دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۸ مرداد‌ماه ۱۳۸۳

پس گرفته نمی‌شود!

اگر احتمالاً تا حالا گذرتان به يک فروشگاه بزرگ زنجيره‌ای (مثل شهروند، رفاه يا قدس) افتاده باشد، احتمالاً متوجه اين نکته شده‌ايد که پر شدن سبد خريدتان از اراده خودتان خارج است و بيش از آن که به چيزی نياز داشته باشيد، آن را برمی‌داريد و به محتويات سبدتان اضافه می‌کنيد. هيچ تا کنون انديشيده‌ايد که چرا!؟ و از آن مهمتر اين که به چه دليل بار دوم هم به همان فروشگاه پای می‌گذاريد؟

در تئوری سرمايه‌داری و اقتصاد بازار آزاد بر روی اين نکته تأکيد خاصی هست که بازار مصرف و سهم فروش شرکت‌ها بايد در رقابت تعيين شود و سه عامل عمده کيفيت، قيمت و سرعت عناصر برتری يک توليد کننده يا عرضه کننده را تشکيل می‌دهند. نماد اصلی بازار را هم بورس‌های کالا می‌دانند که به وفور از قديم وجود داشته و دارد. در اين بورس‌ها که گاهی در مغازه‌های کنار يک خيابان و گاه در يک راسته از يک بازار قديمی شکل گرفته‌اند، مشتری اين امکان را می‌يابد که با گشت و گذار در ميان مغازه‌ها و فروشندگان مختلف، انتخاب بهينه‌ای داشته باشد و همين نکته موجب می‌شود رقابت برای عرضه‌ای با کيفيت بهتر و قيمت پايين‌تر شکل بگيرد و به اين صورت است که اقتصاد بازار آزاد معنا می‌يابد و ...
اما اقتصاد امروز دنيا (و من‌جمله مملکت گل و بلبل خودمان) بيش از آن که شاهد گسترش بورس‌ها رقابت در فضای بورس باشد، شاهد رشد روزافزون فروشگاه‌های بزرگ و زنجيره‌ای است. فروشگاه‌هايی که شير مرغ تا جان آدميزاد را به فاصله چند متری از همديگر پيدا می‌کنيد. لوازم‌التحرير، مواد بهداشتی و آرايشی، لوازم لوکس و کادويی، لوازم خانگی، کل خانواده مواد غذايی، کيف و کفش و حتی موتوسيکلت! همه در کنار هم گذاشته شده‌اند و روش خريد همه‌شان هم يکی است: گذاشتن در سبد، خواندن بارکد و پرداخت پول! فرقی نمی‌کند خلال دندان خريده باشی، ماهی قزل‌آلا يا کت و شلوار، راه خروج از يک طرف است، صف صندوق هم يکی است. شايد به نظر نکته بی‌اهميتی برسد. اما کافی است از اين ديد به آن نگاه کنی که فروشگاه زنجيره‌ای تو را وادار می‌کند که همان قدر برای خريد يک وسيله گرانقيمت خانگی وقت بگذاری و فکر کنی که برای خريدن يک خامه بسته‌بندی شده! به اين معنا که تو نه اجازه و فرصت انتخاب يک بورس کالا را داری و نه (معمولاً) با قيمت پايين‌تری نسبت به ديگر جاها به خواسته‌ات می‌رسی. هدف در فروشگاه زنجيره‌ای هيچ کدام از اين دو نيست. هدف اين است که تو به هر چه ممکن است بخری، دسترسی داشته باشی. به «ممکن است بخري» دقت کن! (همين است که نام‌ها و مارک‌های تجاری ناآشنا و اجناس عجيب و غريب، بيش از هر مغازه‌ای در کوچه و خيابان، در يک فروشگاه بزرگ پيدا می‌شوند. مشتری با خود می‌گويد: «حتماً خوب است که فروشگاهی به اين بزرگی آن را درون قفسه‌هايش گذاشته است» اما حقيقت اين است که آن معمولاً جنسی است که راهی به بازار آزاد پيدا نکرده است و به جای کيفيت مطلوب، اين عرضه در يک فروشگاه بزرگ است که ضامن فروش آن شده است)
خود من خيلی وقت‌ها شده که خريدی کرده‌ام و بعداً ديده‌ام که به آن احتياجی نداشته‌ام. اما در شلوغی و عجله يک فروشگاه بزرگ، فرصت اندک است که تصميم بگيري: «آيا با خريد اين خوشبخت‌تر و خوشحال‌تر خواهم بود!؟» و اين گونه می‌شود که تنها لحظه‌ای اضطراب و ترس از پشيمانی، معمولاً موجب می‌شود که بعدها پشيمان شوی که چرا پول صرف خريدش کردم؟ اما برای پشيمانی دير شده است. زيرا که «پس از فروش پس گرفته نمی‌شود»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

بله خب! حرفت کاملاْ درست است و شکي در آن نيست. ولي فکر کنم که چه گوارا قبلاْ اين‌ها را گفته بود. . .خيلي هم عاقبت به‌خير نشد.

[ Ali Shojaee ] | [شنبه، ۱۰ مرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۱:۴۳ صبح ]


با درود...
از آنجايي كه خودم نيز يك وبلاگنويسم، به خوبي درك مي‌كنم كه شما با تمام مشاغلي كه داريد، وقت نمي‌كنيد تمام نوشته‌هاي من را بخوانيد ولي به هر حال با توجه به شناختي كه از شما دارم و از نوشته‌هايتان برمي‌آيد كه براي خوانندگان و مخاطبان خودتان ارزش قائليد...
خيلي دوست داشتم بعد از اينكه مدتي است كارهاي شما را در بلاگتان دنبال مي‌كنم، نخستين پيام خودم را برايتان بگذارم.
كوروش ضيابري هستم، 14 ساله... ساكن استان گيلان و در كنار طبيعت به خاك سپرده شده و مرحوم رشت و آستارا و درياي به خواب رفته‌ي انزلي ... من به اقتضاي شغل و پدر و مادرم كه از روزنامه‌نگاران برجسته‌ي استان هستند و در گذشته از سران چپ استان نيز به شمار مي‌رفتند، وارد كار فرهنگي شدم و از كودكي به جاي اينكه دور و بر خودم، ماشين پليس اسباب بازي و خانه‌هاي پلاستيكي ببينم، كاغذ و قلم و روزنامه ديدم.
نشريه‌ي ما از آنجا كه پدرم مدتي مشاور وزارت ارشاد بود، تغييرات رويه داد و همگي اين تغييرات را به حساب محافظه‌كاري ما گذاشتند كه مگر نه اين است كه سنگ نيز در طول حيات خود تغيير شكل نمي‌دهد و مگر همين آقايان عماد باقي و محسن آرمين و اكبر گنجي اصلاح‌طلب فعلي با اين همه ادعاي آزادي‌خواهي نبودند كه در اشغال سفارت امريكا شركت كردند و خشم ريگان را برانگيختند و اين همه تحريم متوجه ايران شد...
كاري نداريم، من با توجه به همه‌ي اين مسايل در عرصه‌ي روزنامه‌نگاري پيشرفت كردم و مقامهايي از جمله بهترين خبرنگار و پژوهشگر را در سالهاي اخير در رشت كسب كردم. وارد عرصه‌ي كامپيوتر شدم و فعلا براي راهيابي به المپياد جهاني طراحي وب فنلاند تلاش مي‌كنم. مدرك ciw مدركي است كه در زمينه‌ي طراحي وب پس از 5 سال كسب كردم.
حاصل كارم در عرصه‌ي ترجمه و نويسندگي و كتابهايم را در سايت ايمان امروز گردآوري كردم...
اينها را اينجا ننوشتم كه:
1- بگويم خيلي نابغه‌ام و مي‌فهمم و خيلي خودم را دوست دارم.
2- بيايم و از تريبون وب شما كمي خودنمايي كنم و كسب شهرتي بيش
بلكه اين پيام را گذاشتم كه بگويم
1- كارهاي شما را پيگيرانه دنبال مي‌كنم و از آنها لذت مي‌برم...
2- فضاي كارهاي شما، مرا ياد شعرهاي محمد نوري مي‌اندازد:
از دلاويزترين... روز جهان،
خاطره‌يي با من است...
خاطره‌يي با من است...
باز سحري بود و هنوز..
گوهر ما، به گيسوي شب آويخته بود...
من به ديدار سحر مي‌رفتم..
3- خيلي خوشحال مي‌شدم اگر مورد حمايت آدمهاي مهم قرار مي‌گرفتم.. كسي لينكي به من مي‌داد، يا...
4- كارتان را ادامه دهيد... واقعا دوست‌داشتني مي‌نويسيد.
با تشكر

[ كوروش ضيابري ] | [شنبه، ۱۰ مرداد‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۴۷ بعدازظهر ]