جمعه ۱۷ بهمنماه ۱۳۸۲
از ترس تا اعتماد به نفس، از خشونت تا غفلت
۱- از اوضاع جهان بوی خوشی نمیشنوم. به نظر مياد که به زودی راست از نوع افراطی افراطی افراطیاش (به Wild Wild West) سر کار بياد. از اون ور، حسن روحانی رو بگذارن رئيسجمهور و هی تند تند با امثال محمد جواد لاريجانی بفرستنش فرنگ (ممالک خارجه) مثل صدام، خروار خروار نفت رشوه بدن و سعی کنن حمايت خارجی رو بخرن! از اون ور پدری از مردم و مملکت در بيارن، اون سرش ناپيدا. ديگه هم به امثال کارگزاران اجازه بالا اومدن و تخفيف نمیدن. سر جمع اينکه اوضاع خيته و يه چند سالی پدرمون در اومده است.
۲- احساسات تند، به سرعت عقل را زايل میکنند و چنين است که واکنشهای احساسی جايگزين کنشهای منطقی میشوند. از اين جمله احساسات تند، يکی ترس است. اول و آخر همه بدبختیها و حماقتها
میگويند روزی مرد نسبتا تهيدستی به در دکان قفلسازی میرود و تقاضای خريد قفلی میکند. پيرمرد قفلساز نگاهی به سر و وضع او میکند و میپرسد: «تا کنون دزد به خانهات زده است» مرد سری به نشانه نفی تکان میدهد. پيرمرد میپرسد: «پس چرا میخواهی قفل بخري!؟» مرد میگويد: «میترسم دزد به خانهام بزند. در که قفل ندارد، چگونه شب را بياسايم» قفلساز پاسخ میدهد: «همان گونه که تا کنون آسودهاي» از مرد اصرار و از پير انکار. مرد از دزديده شدن اندک دارايیاش میترسد و پير میگويد که دزد نيامده را با قفل نياور. مرد هم پاسخ میدهد که قفل دزد نيامده را پشت در نگاه خواهد داشت. دست آخر پيرمرد قفلی قديمی، زنگزده و دست چندم را به مرد پيشنهاد میکند و میگويد «اگر میخواهی قفل برای خانهات بخری، اين را ببر» مرد هم با عصبانيت و از در پرخاش با پيرمرد قفلساز جدل میکند تا آن که بالاخره قفلی محکم، نو و بزرگ را برای در خانهاش میخرد و میبرد. ديگر نيازی به گفتن نيست که همان شب دزد به خانه مرد میآيد و دار و ندارش را با خود میبرد و مرد میماند و خانه خالی و قفل نو و سرزنش پيرمرد
اگر نيک بنگريم بسياری از مشکلات ما، از ترسمان برای رخ دادن اتفاق، نشأت میگيرند. از ترس خشونت، برای ريشهکن کردن کوچکترين پتانسيل عمل خشن، دست به خشونت میزنيم. (يادتان میآيد کشته شدن يک شهروند را به دست پسر علی فلاحيان!؟ او میترسيد قصد جانش را کرده باشند) ترس به يقين مايه توهم است و آن هم توهم توطئه
نمونه ديگر کسانی که چنان از جهنم و عذاب الهی میترسند که در توهمات خود فرو میروند و شيوه خوارج را پيش میگيرند. مردمانی که حاضرند ديگران را بکشند، از ترس آن که زنده ماندن آنها، خودشان را منحرف و اسير عذاب الهی کند.
مثالهای ديگری را هم میتوان در نظر آورد. زنی که از ترس خيانت شوهر، خودش را ديوانه و زندگیاش را تباه میکند. مردی که از بيم انحراف همسر، او را برای هميشه از انحراف باز میدارد و به ديار عدم راهیاش میکند. کسی که از ترس خواب ماندن، شب امتحان را بيدار میماند و جلسه امتحان را به خواب سپری میکند. امرای احمق عرب که از ترس ايران، اسرائيل يا ... عملا کشورشان را به اشغال ديگری میدهند (لبنان را سوريه تصاحب میکند، کويت را آمريکا) اين چنين است که با ترس، فرصت سوءاستفاده را در اختيار ديگران میگذاريم و بسيارند کسانی که ترس میآفرينند تا حکومت کنند، مالی به دست آورند يا که ديگران را ضعيف نگاه دارند و ترس، مايه از بين رفتن فرصتها و توانايیهای بسياری شده، میشود و خواهد شد.
اما روی ديگری هم برای اين سکه متصور است. جايی که ترس انذار است و هشدار و مايه تقويت و رشد. شنيدهايد حکايت بينا و نابينايی که از يک جعبه انگور میخوردند. نابينا ابتدا خوشهای به دست گرفته بود و از آن دانهچينی میکرد. بعد از ترس اين که بينا، خوشه خوشه جعبه را تمام نکند، خوشهها را به يکباره به دهان میبرد و تفالهاش را به دور میانداخت. آخر کار هم ناگهان روی جعبه پريد و همه آن را تصاحب کرد. ترس نابينا، موجب آن شد که قویتر شود و در موقعيت بهتری قرار گيرد. جايی که بينا، بیاعتنا و با اعتماد به نفسی کاذب، اين فرصت را به نابينا داد که پيشی بگيرد. گاهی ترس از مغلوب شدن و عقب ماندن، موجب آن میشود که ضرر نکنی و سود هم به چنگ بياوری.
به راستی که دنيای سختی است. انسانها قدرت انتخاب دارند. حقيقت نيز بر هيچ کدامشان معلوم نيست. آن چه برمیگزينيم ممکن است درست باشد يا که نادرست و اين است تفاوت ما که به کدام استدلال گرايش بيشتری داشته باشيم. کنکور را از روی اعتماد به نفس از دست دادم و رابطه با انسانها را از ترس زيان. اين است زندگی و رسم روزگار
یادداشتهای شما:
سلام استاد بهرنگ چاکريم
۱. اگر تهراني اون cd بتهوونت را بياور که ۳ ماهه تو کفش موندهام. اگر هم نميتوني بياريش لااقل اوني رو که سوناتها ر
و داره بيار
۲. تا قبل از اين که شماره بعدي واحه دربياد بايد باهات يک صحبتي در مورد ادامه همکاري و از اينجور مزخرفات بکنم. به خصوص الان که يک صفحهبند جديد پيدا شده شديداْ فوري بايد بحثش رو بکنيم
۳. حالا وايسا روحاني رييسجمهور بشه بعد تحليل کن.
سلام بهرنگ جان منو به خاطر داري روز قبل از شلوغي در دانشگاه فردوسي تو فراکسيون اومدي من با تو صحبت کردم!!
دانشجوي پزشکي بودم با هم صحبت کرديم گفتي که تهراني هستي و سردبير واحه!!
بهرنگ جان اگه ميشيه لينگ وبلاگ انجمن علامه رو تو وبلاگت بزار و از برو بچ بخواه براي نظر سنجي انتخابات به اين سايت يک سري بزنن.!!
راستي اگه مشهد کاري داري بگو برات انجام بدم که من مشهد هستم.!!