دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۳ شهریور‌ماه ۱۳۸۳

هيچ، جنگ ... و ديگر هيچ

۱- «زندگی، جنگ و ديگر هيچ» اسم کتابيه که چند روزيه دارم می‌خونم. کتاب رو اوريانا فالاچی، خبرنگار مشهور، نوشته و شامل مشاهداتش از جنگ‌های ويتنام و مکزيکه. تم کتاب بيشتر شبيه خاطره‌نويسيه (و اين جور هم هست) حتی اگه روی جلدش نوشته باشه «گزارشی از ويتنام و مکزيک» اما با خوندن مقدمه‌اش متوجه می‌شين که اين‌ها رو برای خواهر کوچک‌ترش، اليزابتا، نوشته. لحن کتاب، دقيقاً مثل لحن وبلاگ‌نويسيه (وب که معنی‌اش اينترنته. لاگ هم به معنی دفترچه يادداشته و بعضاً دفترچه خاطرات) حتی اگه خود کتاب رو هم نخونده باشين، اسمش رو قبل از اين شنيدين. به نظرم مياد ارزش خوندن رو داره. گيرتون اومد، ولش نکنيد.
نکته نامربوط: گربه که دستش بعد از عمری به گوشت برسه، مثل آب‌نبات هی مزمزه‌اش می‌کنه و يهويی قورتش نمی‌ده. حکايت کتاب خوندن من هم همينه. آرام، آهسته، با طمأنينه... يادش به خير صد صفحه در ساعت کتاب می‌خوندم! حالا يک هفته‌ای تونستم ۱۰۰ صفحه بخونم. :-(

۲- مردها برای چی تن به کشته شدن می‌دن!؟
اين سؤاليه که خيلی زود برای نويسنده کتاب پيش مياد و خود سؤال داره داد می‌زنه که جوابی براش وجود نداره. عجيبه. ولی اگه يه خرده بيشتر روی جنگ فکر کنی و مفهوم زندگی رو هم کنارش بگذاری، خيلی راحت متوجه می‌شی که جنگ يکی از مظاهر اصلی حماقت انسانه. چه جنگ‌های ايدئولوژيک، چه جنگ‌های ژئوپلتيک (سوق‌الجيشي) شايد با بيشتر دقت کردن بشه متوجه اين شد که مالکيت ما بر زمين، از مالکيت يک خرس بر يک محدوده واقعی‌تر نيست. حتماً می‌دونيد که خرس‌ها با ماليدن پشتشون به درخت‌ها، مرزهای محدوده قلمرو اختصاصی‌شون رو مشخص می‌کنن. حالا ما آدم‌ها هم ميايم مرز می‌کشيم و ... در صورتی که حقيقتاً جز خودخواهی و راحت‌طلبی، هيچ دليل ديگه‌ای برای اين کار نداريم. اصلاً اقتصاد و مبادله برای اين ساخته شده که همه رو به کار کردن مجبور کنه. اما چون هميشه تنبل‌هايی بوده‌اند که چيزهايی رو که واقعاً مال خودشون نبوده، می‌خواستن بفروشن و بيشتر از زحمتشون بابتش پول بگيرن (مثلاً فرض کنيد به نوعی معدن‌چی‌ها يا ميوه‌چين‌ها، آيا واقعاً قيمت کالای اين‌ها به اندازه زحمتشون مربوطه؟) پس اون معدن يا درخت‌ها رو متعلق به خودشون اعلام می‌کرده‌اند و هميشه تنبل‌های ديگه‌ای هم پيدا می‌شدن که می‌خواستن نون‌دونی يه تنبل ديگه رو (يا حتی مال يه آدم کاری رو که يک عمر رو چيزی زحمت کشيده) مال خودشون بکنن، اينه که مرزهای شخصی، قومی و ملّی کم‌کم شکل گرفتن و ...
در مورد جنگ‌های ايدئولوژيک هم فکر کنم لازم نباشه چيز زيادی بگم. در همين حد بس که ايدئولوژی يک کاری می‌کنه که بعضی‌ها فکر می‌کنن آدم‌ها بالاتر و پايين‌تر دارن. از اين جهت اگه نگاه کنيم حقوق بشر شده يه ايدئولوژی، دموکراسی شده ايدئولوژی، آپارتايد، پان‌ايرانيسم، پان‌ترکيسم، پان‌عربيسم و ... هم ايدئولوژی هستن. کمونيسم و اسلام و اين‌ها هم گفتن نداره. نکته اصلی همون نگاه ايدئولوژيک به يک قرارداد ساده انسانيه به اسم دموکراسي! واقعاً به نام دموکراسی حمله کردن به يک کشور، خنده‌دار نيست؟
شايد هيچ کس ندونه يک مرد برای چی تن به کشتن می‌ده

۳- همين جوری اين رو يه گوشه‌ای پيدا کردم. شعر که نيست. شايد قطعه ادبی هم نباشه. مهم نيست که اين يک خاطره باشه يا يک خيال، يک حس دائم يا يک شگفتی روز نهم، مهم اينه که يک گذشته است. دور و نزديکش هم مهم نيست. فقط گذشته است...
مرا ببين
مرا بشنو
مرا حس کن
مرا که دارم تو را می‌خوانم
چشم‌هايم، دست‌هايم، زبان و لب و دندان‌هايم
من و همه من، دارند تو را می‌خوانند

می‌خوانم و صدايت می‌کنم
هر چند صدايم سکوت باشد

می‌خوانم و از بَرَت می‌کنم
تو گنگ‌تر از فهم و وهمي

تو هم می‌داني
که اين را من می‌دانم و خدا و گل سرخ

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک