دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۷ فروردین‌ماه ۱۳۸۳

خشونت عجيب

من دارم بلند بلند فکر می‌کنم. اين کارم هم ربطی به هيچکس نداره! شايد اين‌ها محدود محتويات ذهن اين روزها خالی، اما آشفته‌ام هست که خيلی هوس فکر به سرش زده، ولی بلد نيست. شايد فقط مشتی فکر مغشوش در دمدمه‌های خواب و بيداری باشه، شايد بخشی از ايدئولوژی و منش زندگی برگرفته از جهان‌بينی و تفکرات خودم، شايد هم فقط بازگويی يک سری احساسات و عواطف مجهول! به هر حال تو اين روزها نوشتن مطالبی از اين دست هم برام غنيمته!

می‌زنند. محکم هم می‌زنند. سيلی، مشت، لگد يا هر چيز ديگه‌ای که به نظرشون محکم و درد آور بياد، با اون هم تنبيه می‌کنند. حاضران حتی سر ببرن يا آتش بزنند. خيلی از مردها از ماقبل تاريخ تــــــــــــا امروز و هزاره سوم ميلادی، وابستگان مؤنثشون رو کتک می‌زده‌اند، می‌زنند و خواهند زد. به هر اسم يا مناسبتی که باشه
اما چرا!؟
من فکر می‌کنم دو دليل اصلی برای اين الگوی رفتاری می‌توان پيدا کرد. دليل اولش نوعی حس مالکيت و ابزاری نسبت به جنس زن از سوی مردان است که طبيعتا برای حفظ ملک دست زدن به هر کاری من‌جمله خشونت چندان دور از انتظار نيست. خشونت برای حفظ يا برای تفريح يا خشونت از سر عقده (اگه حال داشتيد، اين رو بخونيد)
اما دليل دوم نوعی احساس ولايت، سرپرستی و مسئوليت تربيتی در قبال زنان از جانب مردان است. به خصوص در روابط از قبيل همسری و روابط هم‌ارز آن. به اين معنا که مرد خود را موظف به آن می‌داند که زن را تربيت کند و جلوی گناه و اشتباه او را بگيرد و نظام تشويق و به خصوص تنبيه را هم به کار می‌بندد. نظامی که (ظاهراً) به تأييد قرآن هم رسيده است. (سوره نساء، آيات ۲۳ الی ۲۸) جايی که به مرد امر می‌کند چنين و چنان کن (آن هم تنبيهاتی با ديدی به شدت جنسيت‌گرا و سـ...ـسی‌نگر) و به آنجا می‌رسد که می‌گويد همسرت را کتک بزن

هر چه فکر می‌کنم مردانی را که همسرانشان را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، درک نمی‌کنم. هيچ وقت نفهميده‌ام که چطور ممکن است که به کسی عشق ورزيد، علاقه داشت يا حداقل قبولش داشت و بعد او را به دلايل مختلف با خشونت تنبيه کرد!؟ مگر قبول ندارند که همسرشان هم يک انسان عاقل و بالغ است!؟ مگر هزار و يک راه برای ارتباط و درک هر موضوع وجود ندارد که بايد به بچگانه‌ترين شکل رسيدن به يک خواسته متوسل شد!؟

با خودم فکر می‌کردم و هزار و يک جور خاطره را مرور، موقعيت‌های جورواجوری را مجسم کردم، ديدم با احمق‌ترين و منفورترين آدم‌های دور و برم هم هيچ وقت دست به يقه نمی‌شوم. حال با کتک زدن کسی که ... فکر می‌کنم خيلی اين حرکت عجيبی است و عجيب‌تر اين که از ديدن يا شنيدنش شگفت‌زده نمی‌شوم. دوستی داشتم ۸-۷ بزرگتر از خودم که به خواستگاری رفته بود و با دختر سر هر موردی به توافق رسيده بود. دختر دست آخر می‌پرسد «دست بزن که نداري!؟» دوستم گفت «بعد از شنيدن اين حرف منصرف شدم. فکر کردم از آن‌هايی است که پدر روزگار همه خانواده را سياه کرده و فقط می‌خواهد با ازدواج فرار کند و تمام جواب‌های مثبتش به خواسته‌های من هم برای رسيدن به اين مقصود بوده است که خلاص شود.» آن مرحوم دوست (که مدت‌هاست از او بی‌خبرم) خودش يادش نبود که خواهر کوچکترش را به هر بهانه‌ای مورد ضرب و شتم قرار می‌داد... و من هنوز نمی‌فهمم

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک