دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۲۷ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۳

نفرتی به نام مهتابي

احتمالا بسيار اين جمله را شنيده‌ای که در ميان دانشجويان خوابگاهی، افسردگی بيداد می‌کند. اين مطلبی است که اکثر مسئولين هم به آن اذعان دارند و آمارها نيز اين ادعا را تأييد می‌کنند. اما کمتر کسی پيدا می‌شود که درست و حسابی به دنبال دلايلش برود. البته سعی می‌کنند مسأله را ريشه‌يابی کنند. اما فقط در حوزه‌های خاصی به دنبال دليلش می‌گردند و بعضی موضوعات دم دستی را از دست می‌دهند. همه قضيه را در دوری از خانواده، محيط جديد، ناراحتی‌های تحصيل در محيط و فرهنگ تقريباً بيگانه و نکاتی از اين دست جستجو می‌کنند.

نمی‌دانم آيا تا به حال يک يا چند خوابگاه دانشجويی را ديده‌ای يا که نه. اگر ديده باشی، احتمالاً به اين نکته توجه نکرده‌ای که يکی از وجوه مشترک همه خوابگاه‌ها در هر کجای کشور که باشند، نور آبی کمرنگی است که از پنجره‌هايشان راهی به بيرون پيدا می‌کند. اين نور منفور مهتابی است و خيلی سخت است که بتوانی يک محيط خوابگاهی بيابی که روشنی‌اش را لامپ‌های معمولی تأمين کرده باشند.

اگر به خوابگاه دقت کنی، ساختمان‌های چهارگوش بدون کمتر ظرافتی می‌بينی که ممکن است رنگشان سفيد، زرد يا خاکستری باشد، اما حتماً چرک است. سفيد چرک، زرد چرک، خاکستری چرک ... انگاری که از گوشه فراموش‌خانه‌ای بيرون کشيده شده‌اند که در آن آدم‌ها هيچ فرقی با اشياء ندارند. فقط کميت مهم است. چه کسی اهميت می‌دهد که صندوق‌های فلزی را چگونه در انبار جا دهند. فقط بايد جايی باشد برای اينکه بتوان بيشترين تعداد ممکن را در آن جا داد. انگار که من دانشجو هيچ فرقی با آن جنس انباری نداشته باشم. ارزان‌ترين و بادوام‌ترين، اين شعار سازندگان خوابگاه بوده، هست و خواهد بود. مهم نيست که پرده‌ای که پشت پنجره آويزان است، طرح زيبا، جنس لطيف يا کارآيی مناسبی داشته باشد. مهم اين است که چيزی آويزان باشد. حالا اگر از برزنت زمخت‌تر است، اما نور خورشيد را تمام و کمال عبور می‌دهد، اهميتی ندارد. چه کسی برايش مهم است که اين پرده چه رنگی باشد؟ اهميتی هم ندارد که اين پرده اگر آبی، سبز يا قرمز است، هميشه پررنگ‌ترين، بدرنگ‌ترين و چرک‌ترين رنگ از طيف آن رنگ است.

دوری در خوابگاه بزن و ببين که اينجا همه چيز به اين رنگ است. موکت محقر و تکه‌تکه کف اتاقت، خاکستری چرک و کثيف است. ديوار اتاقت به رنگ آبی کمرنگ چرک است. در کمد ديواری و در خود اتاقت هم به همين رنگ است، حالا کمی پررنگ‌تر و نزديک‌تر به خاکستری. کف دستشويی، حمام و آشپزخانه هم يا به رنگ سبز چرک است و يا اصلا به رنگ قهوه‌ای چرک که اگر کثيف هم شد، معلوم نشود. اينجا رنگ همه چيز به رنگ خاکستری بيشتر از هر رنگ ديگری نزديک است. حتی قطعات فلزی هم همگی مات هستند. اين‌ها را که بگذاری کنار رنگ مات مهتابی‌ها، به يک هم‌نشينی کامل از رنگ‌هايی می‌رسی که زندگی ميانشان به مدت چهار سال می‌تواند روحت را بپوساند. می‌تواند تو، نوجوان پر شور و حرارت ديروز را بدون گذر از دوره جوانی به ميانسالی مبدل سازد بدون کمترين شور و روح زندگی. نگران کم‌پشت شدن موهايت نباش. چرا که دو سال بعدی زندگی‌ات در ميان حصارهای پادگان، تو را از شر انگشت‌شمار تارهای موی باقيمانده بر سرت نيز رهايی خواهد بخشيد. اينجا همه چيز دست به دست هم می‌دهند تا تو پير و افسرده شوی. مهم اين است که مهتابی برق کمتری مصرف می‌کند، دوام بيشتری هم دارد و دزديدنش نيز سخت‌تر است.

چند ماه يک بار که به خانه بازمی‌گردم، قبل از هر چيز تنها مهتابی خانه را خاموش می‌کنم و خانه را از نور زرد، اما گرم لامپ‌های فيلامانی پر می‌کنم. به قرمز، نارنجی و زرد چشم می‌دوزم. از سبز زيبا، آبی خوش‌رنگ و نقره‌ای براق لذت می‌برم. شايد که فراموش کنم سردی‌های رنگ‌های چرک گرفته خوابگاه را که می‌تواند تا حد مرگ مرا آرام کند. از مهتابی و آن نور آبی‌اش متنفرم. هيچگاه خانه‌ام را با مهتابی روشن نخواهم کرد. به خاطر خودم، آن‌هايی که دوستشان دارم و به خاطر اينکه زندگی با تلاش برای زنده ماندن تفاوت دارد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

رفيق چطوري؟ازت مدتي است بي‌خبرم؟
جات خالي جمعهاي که گذشتم با بروبچ عکاس دانشگاه رفته بوديم نيک‌پيک!!!
فعلا

[ آدم معمولی ] | [دوشنبه، ۲۸ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۳، ۴:۵۸ بعدازظهر ]


من که عاشق نور مهتابي هستم/ توي خونه مون فقط مهتابي ها رو روشن مي کنيم/ هرجا مي رم اول مهتابي هاشو روشن مي کنم/ از نور زرد هم بدم مياد! آدمو ياد خستگي مي اندازه!

همونطور که در پاسخ ايميلت گفته بودم ظهرها توي کتابخونه فرهنگي هستم و در انتظار ديدار شما! اما مثل اينکه تو به جنگ مهتابي ها رفتي!؟

در ضمن/ خيلي ممنون بابت لينک!

[ حامد ] | [سه شنبه، ۲۹ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۳، ۱۰:۵۱ بعدازظهر ]


نور مهتابي را شکر !‌ آسمان نارنجي و غروب آفتاب در کوير را عشق است . از نور مهتابي خوابگاه مي نالي و من از آفتاب لخت کوير عجب روزگاري دانشجويي آن هم در شهر غريب و دور افتاده

[ داریوش کبیر ] | [پنجشنبه، ۳۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۳، ۲:۰۴ صبح ]