یکشنبه ۲ آذرماه ۱۳۸۲
گمشده
«مطابق تبصره ۲ بند ۵ از ماده ۳، در مواردی از اين قبيل میتوان موارد زير را به عنوان جرم تلقی کرد. حال با توجه به اين که متهم به جرم ارتکابی اقرار کرده است، پس ...»
سرم را لحظهای بالا آوردم. احساس میکردم که انگار پای از درون مه، بيرون گذاشتهام. به آسمان نگاه کردم. حس عجيبی داشتم. نوعی غربت به جای قربت
مثل هميشه به دنبالش گشتم. «شعرای يماني» را میگويم. نمیگويم ستاره من است. اما بسيار دوستش دارم. به چندين و چند دليل. اول اين که ستاره است و سياره نيست که نورش از ديگری باشد. دوم اين که بين ستارهها، پرنورترين است. ستاره بخت و اقبال و زندگيم نيست. اما دوستش دارم. شايد چند صد ميليون نفر ديگر در جهان دوستش داشته باشند، اما اين مهم نيست. مهم اين است که من دوستش دارم. گشتم، اما نبود. دوباره گشتم. شايد درست نمیديدم.
«... بنده به شخصه معتقدم که مفاد اين ماده با روح تبصره ۴ ماده ۱ در تناقض است. حال با توجه به اين که اين آئيننامه ملاک اصلی عمل است، پيشنهاد میکنم که اين مورد را با تبعيت از مفاد دستورالعمل اجرايی شماره ۴ مورد خطاب قرار دهيم و شيوهنامه مصوب تاريخ ...»
عينکم را در آوردم با لبه پيراهن پاکش کردم و دوباره به جايش بازگرداندم. همه چيز واضح بود، اما درست نبود. يادم آمد که شعرای شامی بايد در کنار شعرای يمانی باشد. اما مشکل پيدا کردن شعرای شامی بود. کافی بود از ستاره قطبی چند قدم به سمت ... اما ستاره قطبی کو؟ جای ستاره قطبی هم خالی بود. بگذار ببينم، ستارهها کجايند؟ اينها که آن ستارهها نيستند.
«... میدانی فعالين در مورد [...] چه نظری دارند؟ اکثرا معتقدند که [...] ارگان دانشگاه است و دانشجويی نيست. با اين تفاسير، تو به چه اجازهای کار من را تبليغاتی قلمداد میکنی. اگر نظر من را میخواهی، فکر میکنم تو بايد اين بار به فلانی فحش بدهی و از بهمانی دفاع کنی تا حيثيت برای خودت بسازی. برای اين کار کافی است که ...»
خيلی عجيب است. نه اين که ستارهای در آسمان نباشد. بلکه ستارهها عوض شدهاند. جای هر ستارهای را که نگاه میکنی خالی است يا که با ستارهای ديگر، کمنورتر يا پرنورتر، پر شده است. البته اين فقط ستارهها نيستند که گم شدهاند. خبری از سيارهها و حتی ماه هم نيست. امشب بايد ماه هلالی نصفه و نيمه داشته باشد. اما نيست که نيست. اين آسمان را چه شده است؟ آسمان آشنای من کجاست؟
همه به من خيره شدهاند.
«آقای ... حالت خوب است؟»
- «خب بله، بله. خب چه شد؟ چه پرسيديد؟»
«هيچ، کميته میخواهد رأی و نظر شما را هم بداند. با توجه به اين که ...»
مرا آزاد کنيد! ديگر خسته شدم. اصلا نمیخواهم. شما آسمان مرا گم کردهايد. من در آسمان خودم يک غريبهام. همه را گم کردهام و از همه بريدهام. حتی ماه هم
بگذاريد به خودم برسم و با خودم باشم. بگذاريد مثل بقيه زندگی کنم و از اين اسارت بيرون روم. اسرات در بند شما. شمايی که هر کدام مجبورم کردهايد که گوشهای از خودم را برايتان جدا کنم و به دور بيندازم و به جای انگشت، تيغ در دستم جایگذاری کردهايد. مگر چه گناهی کردهام؟ میخواهم لحظهای هم با خودم و برای خودم باشم. شعرای يمانیام کو؟ او که از همه پرنورتر بود، اکنون نيست. نمیبينمش. چه کسی از من دزديدش.
شايد اينها مهم نباشد. ولی لطف کنيد رهايم کنيد!
رها...
یادداشتهای شما:
... بهرنگ جان. حال چطوره عزيزم؟. آقا من دلم داشت برات مي تركيد. يه مقدار سرم شلوغ است و گرفتاريهاي شغلي دارم. خيلي دلم ميخواد هر روز بيام و مطالب خوبت را بخونم. متاسفانه وقتم كم است. ولي همش پيش چشمام هستي. مواظب خودت باش نازنين. دوستت دارم خيلي.///
[ Aria ] | [سه شنبه، ۴ آذرماه ۱۳۸۲، ۱:۴۴ صبح ]