دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
چهارشنبه ۲۰ خرداد‌ماه ۱۳۸۳

تعليقم آرزوست

الف- می‌داني!؟ اين نتيجه‌ای نيست که بعد از يک سال و نه ماه نوشتن، بخواهد راضی‌ام کند. شايد اگر بعد از يکی دو ماه به چنين شهودی می‌رسيدم، افتخارآميز يا حداقل راضی کننده بود. اما بعد از بيست و يک ماه ... کمی دير شده است. نه!؟
شايد کشف مهمی نباشد. اما حداقل به نظرم می‌آيد که نکته قابل توجهی است و بايد در قضاوت‌هايم نسبت به چيزهايی که می‌نويسم، آن را نيز لحاظ کنم. نوشتن و به خصوص وبلاگ نوشتن، برای من به مثابه نوعی فکر کردن است. نمی‌دانم چه چيز در اين صفحه کليد و مانيتور نهفته است که وقتی پشت آن قرار می‌گيرم، به نوعی اندکی از پيرامونم کنده می‌شوم. انگار که اين هزارتوی تو در تو، اندکی از مرا از درونم بيرون می‌کشد و به توی خودش می‌برد. همين است که چندان شبيه به آنی نيستم که جز اين اوقات هستم. همين است که تا کسی نزديک می‌شود، پنجره Editor و وبلاگ، به سرعت برق و باد Minimize می‌شود و بی‌جهت خيره می‌شوم به يک صفحه نامربوط يا که دسکتاپ ...
بی‌جهت دارم طولانی‌اش می‌کنم. تمام يافته‌ام اين است: «اين واژگان، تماماً افکار مغشوش من هستند» اگر گنگ و نامفهوم می‌نويسم، از آن روست که جريان سيال فکر را با کلمات نمی‌توان در بند کشيد. اگر حاشيه و متن جای همديگر را اشغال می‌کنند و مداوماً از يک شاخه به شاخه ديگری می‌پرم، نمی‌گويم از آن روست که نمی‌توان، بلکه می‌گويم چون که من بلد نيستم افسار ذهن را در دست بگيرم و بگويمش که به اين فکر کن و از فلان راه برو و به بهمان برس. به هر سو که بخواهد راهی می‌شود و من فقط نقش ماشين تايپ را دارم. صبور باش و سخت نگير!!

ب- روحم به استراحت نياز دارد. سخت خسته، درمانده و شکسته است. بايد مدتی کوتاه يا بلند، استراحت کند. ديگر با شکسته‌بندی و انواع و اقسام مسکّن‌ها نمی‌تواند به سر برد. بازيکن فوتبال ممکن است بتواند ۴۰ هفته پشت سر هم بازی کند، ممکن است بتواند چند هفته پايانی را هم با آمپول و گزلوکائين (اسپری‌اش را به محل درد می‌فشانند) بازی کند و خوب هم بازی کند. اما برای پايان دائمی دوران بازی‌اش می‌توان از او کار اضافه کشيد تا پايش برای هميشه صدمه ببيند. مثل ويندوزی که ۵۰ کاربر دارد که هر کدام هزار و يک جور ويروس به جانش می‌اندازند، روزی ۲۰ جور برنامه مختلف نصب و سپس Uninstall می‌کنند و پدرش را درمی‌آورند. مگر چند وقت می‌تواند سالم بماند و به طور طبيعی کار کند؟ خب بايد فرمتش کنيد و از نو همه چيز را شروع کنيد.
حالا من هم به چنين چيزی نيازمند شده‌ام. نيازم تغيير آب و هوا و محيط است و نکته بدش اينجاست که فکر می‌کنم آن فضای خوش را در تهران و در خانه‌ام هم نمی‌توانم بيابم. احمقانه است. نه؟ اما محيط‌هايم محدود شده است به محيط دانشگاه با دانشکده، گروه، خوابگاه، کلاس، سازمان مرکزی، جهاد و چيزهايی از اين دست در کنار محيط تکراری وبلاگستان، محيط تکراری خانه، محيط تکراری دايره انسان‌های دور و برم و ... بايد تا آخرش را خوانده باشی و نيازی نيست برايت بگويم که کوه رفتن با دوستان و مسافرت رفتن با خانواده هم تکرار همان محيط و فضای ذهنی در قالب قيافه‌ای ديگر است و اين چيزی نيست که دنبالش هستم
به من پيشنهاد شده که کلاس بگذارم و در کالج دانشگاه، به ملت HTML صد تا يه غاز و چيزهايی در همين مايه‌ها درس بدهم. احتمالا تابستان را هم مشهد خواهم ماند. تجربه نوی درس دادن، محيط جديد کلاسی که در آن معلم هستی ... وسوسه کننده است. اما چه می‌گويی اگر بگويم کسی درونم می‌گويد اين همه تکرار همان فضا در قيافه‌ای نوست و اين آن مفر استراحتت نيست!؟
نمی‌دانم می‌خندی يا نه، اما به شدت نياز دارم که برای مدتی از اين فضاها و دغدغه‌های تکراری‌ام معلق شوم و لعنتی دوباره در گوشم زمزمه می‌کند که

Aerials, in the sky
when you lose small mind, you free your life

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

۱. بعضي وقتا فکر مي کنم همه چي اينقدر گنده که تنها را تغيير همانا مردنه.
۲. يه سوال تکنيکي: چطوري لينکاي بلاگرولينگتو افقي کردي؟
3. با اين آهنگت حسابي حال مي كنم، ممنون.

[ پسر شجاع ] | [پنجشنبه، ۲۱ خرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۷:۲۴ بعدازظهر ]


سلام:)

[ sareh ] | [جمعه، ۲۲ خرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۶:۴۰ بعدازظهر ]


درود... قبل از هر چيز اي ولله به اين طراحي وب زيبا... و ثانيا مطالبتان.... من كه لذت بردم.
خوب اگر وقت داشتيد www.imaneemrooz.com رو ببينيد و اينكه شايد خواستيد بهش لينك بديد!!

[ كوروش ضيابري ] | [یکشنبه، ۲۴ خرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۵:۲۹ بعدازظهر ]