دوشنبه ۱۱ خردادماه ۱۳۸۳
خوابگاهی غذايي
اين يک مورد اثبات شده و علمی است که «ملت در خوابگاه به جای زندگی کردن، زور میزنند که زنده بمانند» اما بسياری از کسانی که به اين مسأله آگاهند فکر میکنند که اين به معنای زندگی کاملا بیمزه، بیرنگ، بدون بو و طعم خوش است. در حالی که تجربيات مجددا علمی نشان داده است که هستند کسانی که میتوانند در اين وضعيت هم حالشو ببرن!
برای نمونه نود و نه درصد غذاهای خوابگاهی مخلوطی است از تخممرغ، سيبزمينی، گوجهفرنگی و به تناسب بعضاً سويا، پياز، سوسيس (از بدترين و ارزانترين نوع ممکن) ماکارونی و کنسرو ماهی تن (جنوب يا شمالش فرقی ندارد، مهم اين است که ارزانتر باشد)
در اين ميان فرمول ثابت اين است که سيبزمينیها را شسته و خرد کنيد، گوجهها را هم به هکذا؛ سپس اجاق گاز را روشن کرده، ماهيتابه را روی آن بگذاريد و روغن را اضافه کنيد. پس از داغ شدن روغن هر چه آماده کردهايد بريزيد توش و هم بزنيد. بعد از اينکه ديگر خام نبود غذای شما آماده است
نکته کاملاً نامربوط اول: من يک زمانی برای خودم معقول آدمی بودم، صفايی داشتم. در نتيجه توی مرحوم سمپاد درس میخوندم. در نتيجه ما در دوران راهنمايی به جای داشتن درس علوم تجربی؛ فيزيک، شيمی و زيست داشتيم. سال اول يا دوم راهنمايی بود که يک بار معلم شيمیمان داشت در مورد کيمياگران و پاتيلشان صحبت میکرد. میگفت: «صد رحمت به آش شله قلمکار! اين کيمياگران هر چيزی که به دستشان میرسيد، توی پاتيل میريختند. از سنگ و خاک و محلول و موادی اين جوری گرفته تا آب دماغ فرزند مريضشان و پيرزن غرغروی همسايه! حالا حکايت غذا پختن ماست
نکته کاملاً نامربوط دوم: اين جماعت غيرسمپادی علاقه شديدی به مسخره کردن قشر شريف و مستضعف سمپادی دارند. به همين جهت در نسخه خطی دايرةالمعارف در کتابخانههای معتبر دنيا دست بردهاند. از همين روست که اگر به نسخه کتابخانه اسکندريه مراجعه کنيد میبينيد جلوی واژه سمپاد نوشته است: «سازمان ملی پرورش اسبهاي درخشان»
اما در نسخه بمبئی وضع به شدت اسفبار است. چرا که سمپاد را مخفف «سوسک مرده پريشان احوال دستشويي» دانسته است
بحث به کجا که کشيده نشد!؟ به هر حال اينکه دستورالعمل زير توسط شخص شخيص خودم و مجيدمون اختراع شده و به شدت تحت حفاظت توسط قوانين کپیرايت است.
مواد لازم:
۱- حس، حال، نا، حوصله يا معادل آنها به ميزان يک و نيم نفر ساعت
۲- ظرف کثيف در حد دو بشقاب، يک قابلمه، يک کارد و سه عدد قاشق
۳- اسکاچ و مايع ظرفشويی به ميزان کافي
۴- وسيله پزاننده غذا از قبيل اجاق گاز و کبريت، هيتر برقی يا در صورت نبود جفتش، يک عدد پلوپز
۵- کنسرو بادمجان يک و يک، يک قوطی بزرگ
۶- جوجهکباب بیاستخوان بالقوه (تخم مرغ سابق) ۳ عدد
۷- پياز خراب، ريشه کرده يا چوبی شده، ۵ کيلو يا آن قدر که ۲۰۰ گرم پياز سالم از توش در بياد! (به دليل در دسترس نبودن پياز سالم، اين جوری آدرس دادم. وگرنه يک پياز سالم متوسط هم کافيه)
۸- داشتن همسايهای که روغن، نمک و فلفل داشته باشد
۹- تمام موارد فوق!
دستور پخت:
يک ربع نفر ساعت از رديف يک را با رديف دو و سه مخلوط کرده، روی آن آب داغ اضافه میکنيد تا ظرف مورد نياز جهت کوفتمان تأمين شود. رديف هفت را هم با آب میشوييد و با کارد در بشقاب خرد میکنيد. از همسايهتان روغن گرفته، ته قابلمه اضافه میکنيد و يک جوری (با کمک رديف چهار) داغش میکنيد. رديف هفت خرد شده را توی آن میريزيد و صبر میکنيد تا اندکی طلايی شود. با قاشق و نه با دست، طلايیها را برمیداريد و توی بشقاب میريزيد. به هر نحو ممکن (به سختی يا با توکل به خدا يا کمک همسايهها) در رديف پنج را باز کرده و داخل قابلمه میريزيد تا کاملا داغ شود و يک خرده هم بپزد. طلايیها (واقعا در آوردن چنين چيزهای خوشطعمی از داخل آن آشغالها از تبديل مس به طلا هم شاقتر بود) را اضافه کرده، هم میزنيد. رديف شش را میشکنيد و درون مخلوط قبلی میريزيد. هم نمیزنيد و درش را نمیگذاريد تا خودش را بگيرد. کمی که خودش را گرفت و ديگر امکان آب انداختنش نبود، هم میزنيد و هم میزنيد و هم میزنيد. بعد سه نفری مینشينيد و هی کوفت میکنيد، میخوريد و نوش جان میکنيد. اما باز هم گرسنه میمانيد! احتمالا بايد نان هم میخريديد. اين دفعه که گذشت، ايشالا هفته ديگه!!!