شنبه ۱۲ اردیبهشتماه ۱۳۸۳
شست پا تو چشم
داداشم با وجود اينکه دو ماه ديگه، ۱۳ ساله میشه، هر روز میگه آخ کمرم، آخ چشمم، آخ پام، آخ عضلات گردنم... هر سری يه جاش درد میکنه يا تپر میزنه. سر همينه که مامانم میگه بچه منو تو بيمارستان ازم دزديدن، به جاش يه پيرمرد ۹۸ ساله بهم دادن. هر روز يه جاش يه مشکلی داره. اما يک سالی هست که حکايت برعکس شده و هر روز يه قسمت بدن منه که تپر میزنه. يه روز چشمم، يه روز شُشهام، يه روز هم شست پام. ۹-۸ ماه پيش پای راستم بود، اين سری پای چپم. هيچی ديگه. جای همگی پُر، پنجشنبه رفتم عملش کردم و الان شست پام شده اين هوا! ولی اين عمله (البته نه به معنی حمال ها! به معنی اين يکی عمل جراحي) درسهای مهمی برای زندگی، سعادت و دنيا و آخرتم داشت که بايد به اين درسها توجه کرد عزيزان برادر! [اين تيکه آخر بدين معناست که پنجشنبه هفته قبلش با علی (quill وبلاگ بچههای برق) و باران رفتيم مارمولک رو ديديم، جای همگی دوستان خالی، دماغ قبل از توقيف نديدگان بسوزه]
سری قبلی، تابستون تهران بودم که دوست و هماتاقیام مجيد (خصوصی به مجيد: تو مگه قرار نبود اين بیناموسیها رو نخوني!؟) گفتش که من قبلا عمل کردهام. بيا يه دکتر خوب و درست و حسابی سراغ دارم که خوبم عمل میکنه. اين قدر گفت اين دکتره حسابيه که من باورم شده بود يه دکتر حسابيه. نگو فقط اسمش «دکتر حسابي» است و امروز متوجه شدهام که به کچل میگن زلفعلی، به کور میگن نورعلی و به شل میگن يدالله. اين وسط به اين دکتره هم گفتن حسابی. يارو استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران هم بود. آقا ما رفتيم پيش ايشون و ايشون هم ما رو بردن يه بيمارستان خصوصی تو يه اتاق عمل شيک، تر و تميز و خيلی مجهز، کلی استريليزاسيون هم انجام دادن و با کمک پرستار، دو نفری افتادن به جون شست پای بنده و مثلا عمل و بعدش هم پانسمان. اما خدا نصيب هيچ کس نکنه که بعد از عمل، تا سه روز از درد به خودم میپيچيدم و تا دو سه هفته، راه هم نمیتونستم برم. برای عمل ۱۵ دقيقهای، آقای دکتر ۴۰ هزار تومن و بيمارستان هم ۱۵ هزار تومن ما رو پياده فرمودند. (تازه دکتر ۱۰ هزار تومن تخفيف داده بودند) الان هم بعد از گذشت ۹-۸ ماه، هر وقت با پای راستم شوت میزنم، همچين يه نمه درد میگيره و اينا
جالا اين سری يکی از دوستام تو دانشکده پزشکی (شرمنده، فعلا هيچی ازش رو اينترنت نيست) گفتش که بيا برو کلينيک دو تا داداشهام. خودشون هم نبودن، همکاراشون هم دکترهای خوبی هستن. ما هم پنجشنبه پا شديم در معيت آقا مجيد (بابا! بهت میگم نخون! چرا حاليت نيست!؟) رفتيم کلينيک برای عمل جراحي
فهميدن اينکه اين ساختمون قرار بوده خونه باشه و اين اتاق عمل هم آشپزخونهاش خيلی سخت نبود. خب طبيعتا يه آشپزخونه خيلی شبيه به اتاق استريليزه عمل نيست. چون سينک ظرفشويي! روی يه تخت پزشکی عادی (از اينايی که تو مطب هر دکتری پيدا میشه) دراز کشيدم. تخته هم که مثل اکثر اين تختها، برای من کوتاه بود و سر يا پام ازش میزد بيرون. آقای دکتر زير پام «شرق» پهن کردن و عمليات بیحس کردن پای بنده را آغازيدند. اما مگه بیحس میشد!؟ به جای يه دونه آمپول بیحسی، سه تا آمپول تو انگشت بيچاره من خالی کردن و آخرای عمل، داشتم حس میکردم اون پايين مايينها چه خبره. بنده خدا ۴۰ دقيقه با انگشت و ناخن من سر و کله زد و پدرش در اومد تا بتونه ناخن به قطر تيرآهن من رو ببُره و در بياره. دست آخر اينکه با وجود اون همه زوری که زد و پدری که از خودش در آورد، فقط ۵ هزار تومن گرفت و اين يعنی يک يازدهم اون يکی شستم. باورم نمیشه. دکتر و عمل، روی هم فقط ۵ هزار تومن! (بدجوری فاز داده که بدم دماغم رو هم عمل کنن) امروز صبح هم رفتم پانسمانم رو عوض کرد و بخيهها رو هم کشيد. اين دو روزه هم نه به اون صورت دردی کشيدم، نه خونريزی کرده پام، الان هم سر و مر و گنده، تو دانشکده نشستهام دارم چرت و پرت میگم (البته يه خرده مظلومنمايی هم ضرر چندانی نداره) دست آخر اينکه الان متوجه شدم چرا داداش باران، برای زايمان خانومش برش داشت برد شيراز. اون موقع يه چيزايی میگفت تو اين مايهها که دو ميليون و دويست هزار تومن، من حاليم نمیشد. ولی از اينها مهمتر اينه که پام تقريبا درد نداره. خدا بگم چيکار کنه اون دکتری رو که اون سری پدر من و پام رو در آورد و ريشه ناخن رو نه (مثل تعميرکارايی که قطعه خراب میاندازن که مشتريشون رو از دست ندن)
نتايج اخلاقي:
۱- از دکتر پير يا معروف به شدت بپرهيزيد! حتی اگر انگليسیها بگويند «از دکتر جوان و آرايشگر پير پرهيز کن» (به خصوص اگر استاد دانشگاه باشد)
۲- تميزی اتاق عمل با عفونت و خونريزی کردن محل عمل نسبت معکوس دارد (هر چه تميزتر، عفونیتر)
۳- بیخود گول بيمارستان را نخوريد. بنزين سبز و دکتر جوان را عشق است.
۴- تهران محل خوبی برای مريض شدن نيست. من چَکَنه (دهاتی در استان خراسان) را برای بيماری به شدت توصيه میکنم
۵- پای شماره ۴۸ موجبات پيری را فراهم میآورد
۶- خدا میدونه سری بعدی کجام تپر میزنه
بنده خدا گلآقا هم که رفت. خدايش بيامرزاد
پینوشت (2 ساعت بعد): آی پام، آخ پام، آی میسوزه، آی میسوزه ...