پنجشنبه ۱۷ اردیبهشتماه ۱۳۸۳
گير میدهم. پس هستم!
۱- کی گفته فقط آرمان بلده به در و ديوار شهر گير بده!؟ اصلا برای منی که ملت صبح تا شب از دست گير دادنهام شاکیاند و به حرف زدن، راه رفتن و قيافه هر کی که دستم بياد، گير میدم، افت داره که اين پسره معروف بشه به گير دادن. خودم کلی عکس از در و ديوار شهر گرفتهام که خوراک گير دادنه. از اين به بعد اين گير دادنها ادامه داره و میخوام پوز آرمان رو هم بزنم.
مثلا همان طور که میدونيد فردا مرحله مياندورهای انتخابات مجلس هفتم برگزار میشه. تو مشهد يه کانديدايی هست به نام «دکتر امام وردي» که برای خدمت به ملت خودش رو خفه کرده و در و ديوار شهر مشهد پره از اسم و شعارهای تبليغاتی ايشون. البته نه به وسيله پوستر و تراکت، که به وسيله ديوارنويسی با اين قوطیهای رنگ (اون موقع میگم مشهدیها خسيسند، میگن نه) يه نمونهاش رو که جلوی در دانشگاه بوده، ببينيد:
حالا شباهت اين بنده خدا با بيماران سرطانی چيه، بماند. نکته اصلی عکس اينجاست که کلمه «کشور» رو بعدا يادشون اومده که ننوشتن و اومدن اضافه کردن. خدا به تمامی محتاجان، صندلی قرمز عطا کناد!
۲- شنبه هفته پيش سر کلاس متون بودم که گوشیام زنگ خورد (البته خوشبختانه رو ويبره بود) اومدم بيرون و ديدم شماره مال مشهده، اما هيچ جور آشنا نيست. برداشتم گفتم بفرماييد، گفت از استانداری تماس میگيرم. آقا منو میگی قلبم اومد تو دهنم! گفتم باز چه غلطی کردهام که از استانداری زنگ زدن بگيرنم. بعدش معلوم شد زنگ زدن برای يه جلسه دعوتم کنن. جلسه «هفتمين نشست تشکلهای غير دولتی جوانان استان خراسان» بود. جالبش اينجا بود که سه چهار نفر از اونايی رو که رفتن بالا و حرف زدن، میشناختم. بچههای انجمن اسلامی دانشگاه خودمون بودن و از اون دستهای که بهترين رابطه رو با رکن به رکن حکومت و دستگاههای دولتی و عمومی داشتن. نمیدونم با اين وضع بيخود چرا اسم اينها رو گذاشتن تشکل غير دولتی و NGO (کوتاه شدهNon Govermental Organization) اين آدمهايی که داريد به عنوان نماد NGOها داريد معرفی میکنيد، بدجوری دولتی هستن. خدا آخر و عاقبتشون رو به خير کنه. به قول يه بنده خدايی که از تربت حيدريه پا شده بود اومده بود، اين تشکلها شدن مايه پز دادن و ژست گرفتن مديران و نه بيشتر
حالا حکايت ما هم خيلی جالبه. من به عنوان عضو هيأت موسس کانون توچال دعوت شده بودم که قراره انجمن بچه تهرونهای دانشگاه باشه. تمام دليل NGO شدنمون هم اين بود که دانشگاه مجوز نمی داد، رفتيم از خود دولت گرفتيم D:
۳- ديگه همه میدونن که پاس قهرمان ليگ شد. شايد موجب بشه يه روزی تو فوتبال و بقيه قسمتهای مملکت بفهمن که چيزی وجود داره به نام علم و تکنولوژی که حتی از سيستم مديريت حاجآقايی و علی اصغری هم قویتره و نتايج بهتری میده.
۴- اين همه بچهها اومدن از دکتر مدرس (معاون آموزشی دانشکده) بد گفتن و شکايت کردن. حداقل سه چهار گروه بودن کسانی که اومدن گفتن فلانی، يه سايتی راه بنداز، يه توماری درست کن، بچهها امضا جمع کنن عليه مدرس. حالا من هم پا شدم رفتم از رئيس رؤسای دانشگاه OK گرفتم که مسأله ايرادی از انظر اونا نداره. میخواستم برم به رئيس دانشکده اطلاع بدم که فردا میخوام تومار نصب کنم، خبر رسيد که عوض شده. آخر خوش شانسيه ها (البته برای دکتر) يه مطلب نصفه نيمه هم دارم به نام «خسته نباشيد آقای دکتر» که کاملش کنم میگذارم اينجا. البته اين «خسته نباشيد» از اون «خسته نباشيد»هاست که به جای «بفرماييد تشريف ببريد» آخر کلاس به استادها میگن. شانس آوردی دکتر!!!
۵- نمیدونم سيستم چطوريه که هر چی جلسه پرسش و پاسخ میگذارن تو دانشگاه، فقط بسيجيا میرن شرکت میکنن. انواع و اقسام چرت و پرتها رو هم میگن. يارو میخواد چادر سر همه بکنه، به جای کنسرت موسيقی فقط عزاداری بگذاره و تا سه روز بعد از يه شهادتی، هيچ کس نه موسيقی گوش کنه نه بخنده. يه دفعه همه رو بندازيد زندان ديگه. جالبش اينجاست که ميليون ميليون از امور فرهنگی دانشگاه و به دفعات برای راهيان کربلا، راهيان نور، راهيان دور و ... پول میگيرن، دانشگاه پول نداره ۵۰۰ تومن بده من ارکستر سمفونيک از تهران بيارم مشهد
۶- داره خيلی طولانی میشه. اين ديگه آخريشه (قول میدم) دوشنبه يه برنامه «شب شعر و ساز و آواز» تو دانشگاه برگزار شده بود. من که والا نمیدونم چه سيستميه. ولی ما تو دبيرستان ۷۰۰-۶۰۰ نفرهمون، سالی يه جشنواره موسيقی داشتيم که بچهها میاومدن و برنامه اجرا میکردن. از دنبک و تار و سه تار و سنتور گرفته تا ويولون و گيتار و پيانو. هر سال هم حداقل دو تا اجرا پيانوی چهاردست (دو نفره) داشتيم. تکنوازی و دو نوازی و ... حالا اين دانشکده ۳۰۰۰ نفره نه به اون تعداد نوازنده داره، نه نوازندههاش به اندازه اون بچههای دبيرستانی مهارت دارن. عجب جايی بود اون دبيرستان کذايي!
در مورد شعر هم من هيچ تخصصی ندارم. ولی فکر میکنم فرق چرت و پرت و شعر رو میفهمم. ملت اومدن شعر میخوندن. نه قافيه داشت، نه وزن، نه آهنگ، نه هيچ چيز ديگه. هيچ جور هم دچار! عنصر خيالانگيزی نبود. همهاش فحش و فضاحت. بابا آبروی دانشکده، دانشگاه و دانشجو رو حفظ کنيد تو رو خدا. اين چرت و پرتها چيه به اسم شعر قالب میکنيد به ملت
در ضمن سرکار خانم! بد نيست يه دو دقيقه بنشينيد سر جاتون. چقدر میريد بيرون، برمیگرديد آخه!؟
۷- غلط کردم به خدا! اين دعوتنامه Gmail برام اومده. ولی با اينترنت فکسنی دانشگاه نمیتونم SignUp کنم. )): من جیميلم رو میخوام!
(پینوشت، سه ساعت و نيم بعد: نمیدونم چه سيستميه که هر بار از يه چيزی تو وبلاگم شکايت میکنم، درست میشه. هر بار از يه چيزی تعريف میکنم، خراب میشه. نمونهاش اينکه الان من هم Gmail دارم. خواهشمندم تا اطلاع ثانوی تمامی نامهها رو بفرستيد به behrangta [at] Gmail [dot] com)
یادداشتهای شما:
سلام
۱. اين فونت جديدت زياد خوانا نيست، خيلي ريزه.. بنظر بولد هم مياد..
۳. براي لينک مسنجر بنظرم بهتره اين لينک داونلود رو بدي که راحت بشه ريختش و سرفرصت (و آفلاين) نصبش کرد:
http://us.dl1.yimg.com/download.yahoo.com/dl/beta/ymsgr6_beta.exe
۲. پس مدرس رفت... خوب ديگه منم دارم مي رم!
۴. من دارم اينو گوش مي دم:
http://www.goolih.com/music/anasentient.swf همينجوري گفتم بدم توهم گوش بدي و اون شب شعرو فراموش کني!