دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۲۵ بهمن‌ماه ۱۳۸۲

قربان! پير شده‌ايد

آقای کيميايي
نمی‌دانم چرا وقتی که نام شما را به عنوان کارگردان فيلمی که قرار بود پخش شود، به زبان آوردند و شما تشريف آورديد، ناخودآگاه ياد مارتين اسکورسيزی افتادم. البته نه از لحاظ سبک کاری، که از باب اينکه او هم پير سينماست. سال‌هاست که فيلم می‌سازد و هنگامی که يک سال قبل، جايزه گلدن گلاب (Golden Globe) را برای «Gangs Of Newyork» دريافت کرد، همه حاضران در سالن به احترام او برخاستند و برای مدت طولانی تشويقش می‌کردند. اما بردن نام شما ... فکر نمی‌کنم که حتی خودتان هم فکر کنيد که با چنين واکنشی روبرو شود. اما چرا!؟

استاد اعظم
شما دوستدارانی داريد که نه تنها برای فيلم‌هايتان سر و دست می‌شکنند، که معتقدند شما و آن چه می‌سازيد، هميشه بايد جايزه بهترين فيلم و بهترين کارگردانی را از آن خود کنند. اما باور بفرماييد که اين دو فيلم آخرتان آن قدر خوب بود که حتی نمی‌شد تحملشان کرد! خوشحالم که فيلم قبل‌ترتان، فرياد را نديدم. اما «اعتراض» بدتر بود از «سربازان جمعه» و «سربازان جمعه» نيز از «اعتراض» بدتر بود.

قربان
هی از جوانان و هی از جوانان و باز هم از جوانان می‌گوييد. شخصيت اصلی فيلم‌هايتان هم جوانند. ولی افسوس و هزار افسوس. من از سينما هيچ نمی‌دانم. اما می‌گويند که يکی از ويژگی‌های اصلی درام اين است که واقعيت نيست، اما از واقعيت واقعی‌تر به نظر می‌رسد. فيلم‌های شما (حداقل آن‌هايی که من ديده‌ام) اصلا اين گونه نيستند. بلکه به طرز فجيعی، تصنعی به نظر می‌رسند. اصلا اين آدم‌ها شبيه کسانی که در دنيای روزمره می‌بينيم، نيستند. آدم‌هايی که صبح تا شب منتظرند که بروند و چند تا نامرد را کتک بزنند و برای رفيقشان فداکاری کنند. برای اثبات احمقانه و ديوانه‌وار بودن اين رفتار ربات‌های رفيق‌پرستتان همين چند خط کفايت می‌کند:

فريدون مازندرانی، مهر: «رفاقت!؟ هه! چه کلمه مسخره‌اي! انگار که يه پنجشنبه‌شب، پا شی بری خيابون جردن، جلوی پيتزا کانزاس، جلوی آقا پسر مو ژل‌زده زير ابرو برداشته خوش‌تيپی رو که به همراه يکی از شارون استون‌های وطنی، از الگانس دويست ميليونی‌شون پياده می‌شن تا برن پيتزا کانزاس، پيتزا نوش جان کنن، بگيری و ازش بپرسي: ببخشيد داداش! سرخط ماشين دودی شابدولعظيم کجاست!؟»

آقای محترم
داستانتان احمقانه بود. سر و ته هم نداشت. اصلا خط مشخصی هم نداشت. (به خاطر می‌آوريد که در صحنه‌های اوليه «اعتراض» فروتن و ارجمند برای مدت کوتاهی با هم صحبت می‌کنند و سپس فيلم دو تا می‌شود، بدون هيچ خط و ربطي!؟) باز هم خواسته‌ايد به آنلاين بودن خودتان اشاره کنيد (بحث اعتياد نقره و ياد شاملو) و باز هم به کاهدان زده‌ايد. (مثل اشاره‌تان به آتش زدن کتاب‌فروشی مرغ آمين و حوادث کوی دانشگاه در فيلم قبلی‌تان) حرف جديدی هم نداريد. دو ساعت عذاب کشيدم و اين را با تنفر هر چه تمام‌تر تقديمتان می‌کنم.

قربان! پير و منسوخ شده‌ايد. با اين وضعيت بهتر است فيلم نسازيد. وقتش هم هست که بميريد. وگرنه مثل مرده‌ها زندگی خواهيد کرد. از شما و فيلمتان متنفرم

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

نوشته هات بيشتر تاثيرپذيرند تا تاثيرگذار!!!

[ ر مثل مکانيک ] | [جمعه، ۱ اسفند‌ماه ۱۳۸۲، ۸:۳۳ بعدازظهر ]