چهارشنبه ۲۱ مردادماه ۱۳۸۳
همهاش بهانه است!
دو سه روز است که از شمال برگشتهام. دور جالبی بود: «مشهد - تهران - شمال - مشهد» کجا هم رفته بوديم!؟ خزرشهر، همان خزرشهری که میگفتند چنين است و چنان است. مشهد که رسيدم، چند نفر گفتند سوختهای. ولی هر چه خودم را در آينه نگاه میکنم، به نظرم میآيد تغييری نکردهام. بد نبود. دو روزی دريا رفتم که توفانی بود. روز سوم که نرفتم آرام بود و آفتابی. برادرم که رفته بود، تعريف میکرد... اگر بخواهی تا صبح میتوانم از اين چيزهای دم دستی تعريف کنم. من خوب بودم. آنها خوب بودند. آن جا خوب بود. کمی خوش گذشت ... (نقطه چهارم را هم نمیگذارم. چرا که پايانی برايشان نيست)
سومين باری بود که میرفتم. خيلی خوب فهميدهام خزرشهر به چه درد میخورد. انگاری که خدا شبهايش را آفريده که در ميانه خيابان قدم بزنی و بلند بلند فکر کنی (با توی دلت حرف زدن فرقی ندارد. آدميزادی نيست که شنودشان کند) میتوانی تا صبح قدم بزنی و فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی. البته پيشنهاد میکنم آرام باشی و ساکتِ اين سکوت جمعی. صدای طبيعت زيباتر است... (جمال سمفونی طبيعت را نيز پايانی نيست)
فرصت خوبی بود برای فکر کردن و چه سوژهای دم دستتر از مسافرت!؟
سؤال خيلی خوبيست. من به اين نتيجه رسيدهام که ما آدمها، در تمام زندگيمان به دنبال بهانهايم. بهانه برای خوابيدن، برای بيدار شدن، برای سر کار يا درس رفتن ... برای ماندن، برای نماندن ... حتی برای زنده ماندن! ما تمام زندگيمان بهانه بوده و هميشه خودمان را گول زدهايم. (دلم میخواهد در اين مورد بيشتر بنويسم) حال اگر درست نگاه کنی، مسافرت رفتنمان هم دليلش بهانه است و هم خودش بهانه. به اين بهانه که میخواهيم خوش بگذرانيم و لذت ببريم. اما از چه!؟ دريا رفتن، جنگل ديدن، سر کار نرفتن!؟ اينها هم بهانه است. بهانهای برای خوشحال بودن.
اصلاً خود مسافرت رفتن هم بهانه است. (برای بسياري) بهانه برای ترياک کشيدن، مشروب خوردن و ... يعنی اگر بهانههايمان هم کهنه شده بود، کاری میکنيم که به زور هم که شده لذت ببريم. اما اگر نخواهم بهانه بگيرم چه!؟ اگر به جای بهانه، دليل بخواهم، مگر دليلی هم پيدا میشود؟
اينها را میگويم. اما نبايد بگويم. تا چهار صبح، وسط راه پله داشتم حرف میزدم. مدتهاست ديگر سؤالم چرا نيست. سؤالم اين است:
کامنتها بسته شد. از اين به بعد هم (حداقل تا اطلاع ثانوي) خبری از کامنت نيست. کسی حرفی داره، دفتر يادبود هنوز بازه. بره اونجا بنويسه. همين! (جای مامانم خالی برگرده بهم بگه: خشن!)