسيرش را سريعتر پيموده است تا بتواند روزهداران را سريعتر خلاص کند! به هر روی، نجوم میگويد که هر هفت سال، يک بار ماه رمضان ۲۹ روزه خواهد بود و ما در ايران، بيش از هفت سال ماه رمضان ۳۰ روزه نديديم!
بزرگترين ضرر اين قضيه تکيه بر سنت! و معيارهای هزار و چهارصد سال پيش عرب، تغيير برنامهريزیهای کشور و مردم است. عجيب آن که هيچ يک از مراجع تقليد مدرن (صانعی، منتظری يا ...) تا کنون اعلام نکردهاند که تقويم استخراج شده را قبول دارند و همگی تأکيدشان بر لزوم رؤيت است. آن هم در حالی که با چند هزار تومان میتوان مدلهای دقيق ماه و زمين و خورشيد را خريداری کرد و در حضور آقايان نشان داد که چه وقت ماه آغاز میشود و کی به پايان میرسد. اما تشريفات و مسخرهبازی هر سال تکرار میشود و اگر در واقع چيزی ديده شده باشد، جز سراب هيچ نيست و محک سراب بودنش هم جهتی است که هلال نشانه رفته است ( در نيمه نخست ماه قمری، هلال سمت شرق را نشانه میرود و در نيمه دوم سمت غرب را. اما سراب مانند نگاه در آينه است و ...)
اين حکايت مضحک هر سال تکرار میشد و فقط هم برای ماه رمضان تکرار میشد (بقيه هلالها نيازی به رؤيت نداشتند و شگفتا که فقط آغاز و پايان رمضان تغيير میکرد) اگر هر آدم عاقلی با حداقل تحصيلات، آن را بشنود، قطعا به حماقت و سادگی ما ايرانيان خواهد خنديد و خواهد گفت ...
به راستی چه خواهد گفت؟ خدا نيز چه خواهد گفت؟ آيا اين همه سال که بر خلاف علم و عقل خودمان، روزه گرفتيم يا که نگرفتيم، بخشوده خواهد شد؟ نه به خاطر نفس روزه گرفتن يا نگرفتن، که به دليل جهل و حماقت. حماقتی که چشمانمان را بر رويش بستهايم
یکشنبه ۲ آذرماه ۱۳۸۲
گمشده
«مطابق تبصره ۲ بند ۵ از ماده ۳، در مواردی از اين قبيل میتوان موارد زير را به عنوان جرم تلقی کرد. حال با توجه به اين که متهم به جرم ارتکابی اقرار کرده است، پس ...»
سرم را لحظهای بالا آوردم. احساس میکردم که انگار پای از درون مه، بيرون گذاشتهام. به آسمان نگاه کردم. حس عجيبی داشتم. نوعی غربت به جای قربت
مثل هميشه به دنبالش گشتم. «شعرای يماني» را میگويم. نمیگويم ستاره من است. اما بسيار دوستش دارم. به چندين و چند دليل. اول اين که ستاره است و سياره نيست که نورش از ديگری باشد. دوم اين که بين ستارهها، پرنورترين است. ستاره بخت و اقبال و زندگيم نيست. اما دوستش دارم. شايد چند صد ميليون نفر ديگر در جهان دوستش داشته باشند، اما اين مهم نيست. مهم اين است که من دوستش دارم. گشتم، اما نبود. دوباره گشتم. شايد درست نمیديدم.
«... بنده به شخصه معتقدم که مفاد اين ماده با روح تبصره ۴ ماده ۱ در تناقض است. حال با توجه به اين که اين آئيننامه ملاک اصلی عمل است، پيشنهاد میکنم که اين مورد را با تبعيت از مفاد دستورالعمل اجرايی شماره ۴ مورد خطاب قرار دهيم و شيوهنامه مصوب تاريخ ...»
عينکم را در آوردم با لبه پيراهن پاکش کردم و دوباره به جايش بازگرداندم. همه چيز واضح بود، اما درست نبود. يادم آمد که شعرای شامی بايد در کنار شعرای يمانی باشد. اما مشکل پيدا کردن شعرای شامی بود. کافی بود از ستاره قطبی چند قدم به سمت ... اما ستاره قطبی کو؟ جای ستاره قطبی هم خالی بود. بگذار ببينم، ستارهها کجايند؟ اينها که آن ستارهها نيستند.
«... میدانی فعالين در مورد [...] چه نظری دارند؟ اکثرا معتقدند که [...] ارگان دانشگاه است و دانشجويی نيست. با اين تفاسير، تو به چه اجازهای کار من را تبليغاتی قلمداد میکنی. اگر نظر من را میخواهی، فکر میکنم تو بايد اين بار به فلانی فحش بدهی و از بهمانی دفاع کنی تا حيثيت برای خودت بسازی. برای اين کار کافی است که ...»
خيلی عجيب است. نه اين که ستارهای در آسمان نباشد. بلکه ستارهها عوض شدهاند. جای هر ستارهای را که نگاه میکنی خالی است يا که با ستارهای ديگر، کمنورتر يا پرنورتر، پر شده است. البته اين فقط ستارهها نيستند که گم شدهاند. خبری از سيارهها و حتی ماه هم نيست. امشب بايد ماه هلالی نصفه و نيمه داشته باشد. اما نيست که نيست. اين آسمان را چه شده است؟ آسمان آشنای من کجاست؟
همه به من خيره شدهاند.
«آقای ... حالت خوب است؟»
- «خب بله، بله. خب چه شد؟ چه پرسيديد؟»
«هيچ، کميته میخواهد رأی و نظر شما را هم بداند. با توجه به اين که ...»
مرا آزاد کنيد! ديگر خسته شدم. اصلا نمیخواهم. شما آسمان مرا گم کردهايد. من در آسمان خودم يک غريبهام. همه را گم کردهام و از همه بريدهام. حتی ماه هم
بگذاريد به خودم برسم و با خودم باشم. بگذاريد مثل بقيه زندگی کنم و از اين اسارت بيرون روم. اسرات در بند شما. شمايی که هر کدام مجبورم کردهايد که گوشهای از خودم را برايتان جدا کنم و به دور بيندازم و به جای انگشت، تيغ در دستم جایگذاری کردهايد. مگر چه گناهی کردهام؟ میخواهم لحظهای هم با خودم و برای خودم باشم. شعرای يمانیام کو؟ او که از همه پرنورتر بود، اکنون نيست. نمیبينمش. چه کسی از من دزديدش.
شايد اينها مهم نباشد. ولی لطف کنيد رهايم کنيد!
رها...
سه شنبه ۲۷ آبانماه ۱۳۸۲
ما نه، منها
هيچ دقت کردهايد هر سال که میگذرد تعداد نامهايی که میبينی و میشنوی بيشتر میشود؟ هيچ توجه کردهای که هر روز «من» بيشتری میشنوی و «ما»ی کمتري؟ هيچ دقت کردهای که هر روز افراد کمتری به سازمان و گروه و نهاد و تشکل میپيوندند؟ هيچ دقت کردهای که هر روز اشخاص حضور پررنگتری پيدا میکنند؟
اگر روزنامههای امروز را ورق بزنی و با روزنامههای پنجاه، بيست، ده يا همين پنج سال پيش که مقايسه کنی، میبينی که تعداد مطالبی که با نام نويسنده چاپ شدهاند، بینهايت بار بيشتر شدهاند. در عوض تعداد نويسندگان کمتری را به خود میبينند. کار به جايی رسيده است که نشريات دانشجويی در يک برگ و توسط يک نفر منتشر میشوند و اين يعنی تشکلی، گروهی يا حزبی به گستردگی يک نفر
میگويند که دوران نو (مدرن) دورانی است که «فرد»ها بيشتر میشوند و «ما»ها کمتر. فرد ترجيح میدهد که خود حتی متوسطی داشته باشد به جای يک عضور کوچک از يک «ما»ی بزرگ. هر روز کوچکتر و خودکفاتر میشويم. اما هويت هر يک از ما، يک «من» است. اين همانی است که به دنبالش بوديم.
خوب يا بد، اين اتفاقی است که افتاده است
چهارشنبه ۲۱ آبانماه ۱۳۸۲
ديگر از من و تو چه مانده است؟
مرا نگاه کن. آينه را نيز؛ چه میبيني؟
يک بار بلند شو، برو آن بالا، کنار استاد بايست. نبين، نگاه کن. آن چه را که میبينی برايم بگو!
بلند شو؛ بايست؛ راه برو، لحظهای از زمين غافل شو. سر به هوايی را هم کنار بگذار. دقت کن. به دقت ديگران نيز، دقت کن. چيست آن چه پيش رويت است؟
تندتر قدم بردار. آيا اصلا میتوانی قدمی برداري؟ ناتوانی از توست يا که نمیگذارند.
گوش کن. چه میشنوي؟ بيشتر کنجکاوی کن. چه میگويند؟
براندازت میکنند. فکر میکنی در کل چه عقيدهای دارند؟ احترامی برايت قائلند؟ يا که میخواهند نه سری به تنت باشد و نه تنی به سر؟
آری، با تو هستم. با تو که مانند من لقب دانشجو را يدک میکشی. با تو که توقع داری هزار و يک صفت اشرافی را هم همراه اين لقب طلايی بگذارند و نثارت کنند. فرهيخته، تحصيلکرده، با فرهنگ، روشنفکر، پرشور، با شعور، مظلوم، محجوب و ... در اين دوران، اين القاب اگر اشرافی و تشريفاتی نيستند، پس چيستند؟
معتاد، خوشدل، علاف، نمک به حرام، ياغی، خرابکار، دخترباز، پسرباز، مفتخور و ... تنها بعضی از القابی است که امروز نثارمان میکنند. يادت هست؟ هر بار که کشور شلوغ میشود، تو را متهم میکنند: «چهار تا دانشجوی بيکار يه دفعه به سرشون میزنه شلوغ کنن، قيمت مرغ میشه کيلويی خداد تومن»
با «يادش بخير ...» نمیتوان زندگی کرد. پيرمرد گوشه پارک نشين که نيستی که هی آه بکشی و بگويي: «آن قديمها اين طور بود و آن طور بود» اصلا آن قديمها تو دانشجو نبودی.
میبيني؟ اصلا حاضری ببيني؟ ببين بر سرمان چه آمده است. نکند ايراد از من و تو باشد؟ به هر حال ايراد از هر که باشد... يک زمانی فرهيخته، دانشجو معنی میشد. الان چطور؟ ببين چقدر شبيه فرهيختگانيم. من و تو چند کتاب خواندهايم؟ چند تايش قلمچی و فهيمه رحيمی نبوده است؟
شاید بگویی ما تاثیرگذاریم. ولی کدام تأثیر؟ دیگر چه کسی ممکن است برای حرف و نظر «یک مشت دانشجو» ارزشی قائل است؟ اصلا به چیزی که واحد شمارشش، «مشت» است، کسی وقعی مینهد؟
اما این مشت، آن مشت نیست. این مشت آن مشتی نیست که در هوا پرت میکردند (و ظارهای اوقات، فایدهای هم داشت) این مشت، آن مشتی است که به صورتت میخورد و تو لبخند میزنی و طرف دیگر صورتت را هم جلو میآوری تا بزنند.
این مشت، آن مشتی است که من، تو، او ... همه، از آن متنفریم. این مشت، شمتی است که تو میبینی که باز است و میدانی درون آن چیست، اما به تو میگویند: «بسته است و درون آن چیز دیگری است» با وقاحت تمام در ماه رمضان و با زبان روزه به تو دروغ میگویند و باز هم توقع دارند که لبخند بزنی، عرعری کنی یا که دُم تکان دهی.
این مشت، آن مشتی است که باید باز باشد و به رسم انسانیت و ادب معاشرت، با تو دست بدهد. اما شأن او ... شأن او بالاتر از آن است که امثال تو را آدم بشمارد. این مشت، آن مشتی است که (حداقل در دلشان) میخواهد حواله صورت تو شود.
همهاش مشت نیست. کافی است به حرفهایشان گوش کنی. به یاد میآوری که کسی با کس دیگری این گونه حرف بزند. به جملهبندی و ادبیات کلامشان دقت کن. اینها را در ارتباط با کدام انسان عاقل بالغ، غلام زرخرید، بچه یا حتی حیوانی میتوان به کار برد؟
میدانی چه شد که این گونه خوار و خفیف شدهایم؟ این را شاید هیچکس نداند. اما من و تو مقصریم.
من و تو مقصریم که نه تنها فریاد نمیکشیم، که حتی در گوش یکدیگر نجوا نمیکنیم و حتی برای خودمان هم غر نمیزنیم. از چه؟ از اینکه مثل گوسفند دارند تکثیرمان میکنند. از این که مثل گوسفند دارند تغذیهمان میکنند. از این که مثل گوسفند دارند تربیتمان میکنند. از این که مثل پگوسفند دارند نگاهمان میکنند. جلوی خودمان رنگمان میکنند، جلوی خودمان، سر قیمتم فروشمان چانه میزنند و جلوی خودمان، گوسفندمان میگویند.
میدانی، من و تو ذلیل شدهایم. شاید هم مهم نباشد. ولی مقصر همانهایند. مجازاتشان هم این است که شاید هیچ وقت به ما نرسند. اما فقط شاید...
پنجشنبه ۱۵ آبانماه ۱۳۸۲
مراحل انجام يک پروژه: «طراحی سايت»
به تازگی قرار شده است مسؤوليت تمام بخشهای طراحی سايت «سازمان دانشجويان جهاد دانشگاهی مشهد» بر عهده من باشد و به نوعی راهبری و مديريتش درا بر عهده بگيرم. البته خود طراحی صفحات بر عهده من نيست و احتمالا بار اصلی اين قسمت بر دوش آرمان خواهد بود. ولی ساير مسائل را از من میخواهند. به جز اين، به تازگی آرمان مطالبی را در مورد طراحی صفحات وب و برخی ايرادات معمول آنها نوشته که به برخی از گفتههايش قصد دارم پاسخ دهم. (متأسفانه لينک ثابت ندارد!)
۱- مسألهيابي:
يکی از نکات اساسی که در خيلی از کارها منجمله طراحی صفحات وب، فراموش میشود، بحث مسألهيابی است. فاز صفر هر پروژهای مطالعه و جستجو برای يافتن و تبيين مسأله است. اين که در نهايت، ما از محصول اين پروژه چه میخواهيم.
الف- هدف: در کل میتوان سايتها را به دو دسته تقسيم کرد. (هر چند شايد اين تقسيمبندی کامل نباشد) يکی سايتهای تجاری و ديگری سايتهای غيرتجاری. در بين سايتهای ايرانی، شايد تعداد سايتهای تجاری از انگشتان دو دست فراتر نرود. سايتهايی مثل پرشينبلاگ، پرشينتولز و گويا از اين جملهاند. اولی سرويس رايگانی را در اختيار میگذارد و از طريق آگهیها کسب درآمد میکند. دومی خدماتی (هاست و دومين) میفروشد و سومی هم اخبار و مطالب را منتشر میکند و مانند پرشينبلاگ روزگار میگذراند.
به اين ترتيب، طراحی چنين سايتهايی مختصات متفاوتی نسبت به يک سايت غيرتجاری و شخصی دارد. البته، به اين دليل که هنوز پول الکترونيکی در ايران وجود ندارد و کسی قادر به خريد آنلاين نيست، در اين خصوص سايتهای تجاری ايرانی چندان تفاوتی با انواع غيرتجاری ندارند. اما در هر حال اين که بايد در نظر گرفت که هدف از ايجاد اين سايت چيست؟ به چه دليل میخواهيم پای بيننده و مخاطب را به سايت بکشانيم؟
ب- محتوا: به زعم من، اصلیترين و تعيينکنندهترين قسمت يک سايت که ديگر مختصات وابسته به آن هستند، همين بحث محتواست. هر محتوايی، میتواند طراحی جداگانه و جداگونهای را موجب شود. به فرض در بحث خاص وبلاگها، قرار بر آن است که متن، محتوای اصلی سايت باشد و از اين رو، به نظر من بايد به گونهای يک وبلاگ را طراحی کرد که متن سريع، آسان و قابل خواندن پيش روی مخاطب قرار بگيرد. صد البته اين سرعت و آسانی به معنای استفاده از پيشفرضهای صفحات وب (مانند زمينه سفيد، نوشته سياه و ...) نيست. به هر روی، سايتی با محتوای فانتزی، بايد فانتزی طراحی شود. سايتی با محتوای رسمی، بايد رسمی طراحی شود و ...
پ- مخاطب: سوؤال اول، مخاطب از چه راهی به سايت شما پا میگذارد؟ شما تبليغ کردهايد تا او بيايد؟ لينک شما در سايت ديگری قرار گرفته است؟ از طريق جستجو وارد سايت شما شده است؟ يا چه راه ديگري؟ به دنبال چه چيز بوده که به سراغ شما آمده است؟ چه چيز از شما انتظار دارد؟ چه ابزاری در اختيار دارد؟ چقدر حوصله دارد؟ آيا قرار است با يک نگاه گذرا جذب سايت شما شود؟ آيا قرار است يک صفحه را ببيند يا اينکه بايد روی لينکهای شما کليک کند تا به محتوا برسد؟ اينها و بسياری سوؤالات ديگر، تماما بايد پيش از آغاز طراحی، پاسخ داده شده باشند.
نکته مهم اين که فراموش نکنيد که در ايران سرعت اينترنت پايين است. بايد از حداقل فرصت حداکثر استفاده را بکنيد
۲- تعيين محتوا و طراحی اجمالي:
شايد آسانترين مرحله طراحی يک سايت، همين مرحله باشد. در اين مرحله بعد شما بايد تصميم بگيريد که سايتتان شامل چند صفحه باشد و در هر صفحه چه محتويات و پيوندهايی قرار بگيرد. آيا بار سايت بر روی صفحه اول (اصلي) شماست يا اينکه صفحه اول، يک ايندکس (فهرست) است و بار انتقال محتوای سايت شما بر روی صفحات داخلی است؟ سايت شما دارای چند لايه است؟ حجم صفحات هر لايه چقدر است و توقع داريد مخاطب چند لايه به پيش برود؟ از سوی ديگر، او چند صفحه (لايه) را بايد طی کند تا به صفحه دلخواهش برسد؟ اگر تعداد لايهها کم باشد، شما با فهرستهای طولانی مواجهيد که به حد کافی دستهبندی نشدهاند. اگر تعداد لايهها زياد باشد، مشکل خستهکننده بودن و امکان گم شدن مخاطب پيش میآيد. جز اين دو مورد، هميشه اين مسأله را به خاطر داشته باشيد که هميشه در اين مرحله، يک نما (گراف) از پيوندهای بين صفحات برای خودتان بکشيد تا بتوانيد متوجه نقايص و ايرادات بشويد. خيلی خوب است که همه صفحات از داخل يک صفحه در دسترس باشند، اما واقعا پيدا کردن آن سخت خواهد بود. پيوند به سه صفحه را فراموش نکنيد. اول، قبلی، بعدی و حتیالامکان يک فهرست. شما در پايان اين مرحله میدانيد که در هر صفحه چه محتوايی داريد؟ از چه جاهايی میتوانيد وارد آن شويد و راه خروج (ورود به صفحه بعدي) کجاست؟
۳- طراحی نهايی، کدنويسی و گرافيک:
اينجاست که کار از مديريت و ارزيابی سيستم، به مرحله هنر و هنر گرافيک، طراحی و صفحهآرايی میرسد. حال شما يک طراح هستيد. يک سری محتوا داريد که در يک صفحه بايد قرار دهيد و بايد برای اين محتوا سهولت استفاده (ارگونومي) و جذابيت و زيبايی بصری (و حتی صوتي) بيافرينيد. فراموش نکنيد که حدود حجم هر صفحه را بايد پيش از اين تعيين کرده باشيد و به عنوان يک طراح، حجم صفحه را شما نبايد تعيين کنيد. بلکه بايد پيش از اين مشخص کرده باشند.
در خصوص بحث ارگونومی، محتوا، مخاطب و ... مطالب و نکاتی هست که انشالله دفعه بعد بازگو خواهم کرد. در ضمن، سعی میکنم گزارش پروژه را هم پس از اتمامش آماده کنم تا مشخص شود روند کار چگونه است.
دوشنبه ۱۲ آبانماه ۱۳۸۲
انسان، ۱۰,۰۰۰ سال تاريخ و ۳ دستآورد
اين نوشته تا حدود زيادی ملهم است از صحبتهای کسی که به عمرم فکر نمیکردم از اين چيزها سر در بياورد. فعلا که کلی مگس و پشه دارند در دهانم رفت و آمد میکنند. (بس که باز مانده است!)
مدت زيادی از آغاز آفرينش انسان و پا گذاشتنش بر روی کره خاکی نگذشته بود که تعداد ابناء بشر به آن حد رسيد که میتوانست خود را يک جامعه بداند. يک جامعه، دو جامعه و ... دهها جامعه
حال در هر کدام از اين جوامع دست به تقسيم کارها و وظايف زدند و ساير پروسههايی که طی شد.
خيلی زود به اين نتيجه رسيدند که بايد تصميماتی برای جمع گرفت. تصميماتی که روی روش زندگی و مسائل و مشکلات بيش از يک نفر و دو نفر تأثير دارد. اما مسأله آن جا بود که هر کس راه و روش خاصی را پيشنهاد میکرد و هر يک راه ديگری و نظر آن يکی را قبول نداشت. هر چه فکر کردند، ديدند کسی نيست که از بقيه بهتر يا مهمتر باشد که او برای باقی تصميم بگيرد. پس گفتند همه برای همه تصميم میگيرند که چه کنيم. انسانها هر يک حق و حقوقی دارند. نمیشود و نبايد بين آنها تبعيض قائل شد يا که حقشان را زير پا گذاشت. به علاوه، انسانها از حقوق برابری با يکديگر برخوردارند و جنس، نژاد و ... تأثيری در ميزان حقوقشان ندارد. البته در اصل حقوق بشر به اين دليل وضع شد که بين جوامع مختلف انسانی، برابری حاصل شود. يعنی همان طور که برای تصميمات داخلی يک جمع، از روش دموکراسی استفاده میشود، بين جوامع و جامعه جهانی هم دموکراسی تعيينکننده باشد. به هر حال اينکه حقوق بشر يعنی حق تعيين سرنوشت برای همه
اما چند قرنی بيش نگذشته بود که متوجه شدند اکثريت به طرز احمقانهای میتواند هر جور که خواست حال اقليت را بگيرد. اين شد که موجودی زاده شد به نام «ليبراليسم» و تأکيد کرد که هر چند اکثريتيد، اما همه چيز را نمیتوانيد و نبايد زير پا بگذاريد و تصميمات و اختيارات شما حد و مرزی دارد. نمیتوان عدهای را به دليل کم بودن از خيلی از حقوق محروم کرد.
به هر حال دو نظر افراطی در اين مورد وجود دارد. عدهای معتقدند اينها تمام سعادت انسانهاست و گروهی ديگر معتقدند که اينها مايه بردگی، فريب و گمراهی انسان است. اما من فکر میکنم کاملا بستگی به انسانهايی دارد که اين روش را اجرا میکنند. سيستم و قانون تنها میتواند کمکی برای بهبود باشد. اما انسان اختيار دارد و هوش انسانی هم قویتر از هر مقررات و آئينی است که خودش وضع کرده باشد. اين ماييم که سرنوشت را در دست گرفتهايم و با يا بدون اينها هم میتوان مرد يا زندگی کرد