دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۵ مرداد‌ماه ۱۳۸۳

گاوها و آدم‌ها

تقديم به تمام او که طعم انسان نبودن آدم‌ها را چشيده و به تمام کسانی که اين گونه‌اند

ساعت از دوازده شب گذشته و دارم در گوچه پس‌کوچه‌های شهر برای خودم قدم می‌زنم. به ناگاه يک ۲۰۶ روشن می‌شود و با حداکثر شتاب ممکن به راه می‌افتد و از کنارم می‌گذرد. يکه می‌خورم. در همين فاصله‌ای که برمی‌گردم و پشت سرم را نگاه می‌کنم، خيابان چند صد متری را به انتها رسيده و به خيابانی ديگر پيچيده است. پشت سرش فرياد است که بلند شده و جوانی ترک موتور ديگری فريادکشان به دنبالشان به راه می‌افتند. راکب هم نمی‌داند قضيه چيست. او می‌راند و جوان فرياد می‌کشد. مردی تنها با شلوارک و دمپايی و بدون هيچ چيز ديگر در خيابان است و چند زن و دختر ديگر هم با حداقل پوشش ممکن در شهر مشهد! به خيابان آمده‌اند. دو دختر «بابي» را فرا می‌خوانند و در تاريکی گوشه‌ها گم می‌شوند. مردی در کناری می‌گويد: «سگتان را دزديدند. ديگر هم نمی‌توانيد پيدايشان کنيد» لحظه‌ای می‌مانم. تمام اين داد و فريادها برای يک سگ!؟

سال‌هاست که انسان سوار اسب می‌شود، خر و قاطر را برای باربری مسخّرِ (با تشديد روی «خ» به معنای تسخير شده) خود کرده است، بلبل را وادار کرده که به جای درخت، روی ميله‌های قفس بنشيند و برايش آواز بخواند و در مقابل اندکی غذا، سگ را به درديدن بيگانگان گمارده است. هر وقت هم از نگهداری فرزندانش خسته شده، آن‌ها را با سنگ و چوب به جنگ گنجشکان و کبوتران فرستاده است تا خود بی هيچ غمی در خانه بنشيند و از خانه لذت ببرد. حال اين بهره‌کشی و آزار را کنار شکار، تخريب زيستگاه‌ها و پرورش به قصد استفاده غذايی و ... بگذاريد تا ببينيد که حقيقتاً انسان چه ظلمی در حق حيوانات روا داشته است و روا می‌دارد.
آري! من يک مدافع سرسخت حقوق حيوانات هستم. می‌توانی مشت‌هايت را گره کنی و در هوا تکان دهی که «همه اين‌ها از بهر استفاده انسانند و بس» و من هم با لبخندی به تو خواهم گفت: «اما باز هم جان دارند و جان شيرين خوش است»

اما هر سکه‌ای را سوی ديگری نيز هست. سويی که حيوان‌پرستی يک عضو کليشه‌ايش است و من می‌خواهم دستم را روی نقطه‌ای ديگر بگذارم. نقطه‌ای که من آن را انسان ديدن حيوان می‌نامم. نقطه‌ای که موجب می‌شود تجارت حيوانات خانگی، رونق بگيرد و همچنين تجارت غذا و لوازمشان. اشتباه است که بپنداريم با يک حيوان، می‌توان مانند انسان رفتار کرد. نه از آن سو که آزار و اذيت حيوان را موجب شويم. بلکه بايد حيوانات و حيات وحش را کمک کرد که زنده و پايدار بمانند. اما بحث آنجاست که محبت کردن به حيوان، آن گونه که به انسان محبت می‌کنند، به نظر من امری خطاست. از آن رو که رفتار انسانی، انتظار انسانی می‌آورد و انتظار انسانی داشتن از حيوان خطاست. همان گونه که کسی از هيچ طفل خردسالی توقع رفتار بزرگسالانه را ندارد. حتی نمی‌توان توقع داشت که نوزاد از پوشک بی‌نياز باشد. حال اگر با يک کودک چون بزرگسالان رفتار کنی، چون بزرگسال برايش لباس بخری و وسايل بزرگسالی را به جای اسباب بازی در اختيارش بگذاری؛ نه تنها نمی‌توانی انتظار داشته باشی که او بزرگسالانه رفتار کند، که حتی در آينده نيز به مشکل بر خواهد خورد.
در طبيعت که قانون، قانون جنگل است و هر کس رمز بقای خود را يافته است. همان گونه که دخالت انسان در کل می‌تواند موجب به هم خوردن نظم و تعادل شود، رفتار انسانی و بخشيدن خلق و خوی انسانی به حيوان نيز، موجب انقراض او را فراهم خواهد آورد. بايد بپذيريم که حيوان بايد حيوانی رفتار کند و اين آدم‌ها هستند که بايد انسانی رفتار کنند.
اما چرا!؟ چرا عده‌ای با حيوان به مانند يک انسان رفتار می‌کنند؟
نظر شخصی من اين است که کسانی که در مناسبات انسانی‌اشان دچار کمبود و نقصان هستند و جامعه نتوانسته از لحاظ معنوی آن‌ها را اقناع کرده، نيازهايشان را برطرف کند، به سمت حيوان می‌روند و در ميان رفتار و کردار حيوان به دنبال نياز عاطفی خود می‌گردند. مانند پيرمردی که محرم رازهايش را قناری قرار داده است يا دختران سانتی‌مانتالی که به وفور هم يافت می‌شوند و سگ نگهداری می‌کنند و در رفتار خيلی از ايشان می‌توان جستجويشان برای عاطفه را در سگ ديد. هر چند که من فکر می‌کنم اين راهش نيست.
اين هم جالب است، هر چند که کمی کهنه شده است: «خودکشی يک مرد پس از افشای راز معاشقه‌اش با يک مرغ» اين هم يک نوع ديگر از ارضای نياز عاطفی است ديگر! به قول آرمان، آن بنده خدا هم سوراخ دعا را گم کرده است!

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

خانماي سانتي مانتال سگ را البته فکر کنم بيشتر براي کلاس گذاشتن دارند تا رفع کمبودهاي عاطفي.

[ Ali Shojaee ] | [چهارشنبه، ۷ مرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۷:۳۱ بعدازظهر ]